19 ارسال در این موضوع قرار دارد

پروفایل کاربری: Stormi.png

 

مقدمه: داستانی کوتاه, غم انگیز و تاثیر گذار به همراه شیوه ای نو در زمینه داستان های متحرک, در صورت استقبال همواره در خدمتتون خواهم بود.

 

در یک روز طوفانی...

شخصی که به او خیانت شده بود نزد یک هیتمن رفت و از او درخواست کرد به زندگی معشوقه اش برای همیشه خاتمه بده!

هیتمن در پاسخ به او گفت: من بعد از عاشق شدن توبه کردم و از فردا زندگی تازه ای رو شروع خواهم کرد!

 

مرد نگاهی به زندگی فلاکت بار هیتمن انداخت  و ناگهان اسلحه ای را با یک گلوله در کشوی نیمه باز, میز کار او دید و گفت من در ازای یک گلوله یک میلیون دلار به تو خواهم داد! ایا یک گلوله, ارزش رد کردن چنین پیشنهاد بزرگی رو داره؟

هیتمن وسوسه شد! و پیشنهاد رو پذیرفت! 

 

ان شب هوا بشدت طوفانی بود! هیتمن خود را در محل مورد نظر حاضر کرد!

ezgif.com-video-to-gif-(1).gif

 در ساعت مقرر  و محل مورد نظر....

اتوبوسی در کنار جاده توقف کرد و خانمی با مانتوی سفید پیاده شد و درتاریکی شب زیر یک درخت, منتظر بند امدن باران بود.

هیتمن با سرعت به سمت زن حرکت کرد و بدون فوت وقت اسلحه رو بیرون اورد و به سمت پیشانی زن نشانه رفت, بدون درنگ فورا ماشه رو کشید!!!

پیکر بی جان زن, به زمین نقش بست!

 

همان جا موبایل خود رو بیرون  اورد و با خوشحالی به زنی که عاشقش بود زنگ زد تا خبر میلیونر شدن شان را بدهد!

ناگهان گوشی مقتول در تاریکی شروع به زنگ خوردن کرد و با دیدن شماره خود روی صفحه نمایش برای یک لحظه قلبش تیر کشید....

مرد ساعت ها به پیکر غرق در خون زن خیره مانده بود و جرات دیدن صورت زن را نداشت که مبادا با واقعیت تلخ تری روبرو شود, گویا زمین و زمان برای همیشه در ان مکان متوقف گشته بود.

                                                                                                   پایان     

بیست مردادماه- یک هزار و چهارصدو دو.   

@ArSaCiA              

  • دوست دارم که 2
  • ناراحت 3

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در 1 دقیقه قبل، ElmiraKamrani58 گفته است:

پروفایل کاربری: Stormi.png

 

مقدمه: داستانی کوتاه, غم انگیز و تاثیر گذار به همراه شیوه ای نو در زمینه داستان های متحرک, در صورت استقبال همواره در خدمتتون خواهم بود.

 

در یک روز طوفانی...

شخصی که به او خیانت شده بود نزد یک هیتمن رفت و از او درخواست کرد به زندگی معشوقه اش برای همیشه خاتمه بده!

هیتمن در پاسخ به او گفت: من بعد از عاشق شدن توبه کردم و از فردا زندگی تازه ای رو شروع خواهم کرد!

 

مرد نگاهی به زندگی فلاکت بار هیتمن انداخت  و ناگهان اسلحه ای را با یک گلوله در کشوی نیمه باز, میز کار او دید و گفت من در ازای یک گلوله یک میلیون دلار به تو خواهم داد! ایا یک گلوله, ارزش رد کردن چنین پیشنهاد بزرگی رو داره؟

هیتمن وسوسه شد! و پیشنهاد رو پذیرفت! 

 

ان شب هوا بشدت طوفانی بود! هیتمن خود را در محل مورد نظر حاضر کرد!

ezgif.com-video-to-gif-(1).gif

 در ساعت مقرر  و محل مورد نظر....

اتوبوسی در کنار جاده توقف کرد و خانمی با مانتوی سفید پیاده شد و درتاریکی شب زیر یک درخت, منتظر بند امدن باران بود.

هیتمن با سرعت به سمت زن حرکت کرد و بدون فوت وقت اسلحه رو بیرون اورد و به سمت پیشانی زن نشانه رفت, بدون درنگ فورا ماشه رو کشید!!!

پیکر بی جان زن, به زمین نقش بست!

 

همان جا موبایل خود رو بیرون  اورد و با خوشحالی به زنی که عاشقش بود زنگ زد تا خبر میلیونر شدن شان را بدهد!

ناگهان گوشی مقتول در تاریکی شروع به زنگ خوردن کرد و با دیدن شماره خود روی صفحه نمایش برای یک لحظه قلبش تیر کشید....

مرد ساعت ها به پیکر غرق در خون زن خیره مانده بود و جرات دیدن صورت زن را نداشت که مبادا با واقعیت تلخ تری روبرو شود, گویا زمین و زمان برای همیشه در ان مکان متوقف گشته بود.

                                                                                                   پایان     

بیست مردادماه- یک هزار و چهارصدو دو.   

@ArSaCiA              

مثل همیشه عالی (نخونده میگم)

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

😓قشنگ بود

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یک سوال یعنی چهره زنشو نمیشناخت که زنشو کشت؟

عالی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مخفی کننده
در 11 ساعت قبل، ElmiraKamrani58 گفته است:

پروفایل کاربری: Stormi.png

 

مقدمه: داستانی کوتاه, غم انگیز و تاثیر گذار به همراه شیوه ای نو در زمینه داستان های متحرک, در صورت استقبال همواره در خدمتتون خواهم بود.

 

در یک روز طوفانی...

شخصی که به او خیانت شده بود نزد یک هیتمن رفت و از او درخواست کرد به زندگی معشوقه اش برای همیشه خاتمه بده!

هیتمن در پاسخ به او گفت: من بعد از عاشق شدن توبه کردم و از فردا زندگی تازه ای رو شروع خواهم کرد!

 

مرد نگاهی به زندگی فلاکت بار هیتمن انداخت  و ناگهان اسلحه ای را با یک گلوله در کشوی نیمه باز, میز کار او دید و گفت من در ازای یک گلوله یک میلیون دلار به تو خواهم داد! ایا یک گلوله, ارزش رد کردن چنین پیشنهاد بزرگی رو داره؟

هیتمن وسوسه شد! و پیشنهاد رو پذیرفت! 

 

ان شب هوا بشدت طوفانی بود! هیتمن خود را در محل مورد نظر حاضر کرد!

ezgif.com-video-to-gif-(1).gif

 در ساعت مقرر  و محل مورد نظر....

اتوبوسی در کنار جاده توقف کرد و خانمی با مانتوی سفید پیاده شد و درتاریکی شب زیر یک درخت, منتظر بند امدن باران بود.

هیتمن با سرعت به سمت زن حرکت کرد و بدون فوت وقت اسلحه رو بیرون اورد و به سمت پیشانی زن نشانه رفت, بدون درنگ فورا ماشه رو کشید!!!

پیکر بی جان زن, به زمین نقش بست!

 

همان جا موبایل خود رو بیرون  اورد و با خوشحالی به زنی که عاشقش بود زنگ زد تا خبر میلیونر شدن شان را بدهد!

ناگهان گوشی مقتول در تاریکی شروع به زنگ خوردن کرد و با دیدن شماره خود روی صفحه نمایش برای یک لحظه قلبش تیر کشید....

مرد ساعت ها به پیکر غرق در خون زن خیره مانده بود و جرات دیدن صورت زن را نداشت که مبادا با واقعیت تلخ تری روبرو شود, گویا زمین و زمان برای همیشه در ان مکان متوقف گشته بود.

                                                                                                   پایان     

بیست مردادماه- یک هزار و چهارصدو دو.   

@ArSaCiA              

مثل همیشه عالی و بی نقص.

داستانش جالب و در عین حال غم‌انگیز بود💔

منتظر داستان های متحرک بعدی هستیم.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در 1 ساعت قبل، ElmiraKamrani58 گفته است:

پروفایل کاربری: Stormi.png

 

مقدمه: داستانی کوتاه, غم انگیز و تاثیر گذار به همراه شیوه ای نو در زمینه داستان های متحرک, در صورت استقبال همواره در خدمتتون خواهم بود.

 

در یک روز طوفانی...

شخصی که به او خیانت شده بود نزد یک هیتمن رفت و از او درخواست کرد به زندگی معشوقه اش برای همیشه خاتمه بده!

هیتمن در پاسخ به او گفت: من بعد از عاشق شدن توبه کردم و از فردا زندگی تازه ای رو شروع خواهم کرد!

 

مرد نگاهی به زندگی فلاکت بار هیتمن انداخت  و ناگهان اسلحه ای را با یک گلوله در کشوی نیمه باز, میز کار او دید و گفت من در ازای یک گلوله یک میلیون دلار به تو خواهم داد! ایا یک گلوله, ارزش رد کردن چنین پیشنهاد بزرگی رو داره؟

هیتمن وسوسه شد! و پیشنهاد رو پذیرفت! 

 

ان شب هوا بشدت طوفانی بود! هیتمن خود را در محل مورد نظر حاضر کرد!

ezgif.com-video-to-gif-(1).gif

 در ساعت مقرر  و محل مورد نظر....

اتوبوسی در کنار جاده توقف کرد و خانمی با مانتوی سفید پیاده شد و درتاریکی شب زیر یک درخت, منتظر بند امدن باران بود.

هیتمن با سرