

ElmiraKamrani58
گرافیست-
تعداد ارسال ها
219 -
حمایت مالی
2,000 تومان -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
14
آخرین بار برد ElmiraKamrani58 در May 25
ElmiraKamrani58 یکی از رکورد داران بیشترین تعداد پسند مطالب است !
اعتبار در سایت
584 استاد امتیازدرباره ElmiraKamrani58

-
درجه
عضو حرفه ای
اطلاعات شخصی
-
نام کاربری در RPG
Miss_Elmira
آخرین بازدید کنندگان نمایه
-
• عکس سایز کوچک از "اطلاعات کاربری" از طریق کنترل پنل: • سن واقعی: 17 • اسم واقعی: المیرا • در 30 کلمه خود را توصیف کنید: کل هفته بداخلاق • روزانه چقدر بازی می کنید؟ 4الی5 • در چه ساعت هایی بازی می کنید؟ (مثلا 08:00 - 12:00): 9:00 - 21:00 • چرا شما فکشن قبلی را ترک کردید: همینجوری • برای چه می خواهید به این فکشن بیایید؟ (حداقل 30 کلمه): مجبورم • چرا فکر می کنید که این فکشن جای مناسبی برای شما هست؟ حس ششم • روزانه چند بار انجمن را چک می کنید؟ 2.3
-
پیشنهاد خوبیه ولی اگه تعداد prod ها رو افزایش بدن بهتره. مثلا از 300 به 1000 برسونن
-
-
متاسفانه بعد از کاهش حجم کیفیت کار پایین میاد. اگه وقت شد رو سایز های دیگه اعمال میکنم. اساتید محترم اگه راه حلی دارین بفرمایید....
-
ElmiraKamrani58 شروع به دنبال کردن درخواست عضویت کرد
-
• عکس سایز کوچک از "اطلاعات کاربری" از طریق کنترل پنل: • سن واقعی: 17 • اسم واقعی: المیرا • در 30 کلمه خود را توصیف کنید: بداخلاق و حسود • روزانه چقدر بازی می کنید؟ 4الی5 • در چه ساعت هایی بازی می کنید؟ (مثلا 08:00 - 12:00): 9:00 - 21:00 • چرا شما فکشن قبلی را ترک کردید: همینجوری • برای چه می خواهید به این فکشن بیایید؟ (حداقل 30 کلمه): مجبورم • چرا فکر می کنید که این فکشن جای مناسبی برای شما هست؟ حس ششم • روزانه چند بار انجمن را چک می کنید؟ 2.3
-
کدوم شماره بهتر شده؟
.....................................................انتخاب کنید.............................................................
1.جناب اقای دودی کوپول!!!
2.سرکارخانم فرنگیس الدوله
3. زشت خاتون! ( زشت ترین اسکین موجود)
4. سرکار خانم پروین ( شبیه قدیمای دختر خالمه خخخخ)
5. جنسیت نامشخص
6. اقای cj (سید جلال)
-
-
6
-
1
-
2
-
- گزارش
-
ElmiraKamrani58 شروع به دنبال کردن جدایی سیمین از نادر کرد
-
عکس سایز کوچک از "اطلاعات کاربری" از طریق کنترل پنل: • سن واقعی: 15 • اسم واقعی: المیرا • در 30 کلمه خود را توصیف کنید: مهربون - بد اخلاق • روزانه چقدر بازی می کنید؟ متوسط • در چه ساعت هایی بازی می کنید؟ (مثلا 08:00 - 12:00): 13:00 تا 21:00 • چرا شما فکشن قبلی را ترک کردید: تکراری شده بود • برای چه می خواهید به این فکشن بیایید؟ (حداقل 30 کلمه): علاقه • چرا فکر می کنید که این فکشن جای مناسبی برای شما هست؟ علاقه • روزانه چند بار انجمن را چک می کنید؟ 5 یا 6 بار
-
عکس سایز کوچک از "اطلاعات کاربری" از طریق کنترل پنل: • سن واقعی: 15 • اسم واقعی: المیرا • در 30 کلمه خود را توصیف کنید: مهربان - بد اخلاق • روزانه چقدر بازی می کنید؟ متوسط • در چه ساعت هایی بازی می کنید؟ (مثلا 08:00 - 12:00): 13:00 تا 21:00 • چرا شما فکشن قبلی را ترک کردید: تکراری شده بود • برای چه می خواهید به این فکشن بیایید؟ (حداقل 30 کلمه): علاقه • چرا فکر می کنید که این فکشن جای مناسبی برای شما هست؟ علاقه • روزانه چند بار انجمن را چک می کنید؟ 5 یا 6 بار
-
ElmiraKamrani58 پاسخی برای ElmiraKamrani58 در یک موضوع ارسال کرد در <span class="ipsBadge ipsBadge_pill" style="background-color: #ff0505; color: #ffffff;" >مجله روزانه</span>
به سواد نیست به شعوره -
عکس سایز کوچک از "اطلاعات کاربری" از طریق کنترل پنل: • سن واقعی: 20 • اسم واقعی: المیرا • در 30 کلمه خود را توصیف کنید: با ادب و پایبند به اصول اخلاقی! • روزانه چقدر بازی می کنید؟ 2الی3 • در چه ساعت هایی بازی می کنید؟ (مثلا 08:00 - 12:00): 12:00 تا 15:00 -21:00 تا 24:00 • چرا شما فکشن قبلی را ترک کردید: بعلت عدم پرداخت دستمزد برای مجله, و کم توجهی مدیران اقلیت به کارمندان. • برای چه می خواهید به این فکشن بیایید؟ (حداقل 30 کلمه): داشتن سابقه دسته ویزه برای پروفایلم ( واسه دیزاین پروفایل). • چرا فکر می کنید که این فکشن جای مناسبی برای شما هست؟ قطعا جایی که با سلاح گرم و مجرمین طرف هستیم جای خوبی نخواهد بود!جای وحشتناکیه! • روزانه چند بار انجمن را چک می کنید؟ 5الی6
-
ElmiraKamrani58 پاسخی برای ElmiraKamrani58 در یک موضوع ارسال کرد در <span class="ipsBadge ipsBadge_pill" style="background-color: #ff0505; color: #ffffff;" >مجله روزانه</span>
با همون قیافه زیبا بخوبی و خوشی زندگی میکنن -
عکس محیط کاربری شما: 1 عکس شما:
-
- عکس بخش "اطلاعات کاربری" در UCP: - آیا شما مطمئن هستید که می خواهید از اقلیت خارج شوید؟ بله - برای چه از اقلیت استعفاء می دهید؟ تنوع - پیشنهادات و انتقادات خود را راجع به اقلیت و Leader آن بنویسید: لیدرها خوب بودن.
