-
تعداد ارسال ها
1795 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
6
نوع محتوا
نمایه ها
تالارهای گفتگو
ثبت نام ها
فروشگاه
وبلاگها
تقویم
Articles
تمامی مطالب نوشته شده توسط Syd
-
=به نام خالق زیبایی ها= 1- یه روز از خواب پاشدم و متوجه شدم گلوم درد میکنه! تصمیم گرفتم برم دکتر و مقداری دارو تهیه کنم. 2- آییییی این اشغالو کی اینجا گذاشته!!!!! 3- معلومه امروز روز بدشانسی منه! 4- ای بابااااا ماشینم دیگ چرا بنزین ندارههههه! 5- زنگ زدم تاکسی که بیاد دنبالم.... 6- ایول یه دا....یه خانوم با وجنات هم تو تاکسیه، امروز مثل اینکه خیلیم روز بدی نیست برم پیشش بشینم بنده خدا تنها نباشه! 7- یکمی از خونه دور شدیم و متاسفانه جاده ناهمواری و پستی بلندی های بسیاری داشت و فشار زیادی بر من وارد میکرد که یهو.... 8- پیفففف پیییف خجالت بکش مرد گنده حالم بهم خورد اه مگه صبحونه تخم گندیده خوردی....اقا من پیاده میشم. 9- (راننده تاکسی) چه تفاهمی منم پیاده میشم، کجا بریم خوشگله؟ 10- ایول....دیگ بدتر از این بهتر نمیشه تاکسی شوگر ندیده بودیم که دیدیم!! 11- خلاصه به هر زور و زحمتی که بود خودمو رسوندم به بیمارستان پیش دکتر! 12- سلام اقای دکتر دستم به اون چیزت کمکم کن دارم میمرم! 13- -(دکتر) چیزم؟! چت شده؟! - عینیکتو میگم دکی.....گلوم داره پاره میشه! 14- اوکی عزیزم پشت کن معاینت کنم. -ولی دکتر گلوم جلومه! 15- ساکت اینجا فقط من حرف میزنم! 16- اومم اره.....مشکلتو پیدا کردم. برو به عاطی جون بگو یه امپول اینقدی رو برات تزریق کنه!! 17- با خودم گفتم حالا جهنمو ضرر اشکال نداره، درسته که آمپولِ بزرگیه ولی عاطی جون حتما عاطفه ای طنازی چیزی هست دیگه.... دردش تبدیل به صفا و صمیمیت میشه!! 18- آمپولو گرفتمو رفتم پیشش تا تزریق کنه. رفتم دراز کشیدم رو تخت تا بیاد یکمم شلوارمو دادم پایین که بنده خدا راحت باشه. 19- یهو یکی با یه صدای نازکو خوشگل گفت: آقا شما بودی آمپول میخواستین؟! -ای جان اره عزیزم بیا تو اتاق منتظرتم. 20- یهو یه غول با دو متر ریشو پشم امد تو اتاق!! 21- پرام ریخته بود گفتم پس عاطی کو به من گفتن عاطی جون میخواد بیاد آمپول بزنه برات کههههه!! 22- خب من اسمم تیموره چون صدام نازکه بهم میگن عاطی جون حالا شل کن عمو جون که درد نداره!!! 23- 24- اخیش ینی همه اینا یه خواب بود؟! وایسا ببینم چرا نمیتونم از جام تکون بخورم؟! 25- -عه پس بالاخره بیدارشدی؟! شما به دلیل پارگی از ناحیه تَهتَهانی توسط یه جسم تیز ۳۲تا بخیه خوردی و یه هفته هم تو کما بودی و متاسفانه باید بگم که برای همیشه فلج شدی، ولی خداروشکر که به هوش امدی!!! 26- (نگاه معنا دار) یَِاَِ رَِبَِ مَِبَِاَِـَِבَِاَِ اَِنَِکَِـَِہَِ گَِـَِבَِاَِ مَِعَِتَِبَِرَِ شَِوَِـَِבَِ...
-
=با سلام و درود خدمت شما بازیکنان محترم ArSaCiA......با شما هستیم با اخبار مهم هفته اخیر....= ۱_ معجزه ای در شهر Los Santos!! این اقا نابینا بوده بعد الزایمر میگیره و یادش میره که نابیناست و بینا میشه و با بقیه مردم ابراز خوشحالی میکنه!! ۲_معلم مدرسه ژاپنی که از غیبت دانشجوهاش ناراضی بود در یکی از سوالات امتحان پایان ترم عکس خود و چند نفر دیگر را گذاشت و پرسید که من کدام هستم و تمام دانشجوها مردود شدند!! ۳_متاسفانه یکی از دوستانی ک به الوچه میگفت گوجه سبز به هویج گفت خیار نارنجی و مرد!! ۴_یک خانوم میانسال در طول این هفته به طوری چاق شده که عکس های یه هفته پیش این خانوم با الانش ۱۰ مگابایت اختلاف حجم دارند!! ۵_طبق اخرین اماری که به دستم رسیده همه ما یه خاله داریم که حاضره ۴ ساعت با خواهرش جلو در خونه حرف بزنه اما حاضر نیست بیاد داخل چون عجله داره و باید بره!! ۶_تموم مترجم های Los Santos گرد هم جمع شدند تا معنی کلمه "باشه" این دختر را برای Bf ایشان ترجمه کنند....(ایشالا که بخیر بگذره)!! ۷_طبق اخرین امار سخت ترین کار بعد از کار کردن تو معدن ، فرمانده پادگان بودنه.....چون همه سرباز ها قراره یبار بخوابونن تو گوش فرمانده!!! ۸_عابری در خیابان مشغول راه رفتن بود که یهو یک دزد از خدا بیخبر کیف پول مرد را میدزدد ، اما بعد از چند دقیقه برگشت و کیف پول را پس داد و یک پنج هزاری هم در آن قرار داد (دزد با شرف)!!!! ۹_پسری از پدرش پرسید که نام مرا چگونه انتخاب کردید؟ پدرش گفت از قران،باز کردیم دیدیم آیه امده "انا فتحنا لک فتحا مبینا" دیدیم مبینا اسم قشنگیه گذاشتیم ممد!!! ۱۰_جوانی شبکه های اجتماعی را از تلفن همراه خود پاک کرد و ما دلیل این کار او را جویا شدیم و گفت: شبکه های اجتماعی اون روزی برای من تموم شد که شوهر عمه قصابم با اون سیبیلاش زیر پستم نوشت "جون چه پسری"!!! به پایان خبرهای هفته اخیر رسیدیم و با تشکر از Nietzsche عزیز که مارا در تهیه این اخبار همراهی کردند. تا درودی دیگر خدا یارو نگهدارتان.? "(محبت و علاقه ات را به کسی که به آن وفادار نیست ، ابراز نکن :)"
-
اوه چقد خشن من دیگ از خونه بیرون نمیرم?
-
ای بابا نفوذ بد نزن حالا?? در قسمت های بعدی هم همراه با ما باشید? تازه کجاشو دیدی داش در اصل یجور دیگ تموم میشد ولی اسلام دستو بال منو بسته??
-
1- یه روز داشتم تو اسکله شهر قدم میزدم.... 2- که یهو یه ادم sos دست با ماشین زد بهم! 3- عصبانی شدم و گفتم هووووووش چخبرته مگه عموجانی دنبالت کرده؟! 4- طرف از ماشین پایین امد و گفت: عهههه من تو رو میشناسم تو همونی هستی که به من گفتی برو مسجد توبه کن. 5- بههههه سلام داوشم چطوری چقد تغییر کردی بنزو دافولیو اینا رو از کجات اوردی؟! 6- اره داوش از وقتی بهم گفتی برو مسجد توبه کن حتی پوستمم سفید تر شده اینا که دیگه چیزی نیست. 7- خلاصه به حرفت گوش کردم و رفتم تا توبه کنم ولی حاج اقا رو بیرون مسجد مشغول امر به معروف و نهی از منکرِ دو عدد حاج خانوم بزرگوار پیدا کردم!! 8- به حاج اقا مشکلم رو گفتم و به من گفت که توبه کن و هر روز ساعت 4 ظهر به جنگل برو و درخت بکار و یادت نره ک صبح ها حتما همیشه برنامه سمت خدا رو ببینی! 9- من هم فردا بعد از دیدن برنامه برادر "نجم الدین" به سمت جنگل رفتم تا درخت بکارم. 10- که یهو یک دافو.... چیز ینی یک خانوم بد حجاب جلوی من ظاهر شد و میخواست مرا قدم قدم به سوی گناه بکشاند. 11- من هم چون توبه کرده بودم که دیگر به گناه کشیده نشوم به دعوت او برای گناه نه گفتم و فرار کردم! 12- حسابی دور شده بودم کلی دویده بودم و خسته شدم....یهو یه چیزی از اون دور داشت برق میزد. 13- رفتم جلوتر و دیدم طلا پیدا کردم! 14- مجدد نزد آن بانو پاکدامن رفتم تا او را امر به معروف و نهی از منکر و به خواندن یک جزء زیارت عاشورا در شب پر فیض و برکت جمعه دعوت بنمایم. 15- بدون شرح.... 16_ و من که کرک و پرم ریخته بود از این مقدار سفیدی و شانس این دزد پدسگ و فشار بسیاری که خورده بودم تصمیم گرفتم این پسرک را به راست ترین راه ممکن هدایت کنم!!