Masteri ارسال شده در 23 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 23 ساعت قبل بنازم داستان باحالی بود نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Destroyer ارسال شده در 21 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 21 ساعت قبل 1 ساعت قبل، FrozenThrone گفته است: بسیار عالی خیلی وقت بود مجله ای به این خوبی و طولانی کسی نذاشته بود. توصیه هایی که برای بهتر شدن مجله بهت میکنم(به هرکسی نمیکنم ولی چون مجله حقی گذاشتی حیفه بعدیا حق تر نباشه): -میتونی از افکت های ساده برای عکس ها استفاده کنی (مثل مکالمه ادمین و کامیاب، نمیدونم افکت روش انداختی یا نه ولی یه رنگ خاکی قشنگی داشت) -حدالامکان سعی کن عکس هارو از نزدیک کاراکتر ها و از سمت شونه بگیری مثل: -تعداد زیاد افراد در عکس و مجله نشان دهنده زحمت زیاد و مدیریت بهتر شماست، همچنین قشنگی مجله به اینه که یک جور دست اندر کاری و یادگاری از بقیه پلیر ها باشه: - تا حد ممکن از عکس برداری در زاویه 45 تا 90 درجه نسبت به صورت یا پشت سر پرهیز کن: *زاویه نامناسب:(وقتی از یک کاراکتر اصلی بخصوص خودت تو داستان عکس میگیری از پشت شونه یا روبه رو بگیر) **زاویه مناسب (عکس بالایی): - میتونی بعضی از مکالمه ها و حرف های کاراکتر هارو توی خود عکس جا بدی مثل مکالمه زندانی یا دیالوگ های کاراکتر خودت -استفاده از ایده های جالب خودت و همچنین دیگران: (عکسشو ندارم ولی میتونی همچین خبریو همینجور که تو تلویزیون گذاشتی تو روزنامه با تم سیاه سفید بزاری) - استفاده از tognametag: بسته به نوع داستان میتونی ازش استفاده کنی یا نکنی ولی در کل اسم بازیکنا معلوم باشه خیلی قشنگ تر و بهتره و باعث میشه از کاراکترای واقعی سرور استفاده کنی (مثلا برای کاپ از خود اعضای کاپ سرور که رنگ اسمشون آبیه استفاده کنی): اگر اسم بازیکنا رو هاید میکنی تو کل داستان باید اسما هاید باشن و همینطور اکسترا اچ پی رو با یه cmd که یادم نیست چی بود (tognamestatus همچین چیزی یا میتونی تو نت سرچ کنی samp cmds و پیداش کنی البته وقتی استفادش میکنی تو چت ارساکیا هیچی برات نمی نویسه و بعد چند ثانیه اکسترا اچ پی و علامت ای اف کی پلیرا رو هاید میکنه) یا دمیجشون کنی اکستراهاشون بره. - عکس برداری از لحظات کلیدی و حساس: مثلا اخر سر که ادمین سی جی رو کشت باید دوتا عکس دیگه از حمله بهش میزاشتی و جایی هم که خودت ادمینو کشتی عکس لازم بود. چیز دیگه ای فعلا به ذهنم نمیرسه همینا هم حوصلت بشه بخونی خیلیهایشالا مجله بعدیت همه چی تموم و مثل همین قشنگ باشه ممنون آقا علی از نکات کلیدیت، راستیت این نوشتن داستانش یکم زمان برد بعد یک سری مشکلاتی وجود داشت که بعضی جاهاشو نتونستم خوب برم، بعد برای تاگ نیم تگ هم راستش این مجله رو پارت اولش مال ۱۰ ماه پیشه و حالا چون @Luigi داخل اقلیت پلیس هست نمیتونستیم اسم پلیر هارو نشون بدیم، نکات بسیار ارزشمندی گفتی ایشالا مجله های بعدی بهشون توجه میکنیم، همچنین اگر وقت داشتی یه همکاری هم میکنیم ۱ ساعت قبل، Masteri گفته است: بنازم داستان باحالی بود چاکریم نقل قول 〘 Alone in the middle of world full of people 〙 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Arnold ارسال شده در 18 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 18 ساعت قبل (ویرایش شده) 19 ساعت قبل، Destroyer گفته است: بسمه تعالی عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه قسمت شد که دوباره به فکشن News Reporter بیام و بعد از تقریبا 10 ماه ادامه داستان ادمین قاتل رو بنویسم با کمک دوستان اگرچه با قسمت اول آشنایی ندارید اگر باب میلتون بود از لینک زیر اقدام به مطالعه آن بپردازید ادمین قاتل (قسمت 1) اَدمینِ قاتل (قسمت 2) تقریبا ساعت حدود 8 شب بود که برای تفریح و اینکه کلم یکم باد بخوره به جنگل رفته بودم، من معمولا به این کارم عادت کرده بودم و هفته ای 3 الی 4 شب به جنگل میرفتم. همونطور که داشتم از منظره زیبای جنگل لذت میبردم، ناگهان صدایی توجه منو به خود جلب کرد، -خواهش میکنم!! التماست میکنم کاری با من نداشته باش!!! صدای یه مرد جوانی بود که انگار قصد داشتن اونو بکشن. صدا ناگهان به طور عجیبی قطع شد! از قطع شدن یهویی صدا تعجب کردم و تصمیم گرفتم ببینم داستان چیه؟ سراسیمه شروع به دویدن به سمت کلبه کردم و پشت یک درخت قایم شدم، چند دقیقه بعد دیدم یک نفر با یک کاور مشکی بزگ از خونه بیرون اومد و اونو تو صندوق عقب ماشین گذاشت از پایین اومدن ارتفا ماشین معلوم بود که یک چیز سنگین پشت ماشینه! و اون شخص درحال صحبت با تلفن بود و می گفت: رئیس انجام شد! همونطور که داشتم اون شخص رو دید میزدم، یهو گوشی لعنتیم زنگ خورد و اون متوجه صدای گوشی شد، بعله درسته گند زده بودم! اون به سمت من ایستاد و گفت: هی تو، اینجا چه غلطی میکنی؟ سریع شروع به دویدن کردم، جرئت نداشتم پشت سرمو نگاه کنم و همینطور که داشتم فرار میکردم گوشی رو از تو جیبم درآوردم و به پلیس زنگ زدم و ادرس تقریبی اینجارو دادم. توی ذهنم اون فیلم فرار نکن داشت هی پخش میشد. بلاخره بعد از چند دقیقه دویدن موفق شدم اون یارو رو گم کنم و خودمو به جاده رسوندم. تقریبا همینکه به جاده رسیده بودم یک ماشین سیاه رنگ با چند نفر داخلش رو دیدم و دستمو تکون دادم که وایسن و منو سوار کنن. ماشین نگه داشت و من سوار شدم و داد زدم: برو برو بروووووو! بعد از اینکه کمی به خودم اومدم از اونا معذرت خواهی کردم و کل داستان رو براشون توضیح دادم. دستگیری قاتل پلیس ها یک گزارش قتل توسط یک مرد ناشناس رو دریافت میکنند و سریع به آن محل میرسند. پلیس ها بعد از رسیدن به محل قتل، قاتل اقدام به فرار میکنه اما موفق نمیشه! و در محاصره پلیس های شجاع قرار میگیرد و دستگیر میشود. تصاویری از دستگیری و محاصره مجرم: بعد توسط پلیس ها به دادگاه منتقل شد و قاضی حکم حبس ابد به او داد، سپس راهی زندان شد. بعد از چند هفته مشخص شد که آن مرد همان ادمین قاتلی هست که به صورت مخفیانه به خانه @Kamyab میرفت. همه ی داستان ها تمام نشده بود و ادمین چشم به راه کامیاب بود ولی خبری نمیشد. بعد از زندانی شدن او مقام ادمینی خود را نیز از دست داده بود. بعد از مدت ها بالاخره با هر بدبختی که بود با کامیاب از طریق تلفن های زندان ارتباط برقرار کرد. مکالمه بین کامیاب و ادمین قاتل: کامیاب : سلام بفرمایید؟ ادمین قاتل: سلام رییس شناختی؟ منم همکارت ... رییس کمکم کن مگه نمیگفتی تا اخرش با همیم به شرطی که همدیگه رو دور نزنیم؟ کامیاب: من بهت گفتم همکاری ما تا جایی ادامه داره که هویتت لو نره یه نگاه به روزنامه ها کردی؟؟؟ خبرنگار ها، مردم، رسانه ها همه دارن در مورد ما صحبت میکنن و حتی میترسن! ادمین قاتل: ولی رییس من تا ابد اینجا گرفتارم... کامیاب: ازاد کردن تو چیزی جز بد نامی برای من نداره! بیب بیب بیب! تلفن قطع شده بود، انگار تا ابد قرار بود اینجا بماند. چند روز گذشت همینطور فشار ها روی ادمین قاتل بیشتر و بیشتر می شد و همینطور توسط مامور های زندان مورد تحقیر قرار میگرفت. و هر یک شب یبار در سلول انفرادی می ماند. بعد از چند ماه که حسابی ماجرای ادمین قاتل معروف شده بود بلاخره از یادها رفت و فراموش شد و ادمین قاتل در زندان ماند. ده سال بعد... چهارچوب زندان و تحقیر پلیس ها باعث شده بود که ادمین قاتل روانی شود. مدام با خودش حرف میزد، گاهی اوقات نظم زندان را بهم میریخت و حتی به زندانی ها حمله میکرد! یک روز همونطور که فشار های روانی داشت مغز اورا نابود میکرد مامور زندان نا خواسته را به قتل رساند و تصمیم به پایان دادن زندگی ادمین قاتل شدند (دستور اعدام). او باید از کسانی که باعث زندانی شدن و نابود شدن زندگی او شده بودند انتقام میگرفت و نمیتوانست آنها را از یاد خود ببرد. پس تسلیم نشد و راهی برای فرار از زندان پیدا کرد. فرار او موفقیت آمیز بود و بلاخره بعد ده سال دنیای بیرون را دید و در تعجب فرو رفت. ادمین قاتل: چه تغییراتی، چه شب زیبایی! خبر فرار ادمین قاتل -به به چه شبی! بریم غذای بپزیم. درحال پختن غذای موردعلاقم بودم که تلوزیون رو روشن کردم تا کمی سرگرم بشم، همینطور که داشتم شبکه هارو یکی یکی چک میکردم ناگهان به خبر مهی توی شبکه Los Santos BBC رسیدم. خبرنگار: توجه توجه! قاتل سریالی که به آن لقب ادمین قاتل را داده بودند دقایقی پیش از زندان فرار کرده است لطفا هرگونه مورد مشکوکی که دید به ما گزارش دهید! به لرزه افتاده بودم، عرق سرد داشت از پیشونیم پایین میومد، سریع رفتم در هارو قفل کردم. -کسی که من باعث شدم به زندان بیوفته حالا فرار کرده -اگه اون تنها دلیلی که داره از زندان فرار کنه قطعا کشتن منه. نمیشد تو تنهایی زندگی کنم و نیاز به امنیت بیشتری داشتم. تصمیم گرفتم زنگ بزنم به بروبچ قدیمی حدوده 1 ساعت بعد گنگسترها (رایدر و سی جی) رسیدن. خلاصه بعد از یکم احوال پرسی با بچه ها شروع کردم و داستان و توضیح دادم. بچه ها از قدیم تو کار گنگستری بودن و کلی تجربه داشتن و ترسی هم درونشون نبود. خلاصه نشستیم و قمار کردیم، عشقو حال کردیم و از مشروب می خوردیم. بعد همگی خسته شدیم و رفتیم که بکپیم. تقریبا نصف شب بود که از خواب بیدار شدم برای اینکه به توالت برم، بعد اینکه رفتم . برگشتم یه چیز سیاهی که شبیه به انسان بود رو از پنجره دیدم، سوتونارو بیدار کردم و همگی بیرون خونه رفتیم اما چیزی ندیدیم، با خودمون گفتیم شاید چون بیش از حد مشروب خورده بودیم احتمالا توهم میزدیم بعد دوباره برگشتیم و خوابیدیم. بعد از 2 ساعت دوباره بیدار شدم و برای عبادت پروردگار با بچه ها نماز جماعت خواندیم. شب روز بعد رایدر برای اینکه میخواست مواد بخره، در حال رفتن به یه روستا بود و با ما خداحافظی کرد و رفت. چند ساعت گذشته بود اما از رایدر خبری نشده بود که ناگهان گوشیم زنگ خورد و دیدم که رایدره. من: پسر کجا گورتو گم کردی؟ الو صدام میاد؟؟؟ بعد چند لحظه متوجه شدم که صدای رایدر خیلی ضعیف و کم میاد و ادرس یجارو زمزمه میکنه سریع سوار ماشین شدم و ته گاز تو راه اونجا بودم. یک جاده کنار جنگل بود، صدای پرنده ها میومد یکم که جلوتر رفتم یه دود رو دیدم که از یه ماشین بالا میومد. اون ماشینه رایدر بود، از ماشین پیاده شدم و با تمام قدرت به سمت ماشین رایدر دویدم و رایدرو درحالی که خون داشت از سرش میومد دیدم، بدترین لحظه عمرم بود که رفیقم جلوی چشمام داشت جون میداد! معلوم بود که کار اونه (ادمین قاتل)، آخرین صدایی که از اون شنیده بودم این بود که "برو خونه" و رایدر تموم کرد. -من: نکنه... نکنه رفته سراغ سی جی؟ سریع ماشین رو روشن کردم به سمت خونه رفتم، به خونه که رسیدم ماشین ادمین قاتل اونجا بود، سریع رفتم داخل خونه و دیدم که اون عوضی اره به دست میخواد سی جی رو تیکه تیکه کنه، چه اشتباه بدی کرده بودم که سی جی رو تو خونه تنها ول کرده بودم، بخاطر اطمینان بیشتر اسلحه همراه داشتم، اسلحه رو به سمت ادمین قاتل گرفتم که ناگهان اون با اره برقی به سی جی حمله کرد و جلوی چشمام تیکه تیکه کردش. همونجا با دست لرزون یه گلوله حرومش کردم که ادمین قاتل مرد. دیگه رفیقی نداشتم، خونواده ای نداشتم، دنیا بی معنی بود خواهد ماند. پایان. با عرض تشکر خدمت شما دوست عزیز که وقت خودتو گذاشتی و این مجله رو خوندی، خوشحال میشم نظرتو در مورد این داستان/مجله برای من بگی. بازیگران @Luigi@Loner@RoyaL@Wandy@ORTEGA@Panda@AsTro@Anita با تشکر ویژه از @Esl4m بدرود. نمایش محتوا مخفی @Opener @Azure @Fayez @MitNick @ijoker @ArmouR @AmiRAcTiveS @FPS @BraTE @AmirMamad @Jesus @Iranian @UpRoaR @Haddis @Vortlu @FriendOfGod @Cry @Rohamhz @moji @AmirEQ @Peak @H0sein @Vinak @OPeRaL @NtXorG @Brayden @PatrioT @ArSaJuice @TheMohammad @Thekiyarash @Integer @Lust @ATOM @EzraeeI @ThunderStorm @TheCaptain @Asllan @ShiFtE @Annoying @LOPY @JeadeN @Entezar @Feo @DeJixo @Arnold @kdww @DaShBaLaaCH نمایش محتوا مخفی @Cake4EveR @Ali @EnDWaY ادمین @Luigi میتونست فرار کنه به نظرم سرور مشکل داشته هر یک سال دو تا escape point می داده منتظره پر شدنش بود تا JB بده در کل عالی بود ممنون ازت منتظر قسمت بعدیش بودم ویرایش شده 18 ساعت قبل توسط Arnold نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
