رفتن به مطلب
مرورگر پیشنهادی آرساکیا گیم مرورگر های تحت موتور کرومیوم می‌باشد، برای دانلود روی مرورگر انتخابی خود کلیک کنید
Google Chrome Microsoft Edge Ungoogled Chromium Brave Opera GX Opera

ادمین قاتل 2


Destroyer

ارسال‌های توصیه شده

11 دقیقه قبل، Destroyer گفته است:

بسمه تعالی

عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه

قسمت شد که دوباره به فکشن News Reporter بیام و بعد از تقریبا 10 ماه ادامه داستان ادمین قاتل رو بنویسم با کمک دوستان

اگرچه با قسمت اول آشنایی ندارید اگر باب میلتون بود از لینک زیر اقدام به مطالعه آن بپردازید

ادمین قاتل (قسمت 1)

  • اَدمینِ قاتل (قسمت 2)

 

تقریبا ساعت حدود 8 شب بود که برای تفریح و اینکه کلم یکم باد بخوره به جنگل رفته بودم، من معمولا به این کارم عادت کرده بودم و هفته ای 3 الی 4 شب به جنگل میرفتم.

d2fc24_24Gardesh.jpg

 

همونطور که داشتم از منظره زیبای جنگل لذت میبردم، ناگهان صدایی توجه منو به خود جلب کرد،

-خواهش میکنم!! التماست میکنم کاری با من نداشته باش!!!

صدای یه مرد جوانی بود که انگار قصد داشتن اونو بکشن.

صدا ناگهان به طور عجیبی قطع شد!

از قطع شدن یهویی صدا تعجب کردم و تصمیم گرفتم ببینم داستان چیه؟

437224_24Taajob.jpg

 

سراسیمه شروع به دویدن به سمت کلبه کردم و پشت یک درخت قایم شدم، چند دقیقه بعد دیدم یک نفر با یک کاور مشکی بزگ از خونه بیرون اومد و اونو تو صندوق عقب ماشین گذاشت از پایین اومدن ارتفا ماشین معلوم بود که یک چیز سنگین پشت ماشینه!

و اون شخص درحال صحبت با تلفن بود و می گفت: رئیس انجام شد!

 

d10b24_24Did-zadane-Luigi.jpg

 

همونطور که داشتم اون شخص رو دید میزدم، یهو گوشی لعنتیم زنگ خورد و اون متوجه صدای گوشی شد، بعله درسته گند زده بودم!

 

f89524_24Rining-Phone.jpg

 

 

اون به سمت من ایستاد و گفت:

هی تو، اینجا چه غلطی میکنی؟

 

d56c24_24Lo-raftan.jpg

 

 سریع شروع به دویدن کردم، جرئت نداشتم پشت سرمو نگاه کنم و همینطور که داشتم فرار میکردم گوشی رو از تو جیبم درآوردم و به پلیس زنگ زدم و ادرس تقریبی اینجارو دادم.

توی ذهنم اون فیلم فرار نکن داشت هی پخش میشد.

 

2b8d24_24Farar-Call-Police.jpg

 

بلاخره بعد از چند دقیقه دویدن موفق شدم اون یارو رو گم کنم و خودمو به جاده رسوندم.

تقریبا همینکه به جاده رسیده بودم یک ماشین سیاه رنگ با چند نفر داخلش رو دیدم و دستمو تکون دادم که وایسن و منو سوار کنن.

 

9eb924_24Request-Help.jpg

 

ماشین نگه داشت و من سوار شدم و داد زدم:

برو برو بروووووو!

 

1fe924_24G-.jpg

 

بعد از اینکه کمی به خودم اومدم از اونا معذرت خواهی کردم و کل داستان رو براشون توضیح دادم.

 

دستگیری قاتل

 

پلیس ها یک گزارش قتل توسط یک مرد ناشناس رو دریافت میکنند و سریع به آن محل میرسند.

پلیس ها بعد از رسیدن به محل قتل، قاتل اقدام به فرار میکنه اما موفق نمیشه! و در محاصره پلیس های شجاع قرار میگیرد و دستگیر میشود.

 

تصاویری از دستگیری و محاصره مجرم:

577224_24gallery43.jpg

0ac124_24gallery49.jpg

eec524_24gallery47.jpg

 

بعد توسط پلیس ها به دادگاه منتقل شد و قاضی حکم حبس ابد به او داد، سپس راهی زندان شد.

بعد از چند هفته مشخص شد که آن مرد همان ادمین قاتلی هست که به صورت مخفیانه به خانه @Kamyab میرفت.

همه ی داستان ها تمام نشده بود و ادمین چشم به راه کامیاب بود ولی خبری نمیشد.

بعد از زندانی شدن او مقام ادمینی خود را نیز از دست داده بود.

بعد از مدت ها بالاخره با هر بدبختی که بود با کامیاب از طریق تلفن های زندان ارتباط برقرار کرد.

مکالمه بین کامیاب و ادمین قاتل:

1be524_24InShot-20241224-004716133.jpg

 

کامیاب : سلام بفرمایید؟

ادمین قاتل: سلام رییس شناختی؟ منم همکارت ... رییس کمکم کن مگه نمیگفتی تا اخرش با همیم به شرطی که همدیگه رو دور نزنیم؟

کامیاب: من بهت گفتم همکاری ما تا جایی ادامه داره که هویتت لو نره یه نگاه به روزنامه ها کردی؟؟؟ خبرنگار ها، مردم، رسانه ها همه دارن در مورد ما صحبت میکنن و حتی میترسن!

ادمین قاتل: ولی رییس من تا ابد اینجا گرفتارم...

کامیاب: ازاد کردن تو چیزی جز بد نامی برای من نداره!

بیب بیب بیب!

تلفن قطع شده بود، انگار تا ابد قرار بود اینجا بماند.

چند روز گذشت همینطور فشار ها روی ادمین قاتل بیشتر و بیشتر می شد و همینطور توسط مامور های زندان مورد تحقیر قرار میگرفت.

و هر یک شب یبار در سلول انفرادی می ماند.

بعد از چند ماه که حسابی ماجرای ادمین قاتل معروف شده بود بلاخره از یادها رفت و فراموش شد و ادمین قاتل در زندان ماند.

 

ده سال بعد...

چهارچوب زندان و تحقیر پلیس ها باعث شده بود که ادمین قاتل روانی شود.

 

0e2224_24jail.jpg

 

مدام با خودش حرف میزد، گاهی اوقات نظم زندان را بهم میریخت و حتی به زندانی ها حمله میکرد!

یک روز همونطور که فشار های روانی داشت مغز اورا نابود میکرد مامور زندان نا خواسته را به قتل رساند و تصمیم به پایان دادن زندگی ادمین قاتل شدند (دستور اعدام).

او باید از کسانی که باعث زندانی شدن و نابود شدن زندگی او شده بودند انتقام میگرفت و  نمیتوانست آنها را از یاد خود ببرد.

پس تسلیم نشد و راهی برای فرار از زندان پیدا کرد.

 

2a0b24_24jail-Braking.jpg

 

فرار او موفقیت آمیز بود و بلاخره بعد ده سال دنیای بیرون را دید و در تعجب فرو رفت.

ادمین قاتل: چه تغییراتی، چه شب زیبایی!

 

47fa24_24Jail-Brak.jpg

 

خبر فرار ادمین قاتل

-به به چه شبی! بریم غذای بپزیم.

درحال پختن غذای موردعلاقم بودم که تلوزیون رو روشن کردم تا کمی سرگرم بشم، همینطور که داشتم شبکه هارو یکی یکی چک میکردم ناگهان به خبر مهی توی شبکه

Los Santos BBC رسیدم.

 

e9e924_24InShot-20241224-010326041.jpg

 

خبرنگار: توجه توجه! قاتل سریالی که به آن لقب ادمین قاتل را داده بودند دقایقی پیش از زندان فرار کرده است لطفا هرگونه مورد مشکوکی که دید به ما گزارش دهید!

به لرزه افتاده بودم، عرق سرد داشت از پیشونیم پایین میومد، سریع رفتم در هارو قفل کردم.

-کسی که من باعث شدم به زندان بیوفته حالا فرار کرده

-اگه اون تنها دلیلی که داره از زندان فرار کنه قطعا کشتن منه.

نمیشد تو تنهایی زندگی کنم و نیاز به امنیت بیشتری داشتم.

تصمیم گرفتم زنگ بزنم به بروبچ قدیمی

 

912324_24Freinds-Call.jpg

 

حدوده 1 ساعت بعد گنگسترها (رایدر و سی جی) رسیدن.

 

5d4324_24gallery65.jpg

 

 خلاصه بعد از یکم احوال پرسی با بچه ها شروع کردم و داستان و توضیح دادم.

بچه ها از قدیم تو کار گنگستری بودن و کلی تجربه داشتن و ترسی هم درونشون نبود.

خلاصه نشستیم و قمار کردیم، عشقو حال کردیم و از مشروب می خوردیم.

 

938124_24gallery69.jpg

 

بعد همگی خسته شدیم و رفتیم که بکپیم.

 

e41824_24gallery72.jpg

 

تقریبا نصف شب بود که از خواب بیدار شدم برای اینکه به توالت برم، بعد اینکه رفتم . برگشتم یه چیز سیاهی که شبیه به انسان بود رو از پنجره دیدم، سوتونارو بیدار کردم و همگی بیرون خونه رفتیم اما چیزی ندیدیم، با خودمون گفتیم شاید چون بیش از حد مشروب خورده بودیم احتمالا توهم میزدیم بعد دوباره برگشتیم و خوابیدیم.

بعد از 2 ساعت دوباره بیدار شدم و برای عبادت پروردگار با بچه ها نماز جماعت خواندیم.

 

c42724_24gallery75.jpg

 

شب روز بعد رایدر برای اینکه میخواست مواد بخره، در حال رفتن به یه روستا بود و با ما خداحافظی کرد و رفت.

چند ساعت گذشته بود اما از رایدر خبری نشده بود که ناگهان گوشیم زنگ خورد و دیدم که رایدره.

 

c5cf24_24gallery86.jpg

 

من: پسر کجا گورتو گم کردی؟ الو صدام میاد؟؟؟

بعد چند لحظه متوجه شدم که صدای رایدر خیلی  ضعیف و کم میاد و ادرس یجارو زمزمه میکنه

سریع سوار ماشین شدم و ته گاز تو راه اونجا بودم.

 

25a224_24gallery88.jpg

 

یک جاده کنار جنگل بود، صدای پرنده ها میومد

یکم که جلوتر رفتم یه دود رو دیدم که از یه ماشین بالا میومد.

اون ماشینه رایدر بود، از ماشین پیاده شدم و با تمام قدرت به سمت ماشین رایدر دویدم و رایدرو درحالی که خون داشت از سرش میومد دیدم، بدترین لحظه عمرم بود که رفیقم جلوی چشمام داشت جون میداد!

معلوم بود که کار اونه (ادمین قاتل)، آخرین صدایی که از اون شنیده بودم این بود که "برو خونه" و رایدر تموم کرد.

-من: نکنه... نکنه رفته سراغ سی جی؟

سریع ماشین رو روشن کردم به سمت خونه رفتم، به خونه که رسیدم ماشین ادمین قاتل اونجا بود،

 

2d4024_24gallery84.jpg

 

سریع رفتم داخل خونه و دیدم که اون عوضی اره به دست میخواد سی جی رو تیکه تیکه کنه، چه اشتباه بدی کرده بودم که سی جی رو تو خونه تنها ول کرده بودم، بخاطر اطمینان بیشتر اسلحه همراه داشتم، اسلحه رو به سمت ادمین قاتل گرفتم که ناگهان اون با اره برقی به سی جی حمله کرد و جلوی چشمام تیکه تیکه کردش.

 

44de24_24gallery82.jpg

 

همونجا با دست لرزون یه گلوله حرومش کردم که ادمین قاتل مرد.

دیگه رفیقی نداشتم، خونواده ای نداشتم، دنیا بی معنی بود خواهد ماند.

پایان.

 

با عرض تشکر خدمت شما دوست عزیز که وقت خودتو گذاشتی و این مجله رو خوندی، خوشحال میشم نظرتو در مورد این داستان/مجله برای من بگی.

 

  • بازیگران

@Luigi@Loner@RoyaL@Wandy@ORTEGA@Panda@AsTro@Anita

 

 

با تشکر ویژه از @Esl4m

 

بدرود.

 

 

  نمایش محتوا مخفی

 

ماشاالله ممد جون بنازم😘❤️

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

12 دقیقه قبل، Destroyer گفته است:

بسمه تعالی

عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه

قسمت شد که دوباره به فکشن News Reporter بیام و بعد از تقریبا 10 ماه ادامه داستان ادمین قاتل رو بنویسم با کمک دوستان

اگرچه با قسمت اول آشنایی ندارید اگر باب میلتون بود از لینک زیر اقدام به مطالعه آن بپردازید

ادمین قاتل (قسمت 1)

  • اَدمینِ قاتل (قسمت 2)

 

تقریبا ساعت حدود 8 شب بود که برای تفریح و اینکه کلم یکم باد بخوره به جنگل رفته بودم، من معمولا به این کارم عادت کرده بودم و هفته ای 3 الی 4 شب به جنگل میرفتم.

d2fc24_24Gardesh.jpg

 

همونطور که داشتم از منظره زیبای جنگل لذت میبردم، ناگهان صدایی توجه منو به خود جلب کرد،

-خواهش میکنم!! التماست میکنم کاری با من نداشته باش!!!

صدای یه مرد جوانی بود که انگار قصد داشتن اونو بکشن.

صدا ناگهان به طور عجیبی قطع شد!

از قطع شدن یهویی صدا تعجب کردم و تصمیم گرفتم ببینم داستان چیه؟

437224_24Taajob.jpg

 

سراسیمه شروع به دویدن به سمت کلبه کردم و پشت یک درخت قایم شدم، چند دقیقه بعد دیدم یک نفر با یک کاور مشکی بزگ از خونه بیرون اومد و اونو تو صندوق عقب ماشین گذاشت از پایین اومدن ارتفا ماشین معلوم بود که یک چیز سنگین پشت ماشینه!

و اون شخص درحال صحبت با تلفن بود و می گفت: رئیس انجام شد!

 

d10b24_24Did-zadane-Luigi.jpg

 

همونطور که داشتم اون شخص رو دید میزدم، یهو گوشی لعنتیم زنگ خورد و اون متوجه صدای گوشی شد، بعله درسته گند زده بودم!

 

f89524_24Rining-Phone.jpg

 

 

اون به سمت من ایستاد و گفت:

هی تو، اینجا چه غلطی میکنی؟

 

d56c24_24Lo-raftan.jpg

 

 سریع شروع به دویدن کردم، جرئت نداشتم پشت سرمو نگاه کنم و همینطور که داشتم فرار میکردم گوشی رو از تو جیبم درآوردم و به پلیس زنگ زدم و ادرس تقریبی اینجارو دادم.

توی ذهنم اون فیلم فرار نکن داشت هی پخش میشد.

 

2b8d24_24Farar-Call-Police.jpg

 

بلاخره بعد از چند دقیقه دویدن موفق شدم اون یارو رو گم کنم و خودمو به جاده رسوندم.

تقریبا همینکه به جاده رسیده بودم یک ماشین سیاه رنگ با چند نفر داخلش رو دیدم و دستمو تکون دادم که وایسن و منو سوار کنن.

 

9eb924_24Request-Help.jpg

 

ماشین نگه داشت و من سوار شدم و داد زدم:

برو برو بروووووو!

 

1fe924_24G-.jpg

 

بعد از اینکه کمی به خودم اومدم از اونا معذرت خواهی کردم و کل داستان رو براشون توضیح دادم.

 

دستگیری قاتل

 

پلیس ها یک گزارش قتل توسط یک مرد ناشناس رو دریافت میکنند و سریع به آن محل میرسند.

پلیس ها بعد از رسیدن به محل قتل، قاتل اقدام به فرار میکنه اما موفق نمیشه! و در محاصره پلیس های شجاع قرار میگیرد و دستگیر میشود.

 

تصاویری از دستگیری و محاصره مجرم:

577224_24gallery43.jpg

0ac124_24gallery49.jpg

eec524_24gallery47.jpg

 

بعد توسط پلیس ها به دادگاه منتقل شد و قاضی حکم حبس ابد به او داد، سپس راهی زندان شد.

بعد از چند هفته مشخص شد که آن مرد همان ادمین قاتلی هست که به صورت مخفیانه به خانه @Kamyab میرفت.

همه ی داستان ها تمام نشده بود و ادمین چشم به راه کامیاب بود ولی خبری نمیشد.

بعد از زندانی شدن او مقام ادمینی خود را نیز از دست داده بود.

بعد از مدت ها بالاخره با هر بدبختی که بود با کامیاب از طریق تلفن های زندان ارتباط برقرار کرد.

مکالمه بین کامیاب و ادمین قاتل:

1be524_24InShot-20241224-004716133.jpg

 

کامیاب : سلام بفرمایید؟

ادمین قاتل: سلام رییس شناختی؟ منم همکارت ... رییس کمکم کن مگه نمیگفتی تا اخرش با همیم به شرطی که همدیگه رو دور نزنیم؟

کامیاب: من بهت گفتم همکاری ما تا جایی ادامه داره که هویتت لو نره یه نگاه به روزنامه ها کردی؟؟؟ خبرنگار ها، مردم، رسانه ها همه دارن در مورد ما صحبت میکنن و حتی میترسن!

ادمین قاتل: ولی رییس من تا ابد اینجا گرفتارم...

کامیاب: ازاد کردن تو چیزی جز بد نامی برای من نداره!

بیب بیب بیب!

تلفن قطع شده بود، انگار تا ابد قرار بود اینجا بماند.

چند روز گذشت همینطور فشار ها روی ادمین قاتل بیشتر و بیشتر می شد و همینطور توسط مامور های زندان مورد تحقیر قرار میگرفت.

و هر یک شب یبار در سلول انفرادی می ماند.

بعد از چند ماه که حسابی ماجرای ادمین قاتل معروف شده بود بلاخره از یادها رفت و فراموش شد و ادمین قاتل در زندان ماند.

 

ده سال بعد...

چهارچوب زندان و تحقیر پلیس ها باعث شده بود که ادمین قاتل روانی شود.

 

0e2224_24jail.jpg

 

مدام با خودش حرف میزد، گاهی اوقات نظم زندان را بهم میریخت و حتی به زندانی ها حمله میکرد!

یک روز همونطور که فشار های روانی داشت مغز اورا نابود میکرد مامور زندان نا خواسته را به قتل رساند و تصمیم به پایان دادن زندگی ادمین قاتل شدند (دستور اعدام).

او باید از کسانی که باعث زندانی شدن و نابود شدن زندگی او شده بودند انتقام میگرفت و  نمیتوانست آنها را از یاد خود ببرد.

پس تسلیم نشد و راهی برای فرار از زندان پیدا کرد.

 

2a0b24_24jail-Braking.jpg

 

فرار او موفقیت آمیز بود و بلاخره بعد ده سال دنیای بیرون را دید و در تعجب فرو رفت.

ادمین قاتل: چه تغییراتی، چه شب زیبایی!

 

47fa24_24Jail-Brak.jpg

 

خبر فرار ادمین قاتل

-به به چه شبی! بریم غذای بپزیم.

درحال پختن غذای موردعلاقم بودم که تلوزیون رو روشن کردم تا کمی سرگرم بشم، همینطور که داشتم شبکه هارو یکی یکی چک میکردم ناگهان به خبر مهی توی شبکه

Los Santos BBC رسیدم.

 

e9e924_24InShot-20241224-010326041.jpg

 

خبرنگار: توجه توجه! قاتل سریالی که به آن لقب ادمین قاتل را داده بودند دقایقی پیش از زندان فرار کرده است لطفا هرگونه مورد مشکوکی که دید به ما گزارش دهید!

به لرزه افتاده بودم، عرق سرد داشت از پیشونیم پایین میومد، سریع رفتم در هارو قفل کردم.

-کسی که من باعث شدم به زندان بیوفته حالا فرار کرده

-اگه اون تنها دلیلی که داره از زندان فرار کنه قطعا کشتن منه.

نمیشد تو تنهایی زندگی کنم و نیاز به امنیت بیشتری داشتم.

تصمیم گرفتم زنگ بزنم به بروبچ قدیمی

 

912324_24Freinds-Call.jpg

 

حدوده 1 ساعت بعد گنگسترها (رایدر و سی جی) رسیدن.

 

5d4324_24gallery65.jpg

 

 خلاصه بعد از یکم احوال پرسی با بچه ها شروع کردم و داستان و توضیح دادم.

بچه ها از قدیم تو کار گنگستری بودن و کلی تجربه داشتن و ترسی هم درونشون نبود.

خلاصه نشستیم و قمار کردیم، عشقو حال کردیم و از مشروب می خوردیم.

 

938124_24gallery69.jpg

 

بعد همگی خسته شدیم و رفتیم که بکپیم.

 

e41824_24gallery72.jpg

 

تقریبا نصف شب بود که از خواب بیدار شدم برای اینکه به توالت برم، بعد اینکه رفتم . برگشتم یه چیز سیاهی که شبیه به انسان بود رو از پنجره دیدم، سوتونارو بیدار کردم و همگی بیرون خونه رفتیم اما چیزی ندیدیم، با خودمون گفتیم شاید چون بیش از حد مشروب خورده بودیم احتمالا توهم میزدیم بعد دوباره برگشتیم و خوابیدیم.

بعد از 2 ساعت دوباره بیدار شدم و برای عبادت پروردگار با بچه ها نماز جماعت خواندیم.

 

c42724_24gallery75.jpg

 

شب روز بعد رایدر برای اینکه میخواست مواد بخره، در حال رفتن به یه روستا بود و با ما خداحافظی کرد و رفت.

چند ساعت گذشته بود اما از رایدر خبری نشده بود که ناگهان گوشیم زنگ خورد و دیدم که رایدره.

 

c5cf24_24gallery86.jpg

 

من: پسر کجا گورتو گم کردی؟ الو صدام میاد؟؟؟

بعد چند لحظه متوجه شدم که صدای رایدر خیلی  ضعیف و کم میاد و ادرس یجارو زمزمه میکنه

سریع سوار ماشین شدم و ته گاز تو راه اونجا بودم.

 

25a224_24gallery88.jpg

 

یک جاده کنار جنگل بود، صدای پرنده ها میومد

یکم که جلوتر رفتم یه دود رو دیدم که از یه ماشین بالا میومد.

اون ماشینه رایدر بود، از ماشین پیاده شدم و با تمام قدرت به سمت ماشین رایدر دویدم و رایدرو درحالی که خون داشت از سرش میومد دیدم، بدترین لحظه عمرم بود که رفیقم جلوی چشمام داشت جون میداد!

معلوم بود که کار اونه (ادمین قاتل)، آخرین صدایی که از اون شنیده بودم این بود که "برو خونه" و رایدر تموم کرد.

-من: نکنه... نکنه رفته سراغ سی جی؟

سریع ماشین رو روشن کردم به سمت خونه رفتم، به خونه که رسیدم ماشین ادمین قاتل اونجا بود،

 

2d4024_24gallery84.jpg

 

سریع رفتم داخل خونه و دیدم که اون عوضی اره به دست میخواد سی جی رو تیکه تیکه کنه، چه اشتباه بدی کرده بودم که سی جی رو تو خونه تنها ول کرده بودم، بخاطر اطمینان بیشتر اسلحه همراه داشتم، اسلحه رو به سمت ادمین قاتل گرفتم که ناگهان اون با اره برقی به سی جی حمله کرد و جلوی چشمام تیکه تیکه کردش.

 

44de24_24gallery82.jpg

 

همونجا با دست لرزون یه گلوله حرومش کردم که ادمین قاتل مرد.

دیگه رفیقی نداشتم، خونواده ای نداشتم، دنیا بی معنی بود خواهد ماند.

پایان.

 

با عرض تشکر خدمت شما دوست عزیز که وقت خودتو گذاشتی و این مجله رو خوندی، خوشحال میشم نظرتو در مورد این داستان/مجله برای من بگی.

 

  • بازیگران

@Luigi@Loner@RoyaL@Wandy@ORTEGA@Panda@AsTro@Anita

 

 

با تشکر ویژه از @Esl4m

 

بدرود.

 

 

  نمایش محتوا مخفی

 

عالی بود ایشالا قوی ترشو بزنیم با بچه ها❤️😋

Wandy.png
سر خم نمی کنم مدال بگیرم...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خداقوت

عالی!!

ذهن خیلی فعالی داری تو این زمینه

ماشاءالله!

❤️

اگر در مقابلِ دین ما بِایستند،

ما در مقابل همه دنیای آنها خواهیم ایستاد،

و تا نابودی کامل آن‌ها، از پای نخواهیم نِشَست.

وَالسَّلام

روح الله الموسوی الخمینی

iranian.png

ƝƲMƁЄƦ ƠƝЄ ƑƛMƖԼƳ

😉OLD😎

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

12 دقیقه قبل، Quff گفته است:

ماشاالله ممد جون بنازم😘❤️

 

11 دقیقه قبل، ThunderStorm گفته است:

آقا خیلی عالی بود واقعا حال کردم😂😂❤️👏

خسته نباشی ممدجون

 

11 دقیقه قبل، Wandy گفته است:

عالی بود ایشالا قوی ترشو بزنیم با بچه ها❤️😋

 

2 دقیقه قبل، Iranian گفته است:

خداقوت

عالی!!

ذهن خیلی فعالی داری تو این زمینه

ماشاءالله!

❤️

چاکر همتونم، عشق منید همتون❤️

〘 Alone in the middle of world full of people

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

27 دقیقه قبل، Destroyer گفته است:

بسمه تعالی

عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه

قسمت شد که دوباره به فکشن News Reporter بیام و بعد از تقریبا 10 ماه ادامه داستان ادمین قاتل رو بنویسم با کمک دوستان

اگرچه با قسمت اول آشنایی ندارید اگر باب میلتون بود از لینک زیر اقدام به مطالعه آن بپردازید

ادمین قاتل (قسمت 1)

  • اَدمینِ قاتل (قسمت 2)

 

تقریبا ساعت حدود 8 شب بود که برای تفریح و اینکه کلم یکم باد بخوره به جنگل رفته بودم، من معمولا به این کارم عادت کرده بودم و هفته ای 3 الی 4 شب به جنگل میرفتم.

d2fc24_24Gardesh.jpg

 

همونطور که داشتم از منظره زیبای جنگل لذت میبردم، ناگهان صدایی توجه منو به خود جلب کرد،

-خواهش میکنم!! التماست میکنم کاری با من نداشته باش!!!

صدای یه مرد جوانی بود که انگار قصد داشتن اونو بکشن.

صدا ناگهان به طور عجیبی قطع شد!

از قطع شدن یهویی صدا تعجب کردم و تصمیم گرفتم ببینم داستان چیه؟

437224_24Taajob.jpg

 

سراسیمه شروع به دویدن به سمت کلبه کردم و پشت یک درخت قایم شدم، چند دقیقه بعد دیدم یک نفر با یک کاور مشکی بزگ از خونه بیرون اومد و اونو تو صندوق عقب ماشین گذاشت از پایین اومدن ارتفا ماشین معلوم بود که یک چیز سنگین پشت ماشینه!

و اون شخص درحال صحبت با تلفن بود و می گفت: رئیس انجام شد!

 

d10b24_24Did-zadane-Luigi.jpg

 

همونطور که داشتم اون شخص رو دید میزدم، یهو گوشی لعنتیم زنگ خورد و اون متوجه صدای گوشی شد، بعله درسته گند زده بودم!

 

f89524_24Rining-Phone.jpg

 

 

اون به سمت من ایستاد و گفت:

هی تو، اینجا چه غلطی میکنی؟

 

d56c24_24Lo-raftan.jpg

 

 سریع شروع به دویدن کردم، جرئت نداشتم پشت سرمو نگاه کنم و همینطور که داشتم فرار میکردم گوشی رو از تو جیبم درآوردم و به پلیس زنگ زدم و ادرس تقریبی اینجارو دادم.

توی ذهنم اون فیلم فرار نکن داشت هی پخش میشد.

 

2b8d24_24Farar-Call-Police.jpg

 

بلاخره بعد از چند دقیقه دویدن موفق شدم اون یارو رو گم کنم و خودمو به جاده رسوندم.

تقریبا همینکه به جاده رسیده بودم یک ماشین سیاه رنگ با چند نفر داخلش رو دیدم و دستمو تکون دادم که وایسن و منو سوار کنن.

 

9eb924_24Request-Help.jpg

 

ماشین نگه داشت و من سوار شدم و داد زدم:

برو برو بروووووو!

 

1fe924_24G-.jpg

 

بعد از اینکه کمی به خودم اومدم از اونا معذرت خواهی کردم و کل داستان رو براشون توضیح دادم.

 

دستگیری قاتل

 

پلیس ها یک گزارش قتل توسط یک مرد ناشناس رو دریافت میکنند و سریع به آن محل میرسند.

پلیس ها بعد از رسیدن به محل قتل، قاتل اقدام به فرار میکنه اما موفق نمیشه! و در محاصره پلیس های شجاع قرار میگیرد و دستگیر میشود.

 

تصاویری از دستگیری و محاصره مجرم:

577224_24gallery43.jpg

0ac124_24gallery49.jpg

eec524_24gallery47.jpg

 

بعد توسط پلیس ها به دادگاه منتقل شد و قاضی حکم حبس ابد به او داد، سپس راهی زندان شد.

بعد از چند هفته مشخص شد که آن مرد همان ادمین قاتلی هست که به صورت مخفیانه به خانه @Kamyab میرفت.

همه ی داستان ها تمام نشده بود و ادمین چشم به راه کامیاب بود ولی خبری نمیشد.

بعد از زندانی شدن او مقام ادمینی خود را نیز از دست داده بود.

بعد از مدت ها بالاخره با هر بدبختی که بود با کامیاب از طریق تلفن های زندان ارتباط برقرار کرد.

مکالمه بین کامیاب و ادمین قاتل:

1be524_24InShot-20241224-004716133.jpg

 

کامیاب : سلام بفرمایید؟

ادمین قاتل: سلام رییس شناختی؟ منم همکارت ... رییس کمکم کن مگه نمیگفتی تا اخرش با همیم به شرطی که همدیگه رو دور نزنیم؟

کامیاب: من بهت گفتم همکاری ما تا جایی ادامه داره که هویتت لو نره یه نگاه به روزنامه ها کردی؟؟؟ خبرنگار ها، مردم، رسانه ها همه دارن در مورد ما صحبت میکنن و حتی میترسن!

ادمین قاتل: ولی رییس من تا ابد اینجا گرفتارم...

کامیاب: ازاد کردن تو چیزی جز بد نامی برای من نداره!

بیب بیب بیب!

تلفن قطع شده بود، انگار تا ابد قرار بود اینجا بماند.

چند روز گذشت همینطور فشار ها روی ادمین قاتل بیشتر و بیشتر می شد و همینطور توسط مامور های زندان مورد تحقیر قرار میگرفت.

و هر یک شب یبار در سلول انفرادی می ماند.

بعد از چند ماه که حسابی ماجرای ادمین قاتل معروف شده بود بلاخره از یادها رفت و فراموش شد و ادمین قاتل در زندان ماند.

 

ده سال بعد...

چهارچوب زندان و تحقیر پلیس ها باعث شده بود که ادمین قاتل روانی شود.

 

0e2224_24jail.jpg

 

مدام با خودش حرف میزد، گاهی اوقات نظم زندان را بهم میریخت و حتی به زندانی ها حمله میکرد!

یک روز همونطور که فشار های روانی داشت مغز اورا نابود میکرد مامور زندان نا خواسته را به قتل رساند و تصمیم به پایان دادن زندگی ادمین قاتل شدند (دستور اعدام).

او باید از کسانی که باعث زندانی شدن و نابود شدن زندگی او شده بودند انتقام میگرفت و  نمیتوانست آنها را از یاد خود ببرد.

پس تسلیم نشد و راهی برای فرار از زندان پیدا کرد.

 

2a0b24_24jail-Braking.jpg

 

فرار او موفقیت آمیز بود و بلاخره بعد ده سال دنیای بیرون را دید و در تعجب فرو رفت.

ادمین قاتل: چه تغییراتی، چه شب زیبایی!

 

47fa24_24Jail-Brak.jpg

 

خبر فرار ادمین قاتل

-به به چه شبی! بریم غذای بپزیم.

درحال پختن غذای موردعلاقم بودم که تلوزیون رو روشن کردم تا کمی سرگرم بشم، همینطور که داشتم شبکه هارو یکی یکی چک میکردم ناگهان به خبر مهی توی شبکه

Los Santos BBC رسیدم.

 

e9e924_24InShot-20241224-010326041.jpg

 

خبرنگار: توجه توجه! قاتل سریالی که به آن لقب ادمین قاتل را داده بودند دقایقی پیش از زندان فرار کرده است لطفا هرگونه مورد مشکوکی که دید به ما گزارش دهید!

به لرزه افتاده بودم، عرق سرد داشت از پیشونیم پایین میومد، سریع رفتم در هارو قفل کردم.

-کسی که من باعث شدم به زندان بیوفته حالا فرار کرده

-اگه اون تنها دلیلی که داره از زندان فرار کنه قطعا کشتن منه.

نمیشد تو تنهایی زندگی کنم و نیاز به امنیت بیشتری داشتم.

تصمیم گرفتم زنگ بزنم به بروبچ قدیمی

 

912324_24Freinds-Call.jpg

 

حدوده 1 ساعت بعد گنگسترها (رایدر و سی جی) رسیدن.

 

5d4324_24gallery65.jpg

 

 خلاصه بعد از یکم احوال پرسی با بچه ها شروع کردم و داستان و توضیح دادم.

بچه ها از قدیم تو کار گنگستری بودن و کلی تجربه داشتن و ترسی هم درونشون نبود.

خلاصه نشستیم و قمار کردیم، عشقو حال کردیم و از مشروب می خوردیم.

 

938124_24gallery69.jpg

 

بعد همگی خسته شدیم و رفتیم که بکپیم.

 

e41824_24gallery72.jpg

 

تقریبا نصف شب بود که از خواب بیدار شدم برای اینکه به توالت برم، بعد اینکه رفتم . برگشتم یه چیز سیاهی که شبیه به انسان بود رو از پنجره دیدم، سوتونارو بیدار کردم و همگی بیرون خونه رفتیم اما چیزی ندیدیم، با خودمون گفتیم شاید چون بیش از حد مشروب خورده بودیم احتمالا توهم میزدیم بعد دوباره برگشتیم و خوابیدیم.

بعد از 2 ساعت دوباره بیدار شدم و برای عبادت پروردگار با بچه ها نماز جماعت خواندیم.

 

c42724_24gallery75.jpg

 

شب روز بعد رایدر برای اینکه میخواست مواد بخره، در حال رفتن به یه روستا بود و با ما خداحافظی کرد و رفت.

چند ساعت گذشته بود اما از رایدر خبری نشده بود که ناگهان گوشیم زنگ خورد و دیدم که رایدره.

 

c5cf24_24gallery86.jpg

 

من: پسر کجا گورتو گم کردی؟ الو صدام میاد؟؟؟

بعد چند لحظه متوجه شدم که صدای رایدر خیلی  ضعیف و کم میاد و ادرس یجارو زمزمه میکنه

سریع سوار ماشین شدم و ته گاز تو راه اونجا بودم.

 

25a224_24gallery88.jpg

 

یک جاده کنار جنگل بود، صدای پرنده ها میومد

یکم که جلوتر رفتم یه دود رو دیدم که از یه ماشین بالا میومد.

اون ماشینه رایدر بود، از ماشین پیاده شدم و با تمام قدرت به سمت ماشین رایدر دویدم و رایدرو درحالی که خون داشت از سرش میومد دیدم، بدترین لحظه عمرم بود که رفیقم جلوی چشمام داشت جون میداد!

معلوم بود که کار اونه (ادمین قاتل)، آخرین صدایی که از اون شنیده بودم این بود که "برو خونه" و رایدر تموم کرد.

-من: نکنه... نکنه رفته سراغ سی جی؟

سریع ماشین رو روشن کردم به سمت خونه رفتم، به خونه که رسیدم ماشین ادمین قاتل اونجا بود،

 

2d4024_24gallery84.jpg

 

سریع رفتم داخل خونه و دیدم که اون عوضی اره به دست میخواد سی جی رو تیکه تیکه کنه، چه اشتباه بدی کرده بودم که سی جی رو تو خونه تنها ول کرده بودم، بخاطر اطمینان بیشتر اسلحه همراه داشتم، اسلحه رو به سمت ادمین قاتل گرفتم که ناگهان اون با اره برقی به سی جی حمله کرد و جلوی چشمام تیکه تیکه کردش.

 

44de24_24gallery82.jpg

 

همونجا با دست لرزون یه گلوله حرومش کردم که ادمین قاتل مرد.

دیگه رفیقی نداشتم، خونواده ای نداشتم، دنیا بی معنی بود خواهد ماند.

پایان.

 

با عرض تشکر خدمت شما دوست عزیز که وقت خودتو گذاشتی و این مجله رو خوندی، خوشحال میشم نظرتو در مورد این داستان/مجله برای من بگی.

 

  • بازیگران

@Luigi@Loner@RoyaL@Wandy@ORTEGA@Panda@AsTro@Anita

 

 

با تشکر ویژه از @Esl4m

 

بدرود.

 

 

  نمایش محتوا مخفی

 

عالی خسته هم نباشید 🌹

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

با اینکه مجله در مورد منه اما ممد بیشترین زحمتو کشید برای این مجله ولی با وجود مشکلاتو سادگی کار مجله باحالو خیلی خوبی شد

قلب برای ارزش کار تا بیشتر مجله❤️

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بنازم خیلی خفن بود🤘💯

                         Adriano.png

                           𝐖𝐨𝐥𝐟 𝐊𝐢𝐧𝐠 𝐅𝐚𝐦𝐢𝐥𝐲

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

36 دقیقه قبل، EzraeeI گفته است:

عالی خسته هم نباشید 🌹

 

22 دقیقه قبل، Kennedy گفته است:

زیبا بود 🤍💎

 

13 دقیقه قبل، Peak گفته است:

قشنگ بود خدا قوت❤️

 

4 دقیقه قبل، Enter گفته است:

بنازم خیلی خفن بود🤘💯

خیلی مخلصیم، قربونه همتون❤️

28 دقیقه قبل، Luigi گفته است:

با اینکه مجله در مورد منه اما ممد بیشترین زحمتو کشید برای این مجله ولی با وجود مشکلاتو سادگی کار مجله باحالو خیلی خوبی شد

قلب برای ارزش کار تا بیشتر مجله❤️

فدای عشقم❤️

〘 Alone in the middle of world full of people

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

۱ ساعت قبل، Destroyer گفته است:

بسمه تعالی

عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه

قسمت شد که دوباره به فکشن News Reporter بیام و بعد از تقریبا 10 ماه ادامه داستان ادمین قاتل رو بنویسم با کمک دوستان

اگرچه با قسمت اول آشنایی ندارید اگر باب میلتون بود از لینک زیر اقدام به مطالعه آن بپردازید

ادمین قاتل (قسمت 1)

  • اَدمینِ قاتل (قسمت 2)

 

تقریبا ساعت حدود 8 شب بود که برای تفریح و اینکه کلم یکم باد بخوره به جنگل رفته بودم، من معمولا به این کارم عادت کرده بودم و هفته ای 3 الی 4 شب به جنگل میرفتم.

d2fc24_24Gardesh.jpg

 

همونطور که داشتم از منظره زیبای جنگل لذت میبردم، ناگهان صدایی توجه منو به خود جلب کرد،

-خواهش میکنم!! التماست میکنم کاری با من نداشته باش!!!

صدای یه مرد جوانی بود که انگار قصد داشتن اونو بکشن.

صدا ناگهان به طور عجیبی قطع شد!

از قطع شدن یهویی صدا تعجب کردم و تصمیم گرفتم ببینم داستان چیه؟

437224_24Taajob.jpg

 

سراسیمه شروع به دویدن به سمت کلبه کردم و پشت یک درخت قایم شدم، چند دقیقه بعد دیدم یک نفر با یک کاور مشکی بزگ از خونه بیرون اومد و اونو تو صندوق عقب ماشین گذاشت از پایین اومدن ارتفا ماشین معلوم بود که یک چیز سنگین پشت ماشینه!

و اون شخص درحال صحبت با تلفن بود و می گفت: رئیس انجام شد!

 

d10b24_24Did-zadane-Luigi.jpg

 

همونطور که داشتم اون شخص رو دید میزدم، یهو گوشی لعنتیم زنگ خورد و اون متوجه صدای گوشی شد، بعله درسته گند زده بودم!

 

f89524_24Rining-Phone.jpg

 

 

اون به سمت من ایستاد و گفت:

هی تو، اینجا چه غلطی میکنی؟

 

d56c24_24Lo-raftan.jpg

 

 سریع شروع به دویدن کردم، جرئت نداشتم پشت سرمو نگاه کنم و همینطور که داشتم فرار میکردم گوشی رو از تو جیبم درآوردم و به پلیس زنگ زدم و ادرس تقریبی اینجارو دادم.

توی ذهنم اون فیلم فرار نکن داشت هی پخش میشد.

 

2b8d24_24Farar-Call-Police.jpg

 

بلاخره بعد از چند دقیقه دویدن موفق شدم اون یارو رو گم کنم و خودمو به جاده رسوندم.

تقریبا همینکه به جاده رسیده بودم یک ماشین سیاه رنگ با چند نفر داخلش رو دیدم و دستمو تکون دادم که وایسن و منو سوار کنن.

 

9eb924_24Request-Help.jpg

 

ماشین نگه داشت و من سوار شدم و داد زدم:

برو برو بروووووو!

 

1fe924_24G-.jpg

 

بعد از اینکه کمی به خودم اومدم از اونا معذرت خواهی کردم و کل داستان رو براشون توضیح دادم.

 

دستگیری قاتل

 

پلیس ها یک گزارش قتل توسط یک مرد ناشناس رو دریافت میکنند و سریع به آن محل میرسند.

پلیس ها بعد از رسیدن به محل قتل، قاتل اقدام به فرار میکنه اما موفق نمیشه! و در محاصره پلیس های شجاع قرار میگیرد و دستگیر میشود.

 

تصاویری از دستگیری و محاصره مجرم:

577224_24gallery43.jpg

0ac124_24gallery49.jpg

eec524_24gallery47.jpg

 

بعد توسط پلیس ها به دادگاه منتقل شد و قاضی حکم حبس ابد به او داد، سپس راهی زندان شد.

بعد از چند هفته مشخص شد که آن مرد همان ادمین قاتلی هست که به صورت مخفیانه به خانه @Kamyab میرفت.

همه ی داستان ها تمام نشده بود و ادمین چشم به راه کامیاب بود ولی خبری نمیشد.

بعد از زندانی شدن او مقام ادمینی خود را نیز از دست داده بود.

بعد از مدت ها بالاخره با هر بدبختی که بود با کامیاب از طریق تلفن های زندان ارتباط برقرار کرد.

مکالمه بین کامیاب و ادمین قاتل:

1be524_24InShot-20241224-004716133.jpg

 

کامیاب : سلام بفرمایید؟

ادمین قاتل: سلام رییس شناختی؟ منم همکارت ... رییس کمکم کن مگه نمیگفتی تا اخرش با همیم به شرطی که همدیگه رو دور نزنیم؟

کامیاب: من بهت گفتم همکاری ما تا جایی ادامه داره که هویتت لو نره یه نگاه به روزنامه ها کردی؟؟؟ خبرنگار ها، مردم، رسانه ها همه دارن در مورد ما صحبت میکنن و حتی میترسن!

ادمین قاتل: ولی رییس من تا ابد اینجا گرفتارم...

کامیاب: ازاد کردن تو چیزی جز بد نامی برای من نداره!

بیب بیب بیب!

تلفن قطع شده بود، انگار تا ابد قرار بود اینجا بماند.

چند روز گذشت همینطور فشار ها روی ادمین قاتل بیشتر و بیشتر می شد و همینطور توسط مامور های زندان مورد تحقیر قرار میگرفت.

و هر یک شب یبار در سلول انفرادی می ماند.

بعد از چند ماه که حسابی ماجرای ادمین قاتل معروف شده بود بلاخره از یادها رفت و فراموش شد و ادمین قاتل در زندان ماند.

 

ده سال بعد...

چهارچوب زندان و تحقیر پلیس ها باعث شده بود که ادمین قاتل روانی شود.

 

0e2224_24jail.jpg

 

مدام با خودش حرف میزد، گاهی اوقات نظم زندان را بهم میریخت و حتی به زندانی ها حمله میکرد!

یک روز همونطور که فشار های روانی داشت مغز اورا نابود میکرد مامور زندان نا خواسته را به قتل رساند و تصمیم به پایان دادن زندگی ادمین قاتل شدند (دستور اعدام).

او باید از کسانی که باعث زندانی شدن و نابود شدن زندگی او شده بودند انتقام میگرفت و  نمیتوانست آنها را از یاد خود ببرد.

پس تسلیم نشد و راهی برای فرار از زندان پیدا کرد.

 

2a0b24_24jail-Braking.jpg

 

فرار او موفقیت آمیز بود و بلاخره بعد ده سال دنیای بیرون را دید و در تعجب فرو رفت.

ادمین قاتل: چه تغییراتی، چه شب زیبایی!

 

47fa24_24Jail-Brak.jpg

 

خبر فرار ادمین قاتل

-به به چه شبی! بریم غذای بپزیم.

درحال پختن غذای موردعلاقم بودم که تلوزیون رو روشن کردم تا کمی سرگرم بشم، همینطور که داشتم شبکه هارو یکی یکی چک میکردم ناگهان به خبر مهی توی شبکه

Los Santos BBC رسیدم.

 

e9e924_24InShot-20241224-010326041.jpg

 

خبرنگار: توجه توجه! قاتل سریالی که به آن لقب ادمین قاتل را داده بودند دقایقی پیش از زندان فرار کرده است لطفا هرگونه مورد مشکوکی که دید به ما گزارش دهید!

به لرزه افتاده بودم، عرق سرد داشت از پیشونیم پایین میومد، سریع رفتم در هارو قفل کردم.

-کسی که من باعث شدم به زندان بیوفته حالا فرار کرده

-اگه اون تنها دلیلی که داره از زندان فرار کنه قطعا کشتن منه.

نمیشد تو تنهایی زندگی کنم و نیاز به امنیت بیشتری داشتم.

تصمیم گرفتم زنگ بزنم به بروبچ قدیمی

 

912324_24Freinds-Call.jpg

 

حدوده 1 ساعت بعد گنگسترها (رایدر و سی جی) رسیدن.

 

5d4324_24gallery65.jpg

 

 خلاصه بعد از یکم احوال پرسی با بچه ها شروع کردم و داستان و توضیح دادم.

بچه ها از قدیم تو کار گنگستری بودن و کلی تجربه داشتن و ترسی هم درونشون نبود.

خلاصه نشستیم و قمار کردیم، عشقو حال کردیم و از مشروب می خوردیم.

 

938124_24gallery69.jpg

 

بعد همگی خسته شدیم و رفتیم که بکپیم.

 

e41824_24gallery72.jpg

 

تقریبا نصف شب بود که از خواب بیدار شدم برای اینکه به توالت برم، بعد اینکه رفتم . برگشتم یه چیز سیاهی که شبیه به انسان بود رو از پنجره دیدم، سوتونارو بیدار کردم و همگی بیرون خونه رفتیم اما چیزی ندیدیم، با خودمون گفتیم شاید چون بیش از حد مشروب خورده بودیم احتمالا توهم میزدیم بعد دوباره برگشتیم و خوابیدیم.

بعد از 2 ساعت دوباره بیدار شدم و برای عبادت پروردگار با بچه ها نماز جماعت خواندیم.

 

c42724_24gallery75.jpg

 

شب روز بعد رایدر برای اینکه میخواست مواد بخره، در حال رفتن به یه روستا بود و با ما خداحافظی کرد و رفت.

چند ساعت گذشته بود اما از رایدر خبری نشده بود که ناگهان گوشیم زنگ خورد و دیدم که رایدره.

 

c5cf24_24gallery86.jpg

 

من: پسر کجا گورتو گم کردی؟ الو صدام میاد؟؟؟

بعد چند لحظه متوجه شدم که صدای رایدر خیلی  ضعیف و کم میاد و ادرس یجارو زمزمه میکنه

سریع سوار ماشین شدم و ته گاز تو راه اونجا بودم.

 

25a224_24gallery88.jpg

 

یک جاده کنار جنگل بود، صدای پرنده ها میومد

یکم که جلوتر رفتم یه دود رو دیدم که از یه ماشین بالا میومد.

اون ماشینه رایدر بود، از ماشین پیاده شدم و با تمام قدرت به سمت ماشین رایدر دویدم و رایدرو درحالی که خون داشت از سرش میومد دیدم، بدترین لحظه عمرم بود که رفیقم جلوی چشمام داشت جون میداد!

معلوم بود که کار اونه (ادمین قاتل)، آخرین صدایی که از اون شنیده بودم این بود که "برو خونه" و رایدر تموم کرد.

-من: نکنه... نکنه رفته سراغ سی جی؟

سریع ماشین رو روشن کردم به سمت خونه رفتم، به خونه که رسیدم ماشین ادمین قاتل اونجا بود،

 

2d4024_24gallery84.jpg

 

سریع رفتم داخل خونه و دیدم که اون عوضی اره به دست میخواد سی جی رو تیکه تیکه کنه، چه اشتباه بدی کرده بودم که سی جی رو تو خونه تنها ول کرده بودم، بخاطر اطمینان بیشتر اسلحه همراه داشتم، اسلحه رو به سمت ادمین قاتل گرفتم که ناگهان اون با اره برقی به سی جی حمله کرد و جلوی چشمام تیکه تیکه کردش.

 

44de24_24gallery82.jpg

 

همونجا با دست لرزون یه گلوله حرومش کردم که ادمین قاتل مرد.

دیگه رفیقی نداشتم، خونواده ای نداشتم، دنیا بی معنی بود خواهد ماند.

پایان.

 

با عرض تشکر خدمت شما دوست عزیز که وقت خودتو گذاشتی و این مجله رو خوندی، خوشحال میشم نظرتو در مورد این داستان/مجله برای من بگی.

 

  • بازیگران

@Luigi@Loner@RoyaL@Wandy@ORTEGA@Panda@AsTro@Anita

 

 

با تشکر ویژه از @Esl4m

 

بدرود.

 

 

  نمایش محتوا مخفی

 

ذهن خلاقی داری امیدوارم بازم از این مجله ها درست کنی درجه یک بود خوشحالم که تونستیم کمک کنیم ولی بیشتر از همه خودت زحمت کشیدی 💖

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

11 دقیقه قبل، RoyaL گفته است:

ذهن خلاقی داری امیدوارم بازم از این مجله ها درست کنی درجه یک بود خوشحالم که تونستیم کمک کنیم ولی بیشتر از همه خودت زحمت کشیدی 💖

قربونت بشم عزیز دلم، باز شماهم زحمت کشیدین❤️

1 ساعت قبل، Destroyer گفته است:

بسمه تعالی

عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه

قسمت شد که دوباره به فکشن News Reporter بیام و بعد از تقریبا 10 ماه ادامه داستان ادمین قاتل رو بنویسم با کمک دوستان

اگرچه با قسمت اول آشنایی ندارید اگر باب میلتون بود از لینک زیر اقدام به مطالعه آن بپردازید

ادمین قاتل (قسمت 1)

  • اَدمینِ قاتل (قسمت 2)

 

تقریبا ساعت حدود 8 شب بود که برای تفریح و اینکه کلم یکم باد بخوره به جنگل رفته بودم، من معمولا به این کارم عادت کرده بودم و هفته ای 3 الی 4 شب به جنگل میرفتم.

d2fc24_24Gardesh.jpg

 

همونطور که داشتم از منظره زیبای جنگل لذت میبردم، ناگهان صدایی توجه منو به خود جلب کرد،

-خواهش میکنم!! التماست میکنم کاری با من نداشته باش!!!

صدای یه مرد جوانی بود که انگار قصد داشتن اونو بکشن.

صدا ناگهان به طور عجیبی قطع شد!

از قطع شدن یهویی صدا تعجب کردم و تصمیم گرفتم ببینم داستان چیه؟

437224_24Taajob.jpg

 

سراسیمه شروع به دویدن به سمت کلبه کردم و پشت یک درخت قایم شدم، چند دقیقه بعد دیدم یک نفر با یک کاور مشکی بزگ از خونه بیرون اومد و اونو تو صندوق عقب ماشین گذاشت از پایین اومدن ارتفا ماشین معلوم بود که یک چیز سنگین پشت ماشینه!

و اون شخص درحال صحبت با تلفن بود و می گفت: رئیس انجام شد!

 

d10b24_24Did-zadane-Luigi.jpg

 

همونطور که داشتم اون شخص رو دید میزدم، یهو گوشی لعنتیم زنگ خورد و اون متوجه صدای گوشی شد، بعله درسته گند زده بودم!

 

f89524_24Rining-Phone.jpg

 

 

اون به سمت من ایستاد و گفت:

هی تو، اینجا چه غلطی میکنی؟

 

d56c24_24Lo-raftan.jpg

 

 سریع شروع به دویدن کردم، جرئت نداشتم پشت سرمو نگاه کنم و همینطور که داشتم فرار میکردم گوشی رو از تو جیبم درآوردم و به پلیس زنگ زدم و ادرس تقریبی اینجارو دادم.

توی ذهنم اون فیلم فرار نکن داشت هی پخش میشد.

 

2b8d24_24Farar-Call-Police.jpg

 

بلاخره بعد از چند دقیقه دویدن موفق شدم اون یارو رو گم کنم و خودمو به جاده رسوندم.

تقریبا همینکه به جاده رسیده بودم یک ماشین سیاه رنگ با چند نفر داخلش رو دیدم و دستمو تکون دادم که وایسن و منو سوار کنن.

 

9eb924_24Request-Help.jpg

 

ماشین نگه داشت و من سوار شدم و داد زدم:

برو برو بروووووو!

 

1fe924_24G-.jpg

 

بعد از اینکه کمی به خودم اومدم از اونا معذرت خواهی کردم و کل داستان رو براشون توضیح دادم.

 

دستگیری قاتل

 

پلیس ها یک گزارش قتل توسط یک مرد ناشناس رو دریافت میکنند و سریع به آن محل میرسند.

پلیس ها بعد از رسیدن به محل قتل، قاتل اقدام به فرار میکنه اما موفق نمیشه! و در محاصره پلیس های شجاع قرار میگیرد و دستگیر میشود.

 

تصاویری از دستگیری و محاصره مجرم:

577224_24gallery43.jpg

0ac124_24gallery49.jpg

eec524_24gallery47.jpg

 

بعد توسط پلیس ها به دادگاه منتقل شد و قاضی حکم حبس ابد به او داد، سپس راهی زندان شد.

بعد از چند هفته مشخص شد که آن مرد همان ادمین قاتلی هست که به صورت مخفیانه به خانه @Kamyab میرفت.

همه ی داستان ها تمام نشده بود و ادمین چشم به راه کامیاب بود ولی خبری نمیشد.

بعد از زندانی شدن او مقام ادمینی خود را نیز از دست داده بود.

بعد از مدت ها بالاخره با هر بدبختی که بود با کامیاب از طریق تلفن های زندان ارتباط برقرار کرد.

مکالمه بین کامیاب و ادمین قاتل:

1be524_24InShot-20241224-004716133.jpg

 

کامیاب : سلام بفرمایید؟

ادمین قاتل: سلام رییس شناختی؟ منم همکارت ... رییس کمکم کن مگه نمیگفتی تا اخرش با همیم به شرطی که همدیگه رو دور نزنیم؟

کامیاب: من بهت گفتم همکاری ما تا جایی ادامه داره که هویتت لو نره یه نگاه به روزنامه ها کردی؟؟؟ خبرنگار ها، مردم، رسانه ها همه دارن در مورد ما صحبت میکنن و حتی میترسن!

ادمین قاتل: ولی رییس من تا ابد اینجا گرفتارم...

کامیاب: ازاد کردن تو چیزی جز بد نامی برای من نداره!

بیب بیب بیب!

تلفن قطع شده بود، انگار تا ابد قرار بود اینجا بماند.

چند روز گذشت همینطور فشار ها روی ادمین قاتل بیشتر و بیشتر می شد و همینطور توسط مامور های زندان مورد تحقیر قرار میگرفت.

و هر یک شب یبار در سلول انفرادی می ماند.

بعد از چند ماه که حسابی ماجرای ادمین قاتل معروف شده بود بلاخره از یادها رفت و فراموش شد و ادمین قاتل در زندان ماند.

 

ده سال بعد...

چهارچوب زندان و تحقیر پلیس ها باعث شده بود که ادمین قاتل روانی شود.

 

0e2224_24jail.jpg

 

مدام با خودش حرف میزد، گاهی اوقات نظم زندان را بهم میریخت و حتی به زندانی ها حمله میکرد!

یک روز همونطور که فشار های روانی داشت مغز اورا نابود میکرد مامور زندان نا خواسته را به قتل رساند و تصمیم به پایان دادن زندگی ادمین قاتل شدند (دستور اعدام).

او باید از کسانی که باعث زندانی شدن و نابود شدن زندگی او شده بودند انتقام میگرفت و  نمیتوانست آنها را از یاد خود ببرد.

پس تسلیم نشد و راهی برای فرار از زندان پیدا کرد.

 

2a0b24_24jail-Braking.jpg

 

فرار او موفقیت آمیز بود و بلاخره بعد ده سال دنیای بیرون را دید و در تعجب فرو رفت.

ادمین قاتل: چه تغییراتی، چه شب زیبایی!

 

47fa24_24Jail-Brak.jpg

 

خبر فرار ادمین قاتل

-به به چه شبی! بریم غذای بپزیم.

درحال پختن غذای موردعلاقم بودم که تلوزیون رو روشن کردم تا کمی سرگرم بشم، همینطور که داشتم شبکه هارو یکی یکی چک میکردم ناگهان به خبر مهی توی شبکه

Los Santos BBC رسیدم.

 

e9e924_24InShot-20241224-010326041.jpg

 

خبرنگار: توجه توجه! قاتل سریالی که به آن لقب ادمین قاتل را داده بودند دقایقی پیش از زندان فرار کرده است لطفا هرگونه مورد مشکوکی که دید به ما گزارش دهید!

به لرزه افتاده بودم، عرق سرد داشت از پیشونیم پایین میومد، سریع رفتم در هارو قفل کردم.

-کسی که من باعث شدم به زندان بیوفته حالا فرار کرده

-اگه اون تنها دلیلی که داره از زندان فرار کنه قطعا کشتن منه.

نمیشد تو تنهایی زندگی کنم و نیاز به امنیت بیشتری داشتم.

تصمیم گرفتم زنگ بزنم به بروبچ قدیمی

 

912324_24Freinds-Call.jpg

 

حدوده 1 ساعت بعد گنگسترها (رایدر و سی جی) رسیدن.

 

5d4324_24gallery65.jpg

 

 خلاصه بعد از یکم احوال پرسی با بچه ها شروع کردم و داستان و توضیح دادم.

بچه ها از قدیم تو کار گنگستری بودن و کلی تجربه داشتن و ترسی هم درونشون نبود.

خلاصه نشستیم و قمار کردیم، عشقو حال کردیم و از مشروب می خوردیم.

 

938124_24gallery69.jpg

 

بعد همگی خسته شدیم و رفتیم که بکپیم.

 

e41824_24gallery72.jpg

 

تقریبا نصف شب بود که از خواب بیدار شدم برای اینکه به توالت برم، بعد اینکه رفتم . برگشتم یه چیز سیاهی که شبیه به انسان بود رو از پنجره دیدم، سوتونارو بیدار کردم و همگی بیرون خونه رفتیم اما چیزی ندیدیم، با خودمون گفتیم شاید چون بیش از حد مشروب خورده بودیم احتمالا توهم میزدیم بعد دوباره برگشتیم و خوابیدیم.

بعد از 2 ساعت دوباره بیدار شدم و برای عبادت پروردگار با بچه ها نماز جماعت خواندیم.

 

c42724_24gallery75.jpg

 

شب روز بعد رایدر برای اینکه میخواست مواد بخره، در حال رفتن به یه روستا بود و با ما خداحافظی کرد و رفت.

چند ساعت گذشته بود اما از رایدر خبری نشده بود که ناگهان گوشیم زنگ خورد و دیدم که رایدره.

 

c5cf24_24gallery86.jpg

 

من: پسر کجا گورتو گم کردی؟ الو صدام میاد؟؟؟

بعد چند لحظه متوجه شدم که صدای رایدر خیلی  ضعیف و کم میاد و ادرس یجارو زمزمه میکنه

سریع سوار ماشین شدم و ته گاز تو راه اونجا بودم.

 

25a224_24gallery88.jpg

 

یک جاده کنار جنگل بود، صدای پرنده ها میومد

یکم که جلوتر رفتم یه دود رو دیدم که از یه ماشین بالا میومد.

اون ماشینه رایدر بود، از ماشین پیاده شدم و با تمام قدرت به سمت ماشین رایدر دویدم و رایدرو درحالی که خون داشت از سرش میومد دیدم، بدترین لحظه عمرم بود که رفیقم جلوی چشمام داشت جون میداد!

معلوم بود که کار اونه (ادمین قاتل)، آخرین صدایی که از اون شنیده بودم این بود که "برو خونه" و رایدر تموم کرد.

-من: نکنه... نکنه رفته سراغ سی جی؟

سریع ماشین رو روشن کردم به سمت خونه رفتم، به خونه که رسیدم ماشین ادمین قاتل اونجا بود،

 

2d4024_24gallery84.jpg

 

سریع رفتم داخل خونه و دیدم که اون عوضی اره به دست میخواد سی جی رو تیکه تیکه کنه، چه اشتباه بدی کرده بودم که سی جی رو تو خونه تنها ول کرده بودم، بخاطر اطمینان بیشتر اسلحه همراه داشتم، اسلحه رو به سمت ادمین قاتل گرفتم که ناگهان اون با اره برقی به سی جی حمله کرد و جلوی چشمام تیکه تیکه کردش.

 

44de24_24gallery82.jpg

 

همونجا با دست لرزون یه گلوله حرومش کردم که ادمین قاتل مرد.

دیگه رفیقی نداشتم، خونواده ای نداشتم، دنیا بی معنی بود خواهد ماند.

پایان.

 

با عرض تشکر خدمت شما دوست عزیز که وقت خودتو گذاشتی و این مجله رو خوندی، خوشحال میشم نظرتو در مورد این داستان/مجله برای من بگی.

 

  • بازیگران

@Luigi@Loner@RoyaL@Wandy@ORTEGA@Panda@AsTro@Anita

 

 

با تشکر ویژه از @Esl4m

 

بدرود.

 

 

  نمایش محتوا مخفی

 

با سلامی دوباره خدمت ناظمان عزیز و محترم انجمن

بنده حقیقتا از یادم رفته که پنل کاربری و قرار بدم جهت اینکه سو تفاهمی پیش نیاد همینجا پایین میزارم که در صورت امکان پست هاید نشه

PlayerSamp.png

〘 Alone in the middle of world full of people

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عالی خیلی قشنگ بود @Luigi افتخار میدی تو سریال بعدی منم باشم؟😂

Be the one that nobody‌ thought you could be

 

 

                                      💀

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

درود خدمت شما دوست عزیز @Destroyer

از خوندن مجله شما لذت بردم و داستان خیلی جذاب و زیبایی داشت

 

نقاط قوت:

- داستان جالب

- عکس برداری مناسب

- خلاقیت

- کار گروهی

- نداشتن غلط املایی 

 

نقاط ضعف:

❌

 

 

 

مجله هفتگی شما تأیید شد

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

واقعن دنبال چیزی بودیم که توی فروم تک باشه و چیزی که مخاطب  از خواندنش لذت کافی رو ببره بالای یک هفته داستان نویسی کار داشت و عکس برداری خیلی مشکل بود

ولی با تمام زحمت هایی که محمد @Destroyer و بقیه بچه ها کشیدن @Wandy @RoyaL @Luigi @ORTEGA @Esl4m تبدیل شد به یکی از بهترین مجله هایی که دیدم و توی فروم موجوده.

 

𝓝𝓾𝓶𝓫𝓮𝓻 𝓞𝓷𝓮 𝓕𝓪𝓶𝓲𝓵𝔂

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

26 دقیقه قبل، Asllan گفته است:

عالی خیلی قشنگ بود @Luigi افتخار میدی تو سریال بعدی منم باشم؟😂

 

24 دقیقه قبل، Fayez گفته است:

درود خدمت شما دوست عزیز @Destroyer

از خوندن مجله شما لذت بردم و داستان خیلی جذاب و زیبایی داشت

 

نقاط قوت:

- داستان جالب

- عکس برداری مناسب

- خلاقیت

- کار گروهی

- نداشتن غلط املایی 

 

نقاط ضعف:

❌

 

 

 

مجله هفتگی شما تأیید شد

 

 

قربونه شما فایز جان❤️

9 دقیقه قبل، Loner گفته است:

واقعن دنبال چیزی بودیم که توی فروم تک باشه و چیزی که مخاطب  از خواندنش لذت کافی رو ببره بالای یک هفته داستان نویسی کار داشت و عکس برداری خیلی مشکل بود

ولی با تمام زحمت هایی که محمد @Destroyer و بقیه بچه ها کشیدن @Wandy @RoyaL @Luigi @ORTEGA @Esl4m تبدیل شد به یکی از بهترین مجله هایی که دیدم و توی فروم موجوده.

 

امین جان عشق منی، من کاری نکردم شما زحمت کشیدن دست بوس همتون هستم❤️😘

〘 Alone in the middle of world full of people

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بنازم ممد آرسوییست

فقط خواستم بگم حواست باشه @Kamyab هنوز زندس یه دفعه میاد بالا سرتا 😂

خیلی عالی بود پسر کیف کردم

سرم بالاست

چون

خدا بالا سرمه

My Account:

FaIse.png

Narutuuzumaki.png

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

19 دقیقه قبل، Fail گفته است:

باحال و سرگرم کننده بود👍🔥🔥

❤️

3 دقیقه قبل، Integer گفته است:

بنازم ممد آرسوییست

فقط خواستم بگم حواست باشه @Kamyab هنوز زندس یه دفعه میاد بالا سرتا 😂

خیلی عالی بود پسر کیف کردم

قربونت آقا محمدجواد❤️

〘 Alone in the middle of world full of people

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هم اکنون، Destroyer گفته است:

قربونت آقا محمدجواد❤️

ببخشید واکنشام تموم شدن ولی از همین جا واکنش "بوس" بهت :)

سرم بالاست

چون

خدا بالا سرمه

My Account:

FaIse.png

Narutuuzumaki.png

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

30 دقیقه قبل، Integer گفته است:

ببخشید واکنشام تموم شدن ولی از همین جا واکنش "بوس" بهت :)

فدای چشات دادا

21 دقیقه قبل، Vinak گفته است:

عالی بود منتظر مجله های بعدی هستیم🔥❤️

ایشالله وقت بود حتما همکاری هم میکنیم❤️

〘 Alone in the middle of world full of people

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید.
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   بازگردانی قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...