رفتن به مطلب
مرورگر پیشنهادی آرساکیا گیم مرورگر های تحت موتور کرومیوم می‌باشد، برای دانلود روی مرورگر انتخابی خود کلیک کنید
Google Chrome Microsoft Edge Ungoogled Chromium Brave Opera GX Opera

ElmiraKamrani58

گرافیست
  • تعداد ارسال ها

    436
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    19

تمامی مطالب نوشته شده توسط ElmiraKamrani58

  1. ElmiraKamrani58

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محيط کاربری شما: - 1 عکس شما:
  2. ElmiraKamrani58

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما:
  3. عکس محیط کاربری: سلام به همه عزیزان, با یه داستان دیگه مهمان شما هستم. بیشترتون داستان راپونزل , دختری با "موهای بلند" که درون یه برج محفوظ شده رو شنیدین یا ممکنه انیمیشن ش رو دیده باشین! اما باید به عرض تون برسونم اون داستان دروغ و دارای پایانی خیالی است و اصل ماجرا رو باید از زبون من بشنوین. ژانر:کمدی, ترسناک مدت زمان مورد نیاز برای مطالعه: کمتر از 3 دقیقه برگفته از: انیمیشن راپونزل, والت دیزنی 1.در روزگاری دور پسری مجرد و فقیر درحال ماهیگیری بود. ناگهان قلاب ماهیگیری او به جسمی گیر کرد! زمانی که جسم را از آب بیرون کشید به یکباره غولی از آن بیرون پرید. پسر از شدت ترس خود را قهوه ای کرده و زبانش بند امده بود. دیو شروع به صحبت کردن کرد: من سالها درون این چراغ جادو طلسم شده بودم و منتظر بودم یه پشمکی که هیچوقت نمیتونه ماهی صید کنه حداقل منو نجات بده! گفت چون منو نجات دادی من به تو 3تا گزینه پیشنهاد میدم که با انتخاب شایسته ترین آنها زندگی تو دگرگون خواهد شد, و هیچوقت نیازی به ماهیگیری پیدا نخواهی کرد... دیو گزینه ها رو نمایان کرد. پسر تمام گزینه ها را داشت نگاه میکرد.. هیچکدام رو مناسب خود نمیدانست.... ناگهان چشم ش به دختر زیبایی افتاد!!!!! پسر با خوشحالی فریاد زد من اینو میخام! دیو , لوکیشن موقعیت مکانی دختر رو بهش داد و گفت سریع برو و دل این نازنین بانو رو بدست بیار که بقول دبیر دین زندگی, در دنیا و اخرت کامروا و سعادتمند شوی! پسر سفر خود را اغاز کرد.. سر انجام بعد از ماه ها به خانه دختر رسید. دختری را دید که از پنجره بالای برج مانند قناری آواز میخاند و گیسوان درخشان او در باد میرقصیدند.. مادر دختره از بالای برج فریاد زد: مردی که از مو های دختر من بتونه بره بالا و دخترمو از اونجا نجات بده قطعا داماد آینده منه! پس پسر دست بکار شد.. موهای ابریشمی دختر را در دست حلقه کرد و آماده بالا رفتن میشد... که ناگهان پایش روی پوست موز رفت و لیز خورد! و دخترک را از پنجره برج به بیرون پرتاب کرد! یا ابرفرض!!!!! شلپ!!! پسر وقتی از نزدیک دخترک را دید گفت: این دیگه سمیه؟ این که اون نیست؟! کلاه سرم گذاشتین؟ معلوم شد این دسیسه ها زیر سر مادر و غول چراغ جادو بوده. اونم برای پیدا کردن شوهر! در آخر خیلی سریع به کلیسا رفتند و به نیکی زندگی کردند. نکته:فقط باهوشا تو تصویر آخر میدونن چی شده! تمام. سپاس از شما که وقت گذاشتین تا اخر مجله همرامون بودین. تاریخ: جمعه - نوزدهم - اسفندماه 1401 مصادف با: دهم - ماه مارس 2023 ریاست محترم: @ArSaCiA لیدر بزرگوار: @Jamaica ممنون از عکاس: @SeTaYeSh مشاهده کنندگان عزیز: @ORTEGA @DrEaMeR @Markeloff @RoseRain @CaKe @Asall @Reyhane @Saba @Meliva @Pokers @Ravin @EBi @Arda @Rasputin @Omid @MatriX @SajjiLey @Holly @salih @EnDWaY @Palycity @Sorena @LuTi @3epeR @HaTeD @Holyevil @SkuiL @Damon @Darcy @Elone @FcPoker @Iliya @Mohana @SFC @Spartan @TabahKar @Toofan @SaLiMaRoNi @SaLiOne @AdmBot @AdmBot @Asir @Beigi @CyberDyne @DeaTShoT @DrDep @EhtemaL @Elone @FiftyCenT @Flame @Ho3ein84 @LanskySiegel @M0rphine @Mahdi91 @OmidGH @Rony @SeTaYeSh @SeyDiliY @Universe @VioletSiegel @VisuaL @PedarKhande @NeaT @iKamyar @BraveGod @iAbbas @MILADemon @lordreza @Aone @AmirMahdi @Robert @Zomorood @Syd @OddiN @Proofessor @Original @Founder @Arda @Abolfaazl وبقیه عزیزانی که تگ نشدند... منتقد همیشگی کارهام: @Ohh
  4. ElmiraKamrani58

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما:
  5. ElmiraKamrani58

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما: 
  6. میبینم که داستانم با 50تا لایک خیلی فاصله داره?

    مگه داستان تایتانیک دوس ندارین؟

    جک و رز؟

    اونم با نقش آفرینی @RoseRain?

    بشتابید قسمت لینک پایین و با لایک کردن مراحل ساخت این داستان هیجان انگیز رو به دور تند بندازین!

     

    در غیر اینصورت داستان بعدی:

    ستایش 1،2،3،4خواهد بود?

    با نقش آفرینی: @SeTaYeSh

    خود دانید!

  7. دقیقا! نظر منم همینه.اوایلی که شروع به ساخت گیف کرده بودم به ندرت میتونستم با اپلیکیشن های گیف ساز چیزی رو متحرک کنم.بعدها متوجه این موضوع شدم گیف همون ابتدای بوجود اومدنش اصلن یه فایل ویدویی بوده! پس واسه ساختش باید از پایه شروع کنه. بعدا با تجربه بیشتر میشه اشکال و نوشته ها و حتی طراحی های ساخت دست رو به png , stickerتبدیل کرد و به کار اصلی یعنی ویدیو فوتیج ادغام کرد. فقط امیدوارم روزی محدودیت کاهش حجم و اندازه در فروم برطرف شه ,کاهش حجم دشمن شماره 1 افکت بحساب میاد?
  8. ElmiraKamrani58

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما: 25 march 2022
  9. یه خاطره قشنگی که هیچوقت فراموشش نمیکنم اینه: 

    ماه های اخری بودش که تو اقلیت "TTC"بودم و اواخر روز متوجه شدم میتینگ  رو از دست دادم!

    خیلی حالم گرفته بود..

    روزبعدش با بیحالی تمام رفتم" stats "زدم که ببینم چه چیزی با عشق تقدیمم نمودن؟?

    در کمال ناباوری متوجه شدم هیچی از اب تکون نخورده! 

     

    03-07-03.57.13_c163.png

     

    این مدل لیدرهای بیخیال خیلی خوبن:D ولی ما از اوناش نیستیم با  آتو گرفتن , فرش و نیمکت قالی مبل و موکت از زیر پای بقیه بکشیم.

     

    نام لیدر: محفوظ است.

    1. نمایش دیدگاه های قبلی  بیشتر 5
    2. OmidGH

      OmidGH

      یکی ار همین لیدرا بخاطر بخیالیش نه بخاطر بامرام بودنش باعث شد بدون اینکه بدونه وار بدن رنک 2 دسته متوسط بگیرم XD

    3. CaKe
    4. RoseRain
  10. ElmiraKamrani58

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما: 1 march 2023 پشت صحنه مجله ام.
  11. ElmiraKamrani58

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما: تاریخ عکس:زیرخاکی!
  12. باید از پیرزنای اخراج شده بپرسی? پول ددی? در قسمت اول نظر شما دوست عزیز باید بگم ،من یه نیم نگاهی به داستان های 2ماه اخیر انداختم، متوجه شدم اکثر داستان ها جنبه طنز و تخیلی داشتن و داستان های خیلی طولانی هم بازخورد خوبی نداشتن نمونه ش:شخصی بنام مریم گفته بود من وقت ندارم بخونم. یه سری دیگه که موضوعشون به واقعیت نزدیک بود و جنبه علمی داشتن کلا مسخره شدن?نمونه ش هنوز وجود داره. اگه مامان من جی.کی.رولینگ خالق داستان های هرپاتر هم میبود انتظار زیادیه استعدادش بصورت ژنتیکی بهم ارث برسه? میتونستم واسه شروع به این صورت پیش برم: (مدل شبکه های خبری داخلی) در یک روز دل انگیز در یک شهر پر انرژی و درحال جنب و جوش مردم شهر ls خود را برای انتخاباتی باشکوه و تاریخی آماده میکردند، ترافیک سنگینی حوالی تالار شهرداری ایجاد شده بود و دسته دسته خود را به تالار شهر به پای صندوق های آرای انتخاباتی میرساندند و مردم با خوشحالی انگشت های خود را جوهری میکردند که به یک شهردار مومن رای بدهند... قبول کنین دستو بالمون بسته س اگه بخواهیم کشش بدیم کسی نگاه نمیکنه. همکار گرامی از اونجایی که شما هم اکنون در اقلیت خبرنگار هستین و تجربه داستان سرایی تون از ما بیشتره شما را دعوت به گذاشتن "مجله "بعدی میکنم،امیدوارم بتونیم از دانش شما نهایت استفاده رو ببریم.? پیرزن که نمیاد نوه خودشو نفرین کنه، روزگار انتقامشو از دختر شهردار گرفت
  13. مدل کارکتر شهردار: @OmidGH از قلم افتاد:/
  14. هم اکنون در حال پخش..

     

     

     

    در صورت بازخورد خوب مجله و گرفتن لایک بالا!!!

    "داستان تایتانیک" رو قرار میدم.

  15. سلام خدمت همه عزیزان این مجله با رای و انتخاب شما قرارداده شده و امیدوارم مورد رضایتتون قرار بگیره. شاید یکم طولانی باشه ولی سعی کردم با کمی ادیت خسته کنندگی رو ازش کم کنم و واسه بینندگان و خوانندگانش تجربه بهتری رو القا کنم. توجه: تصاویر ممکن است حاوی صحنه هایی باشد که برای همه مناسب نباشد. بریم واسه شروع: شهرداری بدنام در یکی از دوره ها با تقلب و حیله گری به روی کار آمد. در اولین روز کاری خود کارمندان پیر و زمخت رو با ایراد های بنی اسرایلی اخراج کرد. همه در حال bend down/ و اخراج بودند. به کسی رحم نمیکرد. حتی خاله خودش رو هم اخراج کرد.... شهردار خیلی منحرفی بود > برای کارمندان زن ایجاد مزاحمت میکرد > بهشون miow میکرد یا benddown بکار میبرد. شهردار شروع به استخدام بانوان جوان کرد, آزمون ورودی بر پایه تحصیلات نبود بلکه معیار ایشان اندام ظریف و صورت زیبا بود. از میان همه آنها دختری بنام زلیخا چشم شهردار رو گرفت! شهردار کراش بدی رو زلیخا زده بود. با هر بهانه ای خود را به زلیخا نزدیک میکرد. از او میخاست برایش سرویس صبحانه به دفتر کارش ببرد اون هم با لباس های شیک و مجلسی مورد علاقه شهردار! در یکی از همون روزها زلیخا در اتاق آرشیو شهرداری داشت پرونده هارو مرتب میکرد.. ناگهان جناب شهردار از پشت قفسه ها بیرون اومد و بصورت وحشیانه به او ابراز علاقه کرد! مدتها بعد زلیخا متوجه شد باردار شده خیلی ناراحت بود زلیخا با شکم بالا آمده! همه داستان رو برای مادرش تعریف کرد و مادر آهی از ته دل کشید... و مثله ابر بهاری گریه میکرد. فردای آن روز.. مادر با عصبانیت به شهرداری رفت و آنجا آشوبی بپا کرد و خطاب به شهردار گفت: پس نامووووس چی میششششه؟ای بی نا... نفرین های متعددی رو نصار شهردار نمود و گفت الهی اه من دامن دخترتو بگیره وموقع رفتن یک bieh به او داد. سالها گذشت.. روزی دختر شهردار در حال خرید و تفریح بود. موقع بازگشت.. ماشین او روی ریل قطار خراب شد و یکدفعه با صدای صوت قطار ضربان قلبش بالا رفت و دید قطار با سرعت نور داره بهش نزدیک میشه و درب ماشین طی یک باگ Lock شده بود و باز نمیشد.... بشدت ترسیده بود و تقلا میکرد از ماشین بیرون بیاد! اما دیگر دیر شده بود... عجل دختر فرا رسیده بود! در یک چشم بهم زدن قطار با ماشین برخورد کرد و ماشین به هزاران تکه تبدیل گشت. حمام خون راه افتاده بود... شهردار به سنگ قبر سرد و بی روح دخترش خیره شده بود. ناخوداگاه به یاد حرفای چندسال پیش زنی افتاد که او را نفرین کرد! این چیزی نبود جز حکایت بازی روزگار و چرخ گردون و افتادن قرعه ای بنام سرنوشت تلخ واسه یک بیگناه دیگه... پایان. جمعه 12 اسفندماه 1401 باتشکر از وقتی که واسه مطالعه اولین مجله م گذاشتین. و جا داره یه تشکر کنم از مدل کاراکتر زلیخا: @HarleyQuinn قدم رنجه گذاشتن و نقش ایفا کردن. هلپر مجموعه: @DrDep خارج از نوبت اموزش های کلیدی میدادن. @ArSaCiA @Asir @Beigi @CaD @CaKe @CyberDyne @DeaTShoT @EhtemaL @Elone @FiftyCenT @Flame @Ho3ein84 @Holly @LanskySiegel @M0rphine @Mahdi91 @Markeloff @OmidGH @Ravin @Rony @RoseRain @salih @VisuaL @SeyDiliY @Universe @VioletSiegel @BraveGod @Pokers @3epeR @Jamaica @PedarKhande @AdmBot @AmirMahdi در صورتی که تعداد لایک ها به عدد 50 برسه داستان تایتانیک رو قرار میدم.
  16. ElmiraKamrani58

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما:
  17. ?این هنوز هست؟ باید پاک شه
  18. ElmiraKamrani58

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری من: - 1 عکس من:
  19. ElmiraKamrani58

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما:
  20. ElmiraKamrani58

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما:
  21. چشم حتما
  22. ?نتیجه نظرسنجی?

     

    خب به پایان نظر سنجی رسیدیم و طبق آرا به نظر اکثریت احترام میزاریم و اولویت داستان: شهردار و پیرزنه قهوه ای پوش  هستش?

     

    -02-27-11.12.13-1.png

    پ ن:یک پیرزن فقط به اندازه یک پیرزن نقش ایفا میکنه!

    1. AsirAm

      AsirAm

      آدینه؟

    2. ElmiraKamrani58

      ElmiraKamrani58

      @Asir اره روز جمعه

  23. ElmiraKamrani58

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما: ● ● - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما:
  24. قطعا? همون روز کمک زیادی کردی وگرنه نمی تونستم تنهایی از جلو اسکرین بگیرم امیدوارم?
  25. ElmiraKamrani58

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما:
×
×
  • اضافه کردن...