FriendOfGod ارسال شده در 18 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 18 ساعت قبل مثل قبلی عالی و بی نقص موفق باشی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Destroyer ارسال شده در 17 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 17 ساعت قبل 51 دقیقه قبل، Arnold گفته است: ادمین @Luigi میتونست فرار کنه به نظرم سرور مشکل داشته هر یک سال دو تا escape point می داده منتظره پر شدنش بود تا JB بده در کل عالی بود ممنون ازت منتظر قسمت بعدیش بودم صحیح 6 دقیقه قبل، FriendOfGod گفته است: مثل قبلی عالی و بی نقص موفق باشی مخلص داش علی 1 نقل قول 〘 Alone in the middle of world full of people 〙 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
AmirMamad ارسال شده در 15 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 15 ساعت قبل خیلی قشنگ بود خداقوت به شما و همه بازیگران نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Rahebe ارسال شده در 14 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 14 ساعت قبل سلام جالب نبود موفق باشید. بدرود. نقل قول :Staff Team تیم استف و کارکنان لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Destroyer ارسال شده در 14 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 14 ساعت قبل 5 دقیقه قبل، AmirMamad گفته است: خیلی قشنگ بود خداقوت به شما و همه بازیگران نوکرتم 1 دقیقه قبل، Rahebe گفته است: سلام جالب نبود موفق باشید. بدرود. @Loner کلاس آموزشی داری ما خبر نداریم؟ نقل قول 〘 Alone in the middle of world full of people 〙 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Rahebe ارسال شده در 14 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 14 ساعت قبل اگه کلاس آموزشی رو با منی خیر نداشتیم کلاس هنوز ولی اگه با من نیستی چرا منو تگ کردی؟ نقل قول :Staff Team تیم استف و کارکنان لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
MeTaDoR ارسال شده در 14 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 14 ساعت قبل عالی بود نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Entezar ارسال شده در 13 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 13 ساعت قبل (ویرایش شده) باریکلا عالی بودی و عالی تر هم خواهی شد ویرایش شده 13 ساعت قبل توسط Entezar نقل قول 𝑀𝓎 𝒶𝒸𝒸𝑜𝓊𝓃𝓉 یجوری تلاش کنید که بجای بلاک کردنتون تلویزیون خونشونو خاموش کنن .... لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Destroyer ارسال شده در 13 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 13 ساعت قبل 52 دقیقه قبل، MeTaDoR گفته است: عالی بود 31 دقیقه قبل، Entezar گفته است: باریکلا عالی بودی و عالی تر هم خواهی شد عزیزید همتون نوکرتونم نقل قول 〘 Alone in the middle of world full of people 〙 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
MohammeadReza ارسال شده در 5 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 5 ساعت قبل ممد! قانونه دیگه، انتظار داری حتما یکی آدم بکشه تا اینا رو بدونه نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ArmoRed ارسال شده در 4 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 4 ساعت قبل در ۱۴۰۳/۱۰/۵ در 00:26، Destroyer گفته است: بسمه تعالی عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه قسمت شد که دوباره به فکشن News Reporter بیام و بعد از تقریبا 10 ماه ادامه داستان ادمین قاتل رو بنویسم با کمک دوستان اگرچه با قسمت اول آشنایی ندارید اگر باب میلتون بود از لینک زیر اقدام به مطالعه آن بپردازید ادمین قاتل (قسمت 1) اَدمینِ قاتل (قسمت 2) تقریبا ساعت حدود 8 شب بود که برای تفریح و اینکه کلم یکم باد بخوره به جنگل رفته بودم، من معمولا به این کارم عادت کرده بودم و هفته ای 3 الی 4 شب به جنگل میرفتم. همونطور که داشتم از منظره زیبای جنگل لذت میبردم، ناگهان صدایی توجه منو به خود جلب کرد، -خواهش میکنم!! التماست میکنم کاری با من نداشته باش!!! صدای یه مرد جوانی بود که انگار قصد داشتن اونو بکشن. صدا ناگهان به طور عجیبی قطع شد! از قطع شدن یهویی صدا تعجب کردم و تصمیم گرفتم ببینم داستان چیه؟ سراسیمه شروع به دویدن به سمت کلبه کردم و پشت یک درخت قایم شدم، چند دقیقه بعد دیدم یک نفر با یک کاور مشکی بزگ از خونه بیرون اومد و اونو تو صندوق عقب ماشین گذاشت از پایین اومدن ارتفا ماشین معلوم بود که یک چیز سنگین پشت ماشینه! و اون شخص درحال صحبت با تلفن بود و می گفت: رئیس انجام شد! همونطور که داشتم اون شخص رو دید میزدم، یهو گوشی لعنتیم زنگ خورد و اون متوجه صدای گوشی شد، بعله درسته گند زده بودم! اون به سمت من ایستاد و گفت: هی تو، اینجا چه غلطی میکنی؟ سریع شروع به دویدن کردم، جرئت نداشتم پشت سرمو نگاه کنم و همینطور که داشتم فرار میکردم گوشی رو از تو جیبم درآوردم و به پلیس زنگ زدم و ادرس تقریبی اینجارو دادم. توی ذهنم اون فیلم فرار نکن داشت هی پخش میشد. بلاخره بعد از چند دقیقه دویدن موفق شدم اون یارو رو گم کنم و خودمو به جاده رسوندم. تقریبا همینکه به جاده رسیده بودم یک ماشین سیاه رنگ با چند نفر داخلش رو دیدم و دستمو تکون دادم که وایسن و منو سوار کنن. ماشین نگه داشت و من سوار شدم و داد زدم: برو برو بروووووو! بعد از اینکه کمی به خودم اومدم از اونا معذرت خواهی کردم و کل داستان رو براشون توضیح دادم. دستگیری قاتل پلیس ها یک گزارش قتل توسط یک مرد ناشناس رو دریافت میکنند و سریع به آن محل میرسند. پلیس ها بعد از رسیدن به محل قتل، قاتل اقدام به فرار میکنه اما موفق نمیشه! و در محاصره پلیس های شجاع قرار میگیرد و دستگیر میشود. تصاویری از دستگیری و محاصره مجرم: بعد توسط پلیس ها به دادگاه منتقل شد و قاضی حکم حبس ابد به او داد، سپس راهی زندان شد. بعد از چند هفته مشخص شد که آن مرد همان ادمین قاتلی هست که به صورت مخفیانه به خانه @Kamyab میرفت. همه ی داستان ها تمام نشده بود و ادمین چشم به راه کامیاب بود ولی خبری نمیشد. بعد از زندانی شدن او مقام ادمینی خود را نیز از دست داده بود. بعد از مدت ها بالاخره با هر بدبختی که بود با کامیاب از طریق تلفن های زندان ارتباط برقرار کرد. مکالمه بین کامیاب و ادمین قاتل: کامیاب : سلام بفرمایید؟ ادمین قاتل: سلام رییس شناختی؟ منم همکارت ... رییس کمکم کن مگه نمیگفتی تا اخرش با همیم به شرطی که همدیگه رو دور نزنیم؟ کامیاب: من بهت گفتم همکاری ما تا جایی ادامه داره که هویتت لو نره یه نگاه به روزنامه ها کردی؟؟؟ خبرنگار ها، مردم، رسانه ها همه دارن در مورد ما صحبت میکنن و حتی میترسن! ادمین قاتل: ولی رییس من تا ابد اینجا گرفتارم... کامیاب: ازاد کردن تو چیزی جز بد نامی برای من نداره! بیب بیب بیب! تلفن قطع شده بود، انگار تا ابد قرار بود اینجا بماند. چند روز گذشت همینطور فشار ها روی ادمین قاتل بیشتر و بیشتر می شد و همینطور توسط مامور های زندان مورد تحقیر قرار میگرفت. و هر یک شب یبار در سلول انفرادی می ماند. بعد از چند ماه که حسابی ماجرای ادمین قاتل معروف شده بود بلاخره از یادها رفت و فراموش شد و ادمین قاتل در زندان ماند. ده سال بعد... چهارچوب زندان و تحقیر پلیس ها باعث شده بود که ادمین قاتل روانی شود. مدام با خودش حرف میزد، گاهی اوقات نظم زندان را بهم میریخت و حتی به زندانی ها حمله میکرد! یک روز همونطور که فشار های روانی داشت مغز اورا نابود میکرد مامور زندان نا خواسته را به قتل رساند و تصمیم به پایان دادن زندگی ادمین قاتل شدند (دستور اعدام). او باید از کسانی که باعث زندانی شدن و نابود شدن زندگی او شده بودند انتقام میگرفت و نمیتوانست آنها را از یاد خود ببرد. پس تسلیم نشد و راهی برای فرار از زندان پیدا کرد. فرار او موفقیت آمیز بود و بلاخره بعد ده سال دنیای بیرون را دید و در تعجب فرو رفت. ادمین قاتل: چه تغییراتی، چه شب زیبایی! خبر فرار ادمین قاتل -به به چه شبی! بریم غذای بپزیم. درحال پختن غذای موردعلاقم بودم که تلوزیون رو روشن کردم تا کمی سرگرم بشم، همینطور که داشتم شبکه هارو یکی یکی چک میکردم ناگهان به خبر مهی توی شبکه Los Santos BBC رسیدم. خبرنگار: توجه توجه! قاتل سریالی که به آن لقب ادمین قاتل را داده بودند دقایقی پیش از زندان فرار کرده است لطفا هرگونه مورد مشکوکی که دید به ما گزارش دهید! به لرزه افتاده بودم، عرق سرد داشت از پیشونیم پایین میومد، سریع رفتم در هارو قفل کردم. -کسی که من باعث شدم به زندان بیوفته حالا فرار کرده -اگه اون تنها دلیلی که داره از زندان فرار کنه قطعا کشتن منه. نمیشد تو تنهایی زندگی کنم و نیاز به امنیت بیشتری داشتم. تصمیم گرفتم زنگ بزنم به بروبچ قدیمی حدوده 1 ساعت بعد گنگسترها (رایدر و سی جی) رسیدن. خلاصه بعد از یکم احوال پرسی با بچه ها شروع کردم و داستان و توضیح دادم. بچه ها از قدیم تو کار گنگستری بودن و کلی تجربه داشتن و ترسی هم درونشون نبود. خلاصه نشستیم و قمار کردیم، عشقو حال کردیم و از مشروب می خوردیم. بعد همگی خسته شدیم و رفتیم که بکپیم. تقریبا نصف شب بود که از خواب بیدار شدم برای اینکه به توالت برم، بعد اینکه رفتم . برگشتم یه چیز سیاهی که شبیه به انسان بود رو از پنجره دیدم، سوتونارو بیدار کردم و همگی بیرون خونه رفتیم اما چیزی ندیدیم، با خودمون گفتیم شاید چون بیش از حد مشروب خورده بودیم احتمالا توهم میزدیم بعد دوباره برگشتیم و خوابیدیم. بعد از 2 ساعت دوباره بیدار شدم و برای عبادت پروردگار با بچه ها نماز جماعت خواندیم. شب روز بعد رایدر برای اینکه میخواست مواد بخره، در حال رفتن به یه روستا بود و با ما خداحافظی کرد و رفت. چند ساعت گذشته بود اما از رایدر خبری نشده بود که ناگهان گوشیم زنگ خورد و دیدم که رایدره. من: پسر کجا گورتو گم کردی؟ الو صدام میاد؟؟؟ بعد چند لحظه متوجه شدم که صدای رایدر خیلی ضعیف و کم میاد و ادرس یجارو زمزمه میکنه سریع سوار ماشین شدم و ته گاز تو راه اونجا بودم. یک جاده کنار جنگل بود، صدای پرنده ها میومد یکم که جلوتر رفتم یه دود رو دیدم که از یه ماشین بالا میومد. اون ماشینه رایدر بود، از ماشین پیاده شدم و با تمام قدرت به سمت ماشین رایدر دویدم و رایدرو درحالی که خون داشت از سرش میومد دیدم، بدترین لحظه عمرم بود که رفیقم جلوی چشمام داشت جون میداد! معلوم بود که کار اونه (ادمین قاتل)، آخرین صدایی که از اون شنیده بودم این بود که "برو خونه" و رایدر تموم کرد. -من: نکنه... نکنه رفته سراغ سی جی؟ سریع ماشین رو روشن کردم به سمت خونه رفتم، به خونه که رسیدم ماشین ادمین قاتل اونجا بود، سریع رفتم داخل خونه و دیدم که اون عوضی اره به دست میخواد سی جی رو تیکه تیکه کنه، چه اشتباه بدی کرده بودم که سی جی رو تو خونه تنها ول کرده بودم، بخاطر اطمینان بیشتر اسلحه همراه داشتم، اسلحه رو به سمت ادمین قاتل گرفتم که ناگهان اون با اره برقی به سی جی حمله کرد و جلوی چشمام تیکه تیکه کردش. همونجا با دست لرزون یه گلوله حرومش کردم که ادمین قاتل مرد. دیگه رفیقی نداشتم، خونواده ای نداشتم، دنیا بی معنی بود خواهد ماند. پایان. با عرض تشکر خدمت شما دوست عزیز که وقت خودتو گذاشتی و این مجله رو خوندی، خوشحال میشم نظرتو در مورد این داستان/مجله برای من بگی. بازیگران @Luigi@Loner@RoyaL@Wandy@ORTEGA@Panda@AsTro@Anita با تشکر ویژه از @Esl4m بدرود. نمایش محتوا مخفی @Opener @Azure @Fayez @MitNick @ijoker @ArmouR @AmiRAcTiveS @FPS @BraTE @AmirMamad @Jesus @Iranian @UpRoaR @Haddis @Vortlu @FriendOfGod @Cry @Rohamhz @moji @AmirEQ @Peak @H0sein @Vinak @OPeRaL @NtXorG @Brayden @PatrioT @ArSaJuice @TheMohammad @Thekiyarash @Integer @Lust @ATOM @EzraeeI @ThunderStorm @TheCaptain @Asllan @ShiFtE @Annoying @LOPY @JeadeN @Entezar @Feo @DeJixo @Arnold @kdww @DaShBaLaaCH نمایش محتوا مخفی @Cake4EveR @Ali @EnDWaY عالی بود. N1 نقل قول Number One Family لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Destroyer ارسال شده در 3 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 3 ساعت قبل 1 ساعت قبل، MohammeadReza گفته است: ممد! قانونه دیگه، انتظار داری حتما یکی آدم بکشه تا اینا رو بدونه قانون سرور و فروم هم اینجوری بلدی ممدرضا؟ 1 ساعت قبل، ArmoRed گفته است: عالی بود. N1 چاکریم نقل قول 〘 Alone in the middle of world full of people 〙 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید.
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.