-
ElmiraKamrani58 یک موضوع را ارسال کرد در <span class="ipsBadge ipsBadge_pill" style="background-color: #ff0505; color: #ffffff;" >مجله روزانه</span>
پروفایل نویسنده: مقدمه: در سال2015 شرکت داروسازی بیو اند وار تکنولوژی در یک پروژه ی سری تحت نظر وزارت دفاع در حال تحقیق بر روی ویروسی مرگبار بنام x project با اهداف نظامی بودند! طی یک خطای انسانی ویروس از محیط آزمایشگاه به بیرون سرایت کرده، کنترل اوضاع از دست شان خارج گردید، ویروس با چنان سرعتی پیشروی میکرد که کمتر از چندساعت یک شهر پنجاه میلیون نفری رو از پای در اورد. با سقوط دولت، هرج و مرج تمام شهر را فرا گرفت و آذوقه غذایی شهر رو به اتمام رفت،بیش از نود و نه درصد جمعیت شهر ها آلوده و اقلیتی باقیمانده شروع به مهاجرت کردند! 2سال بعد.. نادر و سیمین از بازماندگان حادثه در این مکان به سختی در حال زندگی بودند. بزودی هشتمین سالگرد ازدواج آنها نزدیک میشد، سالگردی متفاوت در میان انبوهی از مردگان متحرک و سختی های زیاد برای بقا و زندگی... رابطه عاطفی این دو رو به وخامت بود, شب ها مشاجره لفظی انها به قدری بالا میگرفت که صدای انها از دور دست شنیده میشد و مردگان را بسوی خود میکشوندن! دعوای انها سر دخترشان بود! در ابتدای شیوع بیماری, خانوادگی در حال خروج از شهر بودند, ترافیک سنگینی ایجاد شده بود و شهر مملو از جمعیت و عده ای در حال غارت بودند.در همین هنگام دخترشان سارا هوس خوراکی کرده بود. وارد فروشگاه شدند و با مادرش در حال خرید بود زمانی که مادر متوجه شد سارا در کنارش نیست دیگر خیلی دیر شده بود... بعد از این جریان رابطه انها رو به سردی می رفت... یک روز که نادر برای شکار به جنگل رفته بود, سیمین تصمیم گرفت به همان فروشگاهی برگردد که اخرین بار از هم جدا شده بودند, فکر میکرد دخترشان ممکنه به اونجا برگرده و منتظر باشه! فرصت را غنیمت شمرد با ماشینی قدیمی و خاک گرفته بسوی شهر حرکت کرد... شهر ارام بود سکوت ترسناکی بر شهر حاکم بود, بعد از ساعت ها جستجو توانست فروشگاه را پیدا کند. قفل در رو میشکونه و میره داخل.. اما سارا انجا نبود! دوباره شروع به سرزنش کردن خود افتاد و گریه می کرد و از فرط خستگی انجا دراز کشید و ساعتی استراحت کرد .. و موقعی که بیدار شد خورشید در حال غروب بود از جای خود بلند شد و شروع کرد به گشتن فروشگاه واسه پیدا کردن مقداری مواد غذایی!!!!! سرو صدای زیادی میکرد و نمیدانست با اینکار خود یکی از مردگان متحرک رو بیدار کرده! موقعی که صدای قرچ و قرووچ دندان های او رو پشت سر خود شنید با جیغ و فریاد از فروشگاه بیرون رفت! با همین اشتباه ساده عده ای دیگر را بیدار کرد و مشکل بزرگتری رو ایجاد نمود! موقعی که به ماشین رسید متوجه شد سوخت تمام کرده و سریع از ماشین پیاده شد و با سرعت شروع به دویدن کرد با هزار زحمت از شهر فرار میکنه و خودشو به خونه میرسونه! تمام بدنش کبود و زخمی بود و حس خستگی میکرد, کمی روی تخت دراز کشید و منتظر بود شوهرش بیاد و باهم شام بخورن که ناگهان پلک هایش بسته شد, نمیدانست برای همیشه به خواب ابدی فرو رفته! ساعتی بعد نادر از شکار برگشت و وارد اتاق شد و کاغذی که در دست داشت را روی میز گذاشت! و دید سیمین روی تخت دراز کشیده و خوابیده! این اولین شب در این 2 سال بود که باهم دعوا نمیکردند! نادر تصمیم گرفت فردا که همسرش بیدار شد با او حرف بزند و به این کدورت ها خاتمه بدهند! نادر در کنار او دراز کشید و خوابید... چند ساعتی نگذشته بود که سیمین پلک های خود را باز کرد... پایان تاریخ: 12/05/23 باتشکر فراوان از همه کسانی که کمک کردن اخرین داستانم رو تمام کنم. @SeTaYeSh @CaKe @RoseRain @DrDep پشت صحنه ادیت: