Opener ارسال شده در چهارشنبه در 02:32 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 02:32 ممد داش عالی بود بنازم نقل قول 𝕀 𝕒𝕞 𝕟𝕠𝕥 𝕒 𝕡𝕝𝕒𝕪𝕖𝕣…𝕀’𝕞 𝕥𝕙𝕖 𝕘𝕒𝕞𝕖 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ORTEGA ارسال شده در چهارشنبه در 03:29 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 03:29 عالی و حرفه ای کارتون حرف نداره❤ نقل قول Nᴜᴍʙᴇʀ Oɴᴇ Fᴀᴍɪʟʏ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Meshki ارسال شده در چهارشنبه در 03:46 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 03:46 6 ساعت قبل، Destroyer گفته است: بسمه تعالی عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه قسمت شد که دوباره به فکشن News Reporter بیام و بعد از تقریبا 10 ماه ادامه داستان ادمین قاتل رو بنویسم با کمک دوستان اگرچه با قسمت اول آشنایی ندارید اگر باب میلتون بود از لینک زیر اقدام به مطالعه آن بپردازید ادمین قاتل (قسمت 1) اَدمینِ قاتل (قسمت 2) تقریبا ساعت حدود 8 شب بود که برای تفریح و اینکه کلم یکم باد بخوره به جنگل رفته بودم، من معمولا به این کارم عادت کرده بودم و هفته ای 3 الی 4 شب به جنگل میرفتم. همونطور که داشتم از منظره زیبای جنگل لذت میبردم، ناگهان صدایی توجه منو به خود جلب کرد، -خواهش میکنم!! التماست میکنم کاری با من نداشته باش!!! صدای یه مرد جوانی بود که انگار قصد داشتن اونو بکشن. صدا ناگهان به طور عجیبی قطع شد! از قطع شدن یهویی صدا تعجب کردم و تصمیم گرفتم ببینم داستان چیه؟ سراسیمه شروع به دویدن به سمت کلبه کردم و پشت یک درخت قایم شدم، چند دقیقه بعد دیدم یک نفر با یک کاور مشکی بزگ از خونه بیرون اومد و اونو تو صندوق عقب ماشین گذاشت از پایین اومدن ارتفا ماشین معلوم بود که یک چیز سنگین پشت ماشینه! و اون شخص درحال صحبت با تلفن بود و می گفت: رئیس انجام شد! همونطور که داشتم اون شخص رو دید میزدم، یهو گوشی لعنتیم زنگ خورد و اون متوجه صدای گوشی شد، بعله درسته گند زده بودم! اون به سمت من ایستاد و گفت: هی تو، اینجا چه غلطی میکنی؟ سریع شروع به دویدن کردم، جرئت نداشتم پشت سرمو نگاه کنم و همینطور که داشتم فرار میکردم گوشی رو از تو جیبم درآوردم و به پلیس زنگ زدم و ادرس تقریبی اینجارو دادم. توی ذهنم اون فیلم فرار نکن داشت هی پخش میشد. بلاخره بعد از چند دقیقه دویدن موفق شدم اون یارو رو گم کنم و خودمو به جاده رسوندم. تقریبا همینکه به جاده رسیده بودم یک ماشین سیاه رنگ با چند نفر داخلش رو دیدم و دستمو تکون دادم که وایسن و منو سوار کنن. ماشین نگه داشت و من سوار شدم و داد زدم: برو برو بروووووو! بعد از اینکه کمی به خودم اومدم از اونا معذرت خواهی کردم و کل داستان رو براشون توضیح دادم. دستگیری قاتل پلیس ها یک گزارش قتل توسط یک مرد ناشناس رو دریافت میکنند و سریع به آن محل میرسند. پلیس ها بعد از رسیدن به محل قتل، قاتل اقدام به فرار میکنه اما موفق نمیشه! و در محاصره پلیس های شجاع قرار میگیرد و دستگیر میشود. تصاویری از دستگیری و محاصره مجرم: بعد توسط پلیس ها به دادگاه منتقل شد و قاضی حکم حبس ابد به او داد، سپس راهی زندان شد. بعد از چند هفته مشخص شد که آن مرد همان ادمین قاتلی هست که به صورت مخفیانه به خانه @Kamyab میرفت. همه ی داستان ها تمام نشده بود و ادمین چشم به راه کامیاب بود ولی خبری نمیشد. بعد از زندانی شدن او مقام ادمینی خود را نیز از دست داده بود. بعد از مدت ها بالاخره با هر بدبختی که بود با کامیاب از طریق تلفن های زندان ارتباط برقرار کرد. مکالمه بین کامیاب و ادمین قاتل: کامیاب : سلام بفرمایید؟ ادمین قاتل: سلام رییس شناختی؟ منم همکارت ... رییس کمکم کن مگه نمیگفتی تا اخرش با همیم به شرطی که همدیگه رو دور نزنیم؟ کامیاب: من بهت گفتم همکاری ما تا جایی ادامه داره که هویتت لو نره یه نگاه به روزنامه ها کردی؟؟؟ خبرنگار ها، مردم، رسانه ها همه دارن در مورد ما صحبت میکنن و حتی میترسن! ادمین قاتل: ولی رییس من تا ابد اینجا گرفتارم... کامیاب: ازاد کردن تو چیزی جز بد نامی برای من نداره! بیب بیب بیب! تلفن قطع شده بود، انگار تا ابد قرار بود اینجا بماند. چند روز گذشت همینطور فشار ها روی ادمین قاتل بیشتر و بیشتر می شد و همینطور توسط مامور های زندان مورد تحقیر قرار میگرفت. و هر یک شب یبار در سلول انفرادی می ماند. بعد از چند ماه که حسابی ماجرای ادمین قاتل معروف شده بود بلاخره از یادها رفت و فراموش شد و ادمین قاتل در زندان ماند. ده سال بعد... چهارچوب زندان و تحقیر پلیس ها باعث شده بود که ادمین قاتل روانی شود. مدام با خودش حرف میزد، گاهی اوقات نظم زندان را بهم میریخت و حتی به زندانی ها حمله میکرد! یک روز همونطور که فشار های روانی داشت مغز اورا نابود میکرد مامور زندان نا خواسته را به قتل رساند و تصمیم به پایان دادن زندگی ادمین قاتل شدند (دستور اعدام). او باید از کسانی که باعث زندانی شدن و نابود شدن زندگی او شده بودند انتقام میگرفت و نمیتوانست آنها را از یاد خود ببرد. پس تسلیم نشد و راهی برای فرار از زندان پیدا کرد. فرار او موفقیت آمیز بود و بلاخره بعد ده سال دنیای بیرون را دید و در تعجب فرو رفت. ادمین قاتل: چه تغییراتی، چه شب زیبایی! خبر فرار ادمین قاتل -به به چه شبی! بریم غذای بپزیم. درحال پختن غذای موردعلاقم بودم که تلوزیون رو روشن کردم تا کمی سرگرم بشم، همینطور که داشتم شبکه هارو یکی یکی چک میکردم ناگهان به خبر مهی توی شبکه Los Santos BBC رسیدم. خبرنگار: توجه توجه! قاتل سریالی که به آن لقب ادمین قاتل را داده بودند دقایقی پیش از زندان فرار کرده است لطفا هرگونه مورد مشکوکی که دید به ما گزارش دهید! به لرزه افتاده بودم، عرق سرد داشت از پیشونیم پایین میومد، سریع رفتم در هارو قفل کردم. -کسی که من باعث شدم به زندان بیوفته حالا فرار کرده -اگه اون تنها دلیلی که داره از زندان فرار کنه قطعا کشتن منه. نمیشد تو تنهایی زندگی کنم و نیاز به امنیت بیشتری داشتم. تصمیم گرفتم زنگ بزنم به بروبچ قدیمی حدوده 1 ساعت بعد گنگسترها (رایدر و سی جی) رسیدن. خلاصه بعد از یکم احوال پرسی با بچه ها شروع کردم و داستان و توضیح دادم. بچه ها از قدیم تو کار گنگستری بودن و کلی تجربه داشتن و ترسی هم درونشون نبود. خلاصه نشستیم و قمار کردیم، عشقو حال کردیم و از مشروب می خوردیم. بعد همگی خسته شدیم و رفتیم که بکپیم. تقریبا نصف شب بود که از خواب بیدار شدم برای اینکه به توالت برم، بعد اینکه رفتم . برگشتم یه چیز سیاهی که شبیه به انسان بود رو از پنجره دیدم، سوتونارو بیدار کردم و همگی بیرون خونه رفتیم اما چیزی ندیدیم، با خودمون گفتیم شاید چون بیش از حد مشروب خورده بودیم احتمالا توهم میزدیم بعد دوباره برگشتیم و خوابیدیم. بعد از 2 ساعت دوباره بیدار شدم و برای عبادت پروردگار با بچه ها نماز جماعت خواندیم. شب روز بعد رایدر برای اینکه میخواست مواد بخره، در حال رفتن به یه روستا بود و با ما خداحافظی کرد و رفت. چند ساعت گذشته بود اما از رایدر خبری نشده بود که ناگهان گوشیم زنگ خورد و دیدم که رایدره. من: پسر کجا گورتو گم کردی؟ الو صدام میاد؟؟؟ بعد چند لحظه متوجه شدم که صدای رایدر خیلی ضعیف و کم میاد و ادرس یجارو زمزمه میکنه سریع سوار ماشین شدم و ته گاز تو راه اونجا بودم. یک جاده کنار جنگل بود، صدای پرنده ها میومد یکم که جلوتر رفتم یه دود رو دیدم که از یه ماشین بالا میومد. اون ماشینه رایدر بود، از ماشین پیاده شدم و با تمام قدرت به سمت ماشین رایدر دویدم و رایدرو درحالی که خون داشت از سرش میومد دیدم، بدترین لحظه عمرم بود که رفیقم جلوی چشمام داشت جون میداد! معلوم بود که کار اونه (ادمین قاتل)، آخرین صدایی که از اون شنیده بودم این بود که "برو خونه" و رایدر تموم کرد. -من: نکنه... نکنه رفته سراغ سی جی؟ سریع ماشین رو روشن کردم به سمت خونه رفتم، به خونه که رسیدم ماشین ادمین قاتل اونجا بود، سریع رفتم داخل خونه و دیدم که اون عوضی اره به دست میخواد سی جی رو تیکه تیکه کنه، چه اشتباه بدی کرده بودم که سی جی رو تو خونه تنها ول کرده بودم، بخاطر اطمینان بیشتر اسلحه همراه داشتم، اسلحه رو به سمت ادمین قاتل گرفتم که ناگهان اون با اره برقی به سی جی حمله کرد و جلوی چشمام تیکه تیکه کردش. همونجا با دست لرزون یه گلوله حرومش کردم که ادمین قاتل مرد. دیگه رفیقی نداشتم، خونواده ای نداشتم، دنیا بی معنی بود خواهد ماند. پایان. با عرض تشکر خدمت شما دوست عزیز که وقت خودتو گذاشتی و این مجله رو خوندی، خوشحال میشم نظرتو در مورد این داستان/مجله برای من بگی. بازیگران @Luigi@Loner@RoyaL@Wandy@ORTEGA@Panda@AsTro@Anita با تشکر ویژه از @Esl4m بدرود. مطالب پنهان @Opener @Azure @Fayez @MitNick @ijoker @ArmouR @AmiRAcTiveS @FPS @BraTE @AmirMamad @Jesus @Iranian @UpRoaR @Haddis @Vortlu @FriendOfGod @Cry @Rohamhz @moji @AmirEQ @Peak @H0sein @Vinak @OPeRaL @NtXorG @Brayden @PatrioT @ArSaJuice @TheMohammad @Thekiyarash @Integer @Lust @ATOM @EzraeeI @ThunderStorm @TheCaptain @Asllan @ShiFtE @Annoying @LOPY @JeadeN @Entezar @Feo @DeJixo @Arnold @kdww @DaShBaLaaCH مطالب پنهان @Cake4EveR @Ali @EnDWaY جذاب بود نقل قول بازیچه نشو اشکان، بیرحم تر از هشتاد کز میخوره پشمات، در اومده اشکات لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
BanDeiT ارسال شده در چهارشنبه در 04:19 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 04:19 عالی بود ! خسته نباشید نقل قول خِشابِ اَفکارِش پُر بود وَ زَبانی که توانِ خالی کَردَنِش رو نَداشت..! : 𝑀𝑦 𝐴𝑐𝑐𝑜𝑢𝑛𝑡 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
DaShBaLaaCH ارسال شده در چهارشنبه در 04:41 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 04:41 عالی بود مثل پارت ۱ نقل قول :Me :Bro لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Realest ارسال شده در چهارشنبه در 04:53 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 04:53 اقا عالی داستان جالبی بود نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
AmirPaKaR ارسال شده در چهارشنبه در 05:09 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 05:09 (ویرایش شده) بسیار مفید و سرگرم کننده بود و هیچ عیبی هم نداشتین دمتون گرم ❤ ویرایش شده چهارشنبه در 05:10 توسط AmirPaKaR اشتباه نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Destroyer ارسال شده در چهارشنبه در 07:31 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 07:31 4 ساعت قبل، Opener گفته است: ممد داش عالی بود بنازم قربونت برم عزیزم 4 ساعت قبل، ORTEGA گفته است: عالی و حرفه ای کارتون حرف نداره❤ فدات عمو رضا، شمام زحمت کشیدی 3 ساعت قبل، Meshki گفته است: جذاب بود 2 ساعت قبل، DaShBaLaaCH گفته است: عالی بود مثل پارت ۱ 2 ساعت قبل، Realest گفته است: اقا عالی داستان جالبی بود 2 ساعت قبل، AmirPaKaR گفته است: بسیار مفید و سرگرم کننده بود و هیچ عیبی هم نداشتین دمتون گرم ❤ دمه همتون گرم با انرژیاتون نقل قول 〘 Alone in the middle of world full of people 〙 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
amirkz ارسال شده در چهارشنبه در 07:38 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 07:38 بنازم عالی و بی نقص نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
HemosO ارسال شده در چهارشنبه در 07:49 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 07:49 گاد بود بدرخشی داداش نقل قول ━━━━━━━━━۩۞۩━━━━━━━━━۩۞۩━━━━━━━━━۩۞۩━━━━━━━━━۩۞۩━━━━━━━━━۩ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Destroyer ارسال شده در چهارشنبه در 07:52 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 07:52 2 دقیقه قبل، HemosO گفته است: گاد بود بدرخشی داداش چاکرتیم سوتون نقل قول 〘 Alone in the middle of world full of people 〙 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Wandy ارسال شده در چهارشنبه در 07:59 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 07:59 9 ساعت قبل، Loner گفته است: واقعن دنبال چیزی بودیم که توی فروم تک باشه و چیزی که مخاطب از خواندنش لذت کافی رو ببره بالای یک هفته داستان نویسی کار داشت و عکس برداری خیلی مشکل بود ولی با تمام زحمت هایی که محمد @Destroyer و بقیه بچه ها کشیدن @Wandy @RoyaL @Luigi @ORTEGA @Esl4m تبدیل شد به یکی از بهترین مجله هایی که دیدم و توی فروم موجوده. قربونت برم داداش زحمتش بیشتر با ممد بود ولی خیلی خوشحالم که تونستم کمک کنم و همه راضین واقعا دم بچه هایی که تگ کردی گرم تا ابد جاتون تو قلبمه نقل قول سر خم نمی کنم مدال بگیرم... لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Destroyer ارسال شده در چهارشنبه در 08:04 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 08:04 4 دقیقه قبل، Wandy گفته است: قربونت برم داداش زحمتش بیشتر با ممد بود ولی خیلی خوشحالم که تونستم کمک کنم و همه راضین واقعا دم بچه هایی که تگ کردی گرم تا ابد جاتون تو قلبمه دمه همتون گرم 1 نقل قول 〘 Alone in the middle of world full of people 〙 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
MohammeadReza ارسال شده در چهارشنبه در 08:36 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 08:36 خیلی زیبا و جالب و سرگرم کننده بود. برو واسه سومیش نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Luigi ارسال شده در چهارشنبه در 08:41 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 08:41 @Asllanبله امیر جان تو سریال بعدی دنبال یک نفر میگشتم زنم بشه و بیاد خونم شماهم که خوشگل و ظریفی حتما ازت دعوت میکنم 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
SPICI ارسال شده در چهارشنبه در 08:53 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 08:53 11 ساعت قبل، Destroyer گفته است: بسمه تعالی عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه قسمت شد که دوباره به فکشن News Reporter بیام و بعد از تقریبا 10 ماه ادامه داستان ادمین قاتل رو بنویسم با کمک دوستان اگرچه با قسمت اول آشنایی ندارید اگر باب میلتون بود از لینک زیر اقدام به مطالعه آن بپردازید ادمین قاتل (قسمت 1) اَدمینِ قاتل (قسمت 2) تقریبا ساعت حدود 8 شب بود که برای تفریح و اینکه کلم یکم باد بخوره به جنگل رفته بودم، من معمولا به این کارم عادت کرده بودم و هفته ای 3 الی 4 شب به جنگل میرفتم. همونطور که داشتم از منظره زیبای جنگل لذت میبردم، ناگهان صدایی توجه منو به خود جلب کرد، -خواهش میکنم!! التماست میکنم کاری با من نداشته باش!!! صدای یه مرد جوانی بود که انگار قصد داشتن اونو بکشن. صدا ناگهان به طور عجیبی قطع شد! از قطع شدن یهویی صدا تعجب کردم و تصمیم گرفتم ببینم داستان چیه؟ سراسیمه شروع به دویدن به سمت کلبه کردم و پشت یک درخت قایم شدم، چند دقیقه بعد دیدم یک نفر با یک کاور مشکی بزگ از خونه بیرون اومد و اونو تو صندوق عقب ماشین گذاشت از پایین اومدن ارتفا ماشین معلوم بود که یک چیز سنگین پشت ماشینه! و اون شخص درحال صحبت با تلفن بود و می گفت: رئیس انجام شد! همونطور که داشتم اون شخص رو دید میزدم، یهو گوشی لعنتیم زنگ خورد و اون متوجه صدای گوشی شد، بعله درسته گند زده بودم! اون به سمت من ایستاد و گفت: هی تو، اینجا چه غلطی میکنی؟ سریع شروع به دویدن کردم، جرئت نداشتم پشت سرمو نگاه کنم و همینطور که داشتم فرار میکردم گوشی رو از تو جیبم درآوردم و به پلیس زنگ زدم و ادرس تقریبی اینجارو دادم. توی ذهنم اون فیلم فرار نکن داشت هی پخش میشد. بلاخره بعد از چند دقیقه دویدن موفق شدم اون یارو رو گم کنم و خودمو به جاده رسوندم. تقریبا همینکه به جاده رسیده بودم یک ماشین سیاه رنگ با چند نفر داخلش رو دیدم و دستمو تکون دادم که وایسن و منو سوار کنن. ماشین نگه داشت و من سوار شدم و داد زدم: برو برو بروووووو! بعد از اینکه کمی به خودم اومدم از اونا معذرت خواهی کردم و کل داستان رو براشون توضیح دادم. دستگیری قاتل پلیس ها یک گزارش قتل توسط یک مرد ناشناس رو دریافت میکنند و سریع به آن محل میرسند. پلیس ها بعد از رسیدن به محل قتل، قاتل اقدام به فرار میکنه اما موفق نمیشه! و در محاصره پلیس های شجاع قرار میگیرد و دستگیر میشود. تصاویری از دستگیری و محاصره مجرم: بعد توسط پلیس ها به دادگاه منتقل شد و قاضی حکم حبس ابد به او داد، سپس راهی زندان شد. بعد از چند هفته مشخص شد که آن مرد همان ادمین قاتلی هست که به صورت مخفیانه به خانه @Kamyab میرفت. همه ی داستان ها تمام نشده بود و ادمین چشم به راه کامیاب بود ولی خبری نمیشد. بعد از زندانی شدن او مقام ادمینی خود را نیز از دست داده بود. بعد از مدت ها بالاخره با هر بدبختی که بود با کامیاب از طریق تلفن های زندان ارتباط برقرار کرد. مکالمه بین کامیاب و ادمین قاتل: کامیاب : سلام بفرمایید؟ ادمین قاتل: سلام رییس شناختی؟ منم همکارت ... رییس کمکم کن مگه نمیگفتی تا اخرش با همیم به شرطی که همدیگه رو دور نزنیم؟ کامیاب: من بهت گفتم همکاری ما تا جایی ادامه داره که هویتت لو نره یه نگاه به روزنامه ها کردی؟؟؟ خبرنگار ها، مردم، رسانه ها همه دارن در مورد ما صحبت میکنن و حتی میترسن! ادمین قاتل: ولی رییس من تا ابد اینجا گرفتارم... کامیاب: ازاد کردن تو چیزی جز بد نامی برای من نداره! بیب بیب بیب! تلفن قطع شده بود، انگار تا ابد قرار بود اینجا بماند. چند روز گذشت همینطور فشار ها روی ادمین قاتل بیشتر و بیشتر می شد و همینطور توسط مامور های زندان مورد تحقیر قرار میگرفت. و هر یک شب یبار در سلول انفرادی می ماند. بعد از چند ماه که حسابی ماجرای ادمین قاتل معروف شده بود بلاخره از یادها رفت و فراموش شد و ادمین قاتل در زندان ماند. ده سال بعد... چهارچوب زندان و تحقیر پلیس ها باعث شده بود که ادمین قاتل روانی شود. مدام با خودش حرف میزد، گاهی اوقات نظم زندان را بهم میریخت و حتی به زندانی ها حمله میکرد! یک روز همونطور که فشار های روانی داشت مغز اورا نابود میکرد مامور زندان نا خواسته را به قتل رساند و تصمیم به پایان دادن زندگی ادمین قاتل شدند (دستور اعدام). او باید از کسانی که باعث زندانی شدن و نابود شدن زندگی او شده بودند انتقام میگرفت و نمیتوانست آنها را از یاد خود ببرد. پس تسلیم نشد و راهی برای فرار از زندان پیدا کرد. فرار او موفقیت آمیز بود و بلاخره بعد ده سال دنیای بیرون را دید و در تعجب فرو رفت. ادمین قاتل: چه تغییراتی، چه شب زیبایی! خبر فرار ادمین قاتل -به به چه شبی! بریم غذای بپزیم. درحال پختن غذای موردعلاقم بودم که تلوزیون رو روشن کردم تا کمی سرگرم بشم، همینطور که داشتم شبکه هارو یکی یکی چک میکردم ناگهان به خبر مهی توی شبکه Los Santos BBC رسیدم. خبرنگار: توجه توجه! قاتل سریالی که به آن لقب ادمین قاتل را داده بودند دقایقی پیش از زندان فرار کرده است لطفا هرگونه مورد مشکوکی که دید به ما گزارش دهید! به لرزه افتاده بودم، عرق سرد داشت از پیشونیم پایین میومد، سریع رفتم در هارو قفل کردم. -کسی که من باعث شدم به زندان بیوفته حالا فرار کرده -اگه اون تنها دلیلی که داره از زندان فرار کنه قطعا کشتن منه. نمیشد تو تنهایی زندگی کنم و نیاز به امنیت بیشتری داشتم. تصمیم گرفتم زنگ بزنم به بروبچ قدیمی حدوده 1 ساعت بعد گنگسترها (رایدر و سی جی) رسیدن. خلاصه بعد از یکم احوال پرسی با بچه ها شروع کردم و داستان و توضیح دادم. بچه ها از قدیم تو کار گنگستری بودن و کلی تجربه داشتن و ترسی هم درونشون نبود. خلاصه نشستیم و قمار کردیم، عشقو حال کردیم و از مشروب می خوردیم. بعد همگی خسته شدیم و رفتیم که بکپیم. تقریبا نصف شب بود که از خواب بیدار شدم برای اینکه به توالت برم، بعد اینکه رفتم . برگشتم یه چیز سیاهی که شبیه به انسان بود رو از پنجره دیدم، سوتونارو بیدار کردم و همگی بیرون خونه رفتیم اما چیزی ندیدیم، با خودمون گفتیم شاید چون بیش از حد مشروب خورده بودیم احتمالا توهم میزدیم بعد دوباره برگشتیم و خوابیدیم. بعد از 2 ساعت دوباره بیدار شدم و برای عبادت پروردگار با بچه ها نماز جماعت خواندیم. شب روز بعد رایدر برای اینکه میخواست مواد بخره، در حال رفتن به یه روستا بود و با ما خداحافظی کرد و رفت. چند ساعت گذشته بود اما از رایدر خبری نشده بود که ناگهان گوشیم زنگ خورد و دیدم که رایدره. من: پسر کجا گورتو گم کردی؟ الو صدام میاد؟؟؟ بعد چند لحظه متوجه شدم که صدای رایدر خیلی ضعیف و کم میاد و ادرس یجارو زمزمه میکنه سریع سوار ماشین شدم و ته گاز تو راه اونجا بودم. یک جاده کنار جنگل بود، صدای پرنده ها میومد یکم که جلوتر رفتم یه دود رو دیدم که از یه ماشین بالا میومد. اون ماشینه رایدر بود، از ماشین پیاده شدم و با تمام قدرت به سمت ماشین رایدر دویدم و رایدرو درحالی که خون داشت از سرش میومد دیدم، بدترین لحظه عمرم بود که رفیقم جلوی چشمام داشت جون میداد! معلوم بود که کار اونه (ادمین قاتل)، آخرین صدایی که از اون شنیده بودم این بود که "برو خونه" و رایدر تموم کرد. -من: نکنه... نکنه رفته سراغ سی جی؟ سریع ماشین رو روشن کردم به سمت خونه رفتم، به خونه که رسیدم ماشین ادمین قاتل اونجا بود، سریع رفتم داخل خونه و دیدم که اون عوضی اره به دست میخواد سی جی رو تیکه تیکه کنه، چه اشتباه بدی کرده بودم که سی جی رو تو خونه تنها ول کرده بودم، بخاطر اطمینان بیشتر اسلحه همراه داشتم، اسلحه رو به سمت ادمین قاتل گرفتم که ناگهان اون با اره برقی به سی جی حمله کرد و جلوی چشمام تیکه تیکه کردش. همونجا با دست لرزون یه گلوله حرومش کردم که ادمین قاتل مرد. دیگه رفیقی نداشتم، خونواده ای نداشتم، دنیا بی معنی بود خواهد ماند. پایان. با عرض تشکر خدمت شما دوست عزیز که وقت خودتو گذاشتی و این مجله رو خوندی، خوشحال میشم نظرتو در مورد این داستان/مجله برای من بگی. بازیگران @Luigi@Loner@RoyaL@Wandy@ORTEGA@Panda@AsTro@Anita با تشکر ویژه از @Esl4m بدرود. نمایش محتوا مخفی @Opener @Azure @Fayez @MitNick @ijoker @ArmouR @AmiRAcTiveS @FPS @BraTE @AmirMamad @Jesus @Iranian @UpRoaR @Haddis @Vortlu @FriendOfGod @Cry @Rohamhz @moji @AmirEQ @Peak @H0sein @Vinak @OPeRaL @NtXorG @Brayden @PatrioT @ArSaJuice @TheMohammad @Thekiyarash @Integer @Lust @ATOM @EzraeeI @ThunderStorm @TheCaptain @Asllan @ShiFtE @Annoying @LOPY @JeadeN @Entezar @Feo @DeJixo @Arnold @kdww @DaShBaLaaCH نمایش محتوا مخفی @Cake4EveR @Ali @EnDWaY داداش عالی بود دمت گرم زحمت کشیدی این همه کار کردی برای سرگرمی ما نقل قول (..amirali..) Be like that wind that can turn into a tornado لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
MONOXIDE ارسال شده در چهارشنبه در 09:07 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 09:07 با اختلاف خیلیییییییی زیاد قشنگ ترین تاپیکی بود که توی این موضوعات خوندم نقل قول تویـــــ تاپ 10 منم اینا نیستن ته جدول نهایت فیکسن! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Destroyer ارسال شده در چهارشنبه در 09:14 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 09:14 37 دقیقه قبل، MohammeadReza گفته است: خیلی زیبا و جالب و سرگرم کننده بود. برو واسه سومیش قسمت پایانیشه محمدرضا، ایشالله مجله های دیگه ای میسازیم 32 دقیقه قبل، Luigi گفته است: @Asllanبله امیر جان تو سریال بعدی دنبال یک نفر میگشتم زنم بشه و بیاد خونم شماهم که خوشگل و ظریفی حتما ازت دعوت میکنم بابک جان باهات خیلی موافقم، بیا یواش یواش شروع کنم بنویسیم حالا که امیر انقد مشتاقه 20 دقیقه قبل، AMIRALI90s گفته است: داداش عالی بود دمت گرم زحمت کشیدی این همه کار کردی برای سرگرمی ما نوکرم نقل قول 〘 Alone in the middle of world full of people 〙 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Teivel ارسال شده در چهارشنبه در 10:28 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 10:28 عالی بود نقل قول 𝔏𝔦𝔣𝔢 𝔦𝔰 𝔞𝔟𝔬𝔲𝔱 𝔰𝔢𝔢𝔨𝔦𝔫𝔤 𝔩𝔦𝔤𝔥𝔱 𝔦𝔫 𝔱𝔥𝔢 𝔥𝔢𝔞𝔯𝔱 𝔬𝔣 𝔡𝔞𝔯𝔨𝔫𝔢𝔰𝔰 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
UpRoaR ارسال شده در چهارشنبه در 10:28 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 10:28 زیبا بود خسته نباشی نقل قول C₁₀H₁₅N لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Destroyer ارسال شده در چهارشنبه در 10:37 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 10:37 8 دقیقه قبل، Teivel گفته است: عالی بود 7 دقیقه قبل، UpRoaR گفته است: زیبا بود خسته نباشی خیلی مخلصیم نقل قول 〘 Alone in the middle of world full of people 〙 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
MohammeadReza ارسال شده در چهارشنبه در 10:51 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 10:51 ممد راستی! مجله تو نقص قانونی داره، کسی که قتل میکنه قصاصش اعدامه در حالی حبس ابد می خوره که همدست داشته باشه که واسه قاضی هم آشکار باشه، و یا در مدارک اتهام به قاتل مشکوک باشه مثلا یکی بیاد بگه قتل کار من بوده که وقتی شک افتاد دیگه کسی اعدام نمیشه. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
DeJixo ارسال شده در چهارشنبه در 11:15 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 11:15 14 ساعت قبل، Destroyer گفته است: بسمه تعالی عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه قسمت شد که دوباره به فکشن News Reporter بیام و بعد از تقریبا 10 ماه ادامه داستان ادمین قاتل رو بنویسم با کمک دوستان اگرچه با قسمت اول آشنایی ندارید اگر باب میلتون بود از لینک زیر اقدام به مطالعه آن بپردازید ادمین قاتل (قسمت 1) اَدمینِ قاتل (قسمت 2) تقریبا ساعت حدود 8 شب بود که برای تفریح و اینکه کلم یکم باد بخوره به جنگل رفته بودم، من معمولا به این کارم عادت کرده بودم و هفته ای 3 الی 4 شب به جنگل میرفتم. همونطور که داشتم از منظره زیبای جنگل لذت میبردم، ناگهان صدایی توجه منو به خود جلب کرد، -خواهش میکنم!! التماست میکنم کاری با من نداشته باش!!! صدای یه مرد جوانی بود که انگار قصد داشتن اونو بکشن. صدا ناگهان به طور عجیبی قطع شد! از قطع شدن یهویی صدا تعجب کردم و تصمیم گرفتم ببینم داستان چیه؟ سراسیمه شروع به دویدن به سمت کلبه کردم و پشت یک درخت قایم شدم، چند دقیقه بعد دیدم یک نفر با یک کاور مشکی بزگ از خونه بیرون اومد و اونو تو صندوق عقب ماشین گذاشت از پایین اومدن ارتفا ماشین معلوم بود که یک چیز سنگین پشت ماشینه! و اون شخص درحال صحبت با تلفن بود و می گفت: رئیس انجام شد! همونطور که داشتم اون شخص رو دید میزدم، یهو گوشی لعنتیم زنگ خورد و اون متوجه صدای گوشی شد، بعله درسته گند زده بودم! اون به سمت من ایستاد و گفت: هی تو، اینجا چه غلطی میکنی؟ سریع شروع به دویدن کردم، جرئت نداشتم پشت سرمو نگاه کنم و همینطور که داشتم فرار میکردم گوشی رو از تو جیبم درآوردم و به پلیس زنگ زدم و ادرس تقریبی اینجارو دادم. توی ذهنم اون فیلم فرار نکن داشت هی پخش میشد. بلاخره بعد از چند دقیقه دویدن موفق شدم اون یارو رو گم کنم و خودمو به جاده رسوندم. تقریبا همینکه به جاده رسیده بودم یک ماشین سیاه رنگ با چند نفر داخلش رو دیدم و دستمو تکون دادم که وایسن و منو سوار کنن. ماشین نگه داشت و من سوار شدم و داد زدم: برو برو بروووووو! بعد از اینکه کمی به خودم اومدم از اونا معذرت خواهی کردم و کل داستان رو براشون توضیح دادم. دستگیری قاتل پلیس ها یک گزارش قتل توسط یک مرد ناشناس رو دریافت میکنند و سریع به آن محل میرسند. پلیس ها بعد از رسیدن به محل قتل، قاتل اقدام به فرار میکنه اما موفق نمیشه! و در محاصره پلیس های شجاع قرار میگیرد و دستگیر میشود. تصاویری از دستگیری و محاصره مجرم: بعد توسط پلیس ها به دادگاه منتقل شد و قاضی حکم حبس ابد به او داد، سپس راهی زندان شد. بعد از چند هفته مشخص شد که آن مرد همان ادمین قاتلی هست که به صورت مخفیانه به خانه @Kamyab میرفت. همه ی داستان ها تمام نشده بود و ادمین چشم به راه کامیاب بود ولی خبری نمیشد. بعد از زندانی شدن او مقام ادمینی خود را نیز از دست داده بود. بعد از مدت ها بالاخره با هر بدبختی که بود با کامیاب از طریق تلفن های زندان ارتباط برقرار کرد. مکالمه بین کامیاب و ادمین قاتل: کامیاب : سلام بفرمایید؟ ادمین قاتل: سلام رییس شناختی؟ منم همکارت ... رییس کمکم کن مگه نمیگفتی تا اخرش با همیم به شرطی که همدیگه رو دور نزنیم؟ کامیاب: من بهت گفتم همکاری ما تا جایی ادامه داره که هویتت لو نره یه نگاه به روزنامه ها کردی؟؟؟ خبرنگار ها، مردم، رسانه ها همه دارن در مورد ما صحبت میکنن و حتی میترسن! ادمین قاتل: ولی رییس من تا ابد اینجا گرفتارم... کامیاب: ازاد کردن تو چیزی جز بد نامی برای من نداره! بیب بیب بیب! تلفن قطع شده بود، انگار تا ابد قرار بود اینجا بماند. چند روز گذشت همینطور فشار ها روی ادمین قاتل بیشتر و بیشتر می شد و همینطور توسط مامور های زندان مورد تحقیر قرار میگرفت. و هر یک شب یبار در سلول انفرادی می ماند. بعد از چند ماه که حسابی ماجرای ادمین قاتل معروف شده بود بلاخره از یادها رفت و فراموش شد و ادمین قاتل در زندان ماند. ده سال بعد... چهارچوب زندان و تحقیر پلیس ها باعث شده بود که ادمین قاتل روانی شود. مدام با خودش حرف میزد، گاهی اوقات نظم زندان را بهم میریخت و حتی به زندانی ها حمله میکرد! یک روز همونطور که فشار های روانی داشت مغز اورا نابود میکرد مامور زندان نا خواسته را به قتل رساند و تصمیم به پایان دادن زندگی ادمین قاتل شدند (دستور اعدام). او باید از کسانی که باعث زندانی شدن و نابود شدن زندگی او شده بودند انتقام میگرفت و نمیتوانست آنها را از یاد خود ببرد. پس تسلیم نشد و راهی برای فرار از زندان پیدا کرد. فرار او موفقیت آمیز بود و بلاخره بعد ده سال دنیای بیرون را دید و در تعجب فرو رفت. ادمین قاتل: چه تغییراتی، چه شب زیبایی! خبر فرار ادمین قاتل -به به چه شبی! بریم غذای بپزیم. درحال پختن غذای موردعلاقم بودم که تلوزیون رو روشن کردم تا کمی سرگرم بشم، همینطور که داشتم شبکه هارو یکی یکی چک میکردم ناگهان به خبر مهی توی شبکه Los Santos BBC رسیدم. خبرنگار: توجه توجه! قاتل سریالی که به آن لقب ادمین قاتل را داده بودند دقایقی پیش از زندان فرار کرده است لطفا هرگونه مورد مشکوکی که دید به ما گزارش دهید! به لرزه افتاده بودم، عرق سرد داشت از پیشونیم پایین میومد، سریع رفتم در هارو قفل کردم. -کسی که من باعث شدم به زندان بیوفته حالا فرار کرده -اگه اون تنها دلیلی که داره از زندان فرار کنه قطعا کشتن منه. نمیشد تو تنهایی زندگی کنم و نیاز به امنیت بیشتری داشتم. تصمیم گرفتم زنگ بزنم به بروبچ قدیمی حدوده 1 ساعت بعد گنگسترها (رایدر و سی جی) رسیدن. خلاصه بعد از یکم احوال پرسی با بچه ها شروع کردم و داستان و توضیح دادم. بچه ها از قدیم تو کار گنگستری بودن و کلی تجربه داشتن و ترسی هم درونشون نبود. خلاصه نشستیم و قمار کردیم، عشقو حال کردیم و از مشروب می خوردیم. بعد همگی خسته شدیم و رفتیم که بکپیم. تقریبا نصف شب بود که از خواب بیدار شدم برای اینکه به توالت برم، بعد اینکه رفتم . برگشتم یه چیز سیاهی که شبیه به انسان بود رو از پنجره دیدم، سوتونارو بیدار کردم و همگی بیرون خونه رفتیم اما چیزی ندیدیم، با خودمون گفتیم شاید چون بیش از حد مشروب خورده بودیم احتمالا توهم میزدیم بعد دوباره برگشتیم و خوابیدیم. بعد از 2 ساعت دوباره بیدار شدم و برای عبادت پروردگار با بچه ها نماز جماعت خواندیم. شب روز بعد رایدر برای اینکه میخواست مواد بخره، در حال رفتن به یه روستا بود و با ما خداحافظی کرد و رفت. چند ساعت گذشته بود اما از رایدر خبری نشده بود که ناگهان گوشیم زنگ خورد و دیدم که رایدره. من: پسر کجا گورتو گم کردی؟ الو صدام میاد؟؟؟ بعد چند لحظه متوجه شدم که صدای رایدر خیلی ضعیف و کم میاد و ادرس یجارو زمزمه میکنه سریع سوار ماشین شدم و ته گاز تو راه اونجا بودم. یک جاده کنار جنگل بود، صدای پرنده ها میومد یکم که جلوتر رفتم یه دود رو دیدم که از یه ماشین بالا میومد. اون ماشینه رایدر بود، از ماشین پیاده شدم و با تمام قدرت به سمت ماشین رایدر دویدم و رایدرو درحالی که خون داشت از سرش میومد دیدم، بدترین لحظه عمرم بود که رفیقم جلوی چشمام داشت جون میداد! معلوم بود که کار اونه (ادمین قاتل)، آخرین صدایی که از اون شنیده بودم این بود که "برو خونه" و رایدر تموم کرد. -من: نکنه... نکنه رفته سراغ سی جی؟ سریع ماشین رو روشن کردم به سمت خونه رفتم، به خونه که رسیدم ماشین ادمین قاتل اونجا بود، سریع رفتم داخل خونه و دیدم که اون عوضی اره به دست میخواد سی جی رو تیکه تیکه کنه، چه اشتباه بدی کرده بودم که سی جی رو تو خونه تنها ول کرده بودم، بخاطر اطمینان بیشتر اسلحه همراه داشتم، اسلحه رو به سمت ادمین قاتل گرفتم که ناگهان اون با اره برقی به سی جی حمله کرد و جلوی چشمام تیکه تیکه کردش. همونجا با دست لرزون یه گلوله حرومش کردم که ادمین قاتل مرد. دیگه رفیقی نداشتم، خونواده ای نداشتم، دنیا بی معنی بود خواهد ماند. پایان. با عرض تشکر خدمت شما دوست عزیز که وقت خودتو گذاشتی و این مجله رو خوندی، خوشحال میشم نظرتو در مورد این داستان/مجله برای من بگی. بازیگران @Luigi@Loner@RoyaL@Wandy@ORTEGA@Panda@AsTro@Anita با تشکر ویژه از @Esl4m بدرود. مطالب پنهان @Opener @Azure @Fayez @MitNick @ijoker @ArmouR @AmiRAcTiveS @FPS @BraTE @AmirMamad @Jesus @Iranian @UpRoaR @Haddis @Vortlu @FriendOfGod @Cry @Rohamhz @moji @AmirEQ @Peak @H0sein @Vinak @OPeRaL @NtXorG @Brayden @PatrioT @ArSaJuice @TheMohammad @Thekiyarash @Integer @Lust @ATOM @EzraeeI @ThunderStorm @TheCaptain @Asllan @ShiFtE @Annoying @LOPY @JeadeN @Entezar @Feo @DeJixo @Arnold @kdww @DaShBaLaaCH مطالب پنهان @Cake4EveR @Ali @EnDWaY درود گل کاشتی پسر داستان واقعاً زیبا بود امیدوارم اونجور که باید دیده بشه نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Destroyer ارسال شده در چهارشنبه در 11:23 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 11:23 31 دقیقه قبل، MohammeadReza گفته است: ممد راستی! مجله تو نقص قانونی داره، کسی که قتل میکنه قصاصش اعدامه در حالی حبس ابد می خوره که همدست داشته باشه که واسه قاضی هم آشکار باشه، و یا در مدارک اتهام به قاتل مشکوک باشه مثلا یکی بیاد بگه قتل کار من بوده که وقتی شک افتاد دیگه کسی اعدام نمیشه. تو از کجا میدونی؟ 7 دقیقه قبل، DeJixo گفته است: درود گل کاشتی پسر داستان واقعاً زیبا بود امیدوارم اونجور که باید دیده بشه قربونه شما نقل قول 〘 Alone in the middle of world full of people 〙 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
FrozenThrone ارسال شده در چهارشنبه در 11:48 اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 11:48 بسیار عالی خیلی وقت بود مجله ای به این خوبی و طولانی کسی نذاشته بود. توصیه هایی که برای بهتر شدن مجله بهت میکنم(به هرکسی نمیکنم ولی چون مجله حقی گذاشتی حیفه بعدیا حق تر نباشه): -میتونی از افکت های ساده برای عکس ها استفاده کنی (مثل مکالمه ادمین و کامیاب، نمیدونم افکت روش انداختی یا نه ولی یه رنگ خاکی قشنگی داشت) -حدالامکان سعی کن عکس هارو از نزدیک کاراکتر ها و از سمت شونه بگیری مثل: -تعداد زیاد افراد در عکس و مجله نشان دهنده زحمت زیاد و مدیریت بهتر شماست، همچنین قشنگی مجله به اینه که یک جور دست اندر کاری و یادگاری از بقیه پلیر ها باشه: - تا حد ممکن از عکس برداری در زاویه 45 تا 90 درجه نسبت به صورت یا پشت سر پرهیز کن: *زاویه نامناسب:(وقتی از یک کاراکتر اصلی بخصوص خودت تو داستان عکس میگیری از پشت شونه یا روبه رو بگیر) **زاویه مناسب (عکس بالایی): - میتونی بعضی از مکالمه ها و حرف های کاراکتر هارو توی خود عکس جا بدی مثل مکالمه زندانی یا دیالوگ های کاراکتر خودت -استفاده از ایده های جالب خودت و همچنین دیگران: (عکسشو ندارم ولی میتونی همچین خبریو همینجور که تو تلویزیون گذاشتی تو روزنامه با تم سیاه سفید بزاری) - استفاده از tognametag: بسته به نوع داستان میتونی ازش استفاده کنی یا نکنی ولی در کل اسم بازیکنا معلوم باشه خیلی قشنگ تر و بهتره و باعث میشه از کاراکترای واقعی سرور استفاده کنی (مثلا برای کاپ از خود اعضای کاپ سرور که رنگ اسمشون آبیه استفاده کنی): اگر اسم بازیکنا رو هاید میکنی تو کل داستان باید اسما هاید باشن و همینطور اکسترا اچ پی رو با یه cmd که یادم نیست چی بود (tognamestatus همچین چیزی یا میتونی تو نت سرچ کنی samp cmds و پیداش کنی البته وقتی استفادش میکنی تو چت ارساکیا هیچی برات نمی نویسه و بعد چند ثانیه اکسترا اچ پی و علامت ای اف کی پلیرا رو هاید میکنه) یا دمیجشون کنی اکستراهاشون بره. - عکس برداری از لحظات کلیدی و حساس: مثلا اخر سر که ادمین سی جی رو کشت باید دوتا عکس دیگه از حمله بهش میزاشتی و جایی هم که خودت ادمینو کشتی عکس لازم بود. چیز دیگه ای فعلا به ذهنم نمیرسه همینا هم حوصلت بشه بخونی خیلیهایشالا مجله بعدیت همه چی تموم و مثل همین قشنگ باشه نقل قول Death is the wish of some The Relief of many And the end of all ======================================================================== ========================================================================= لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید.
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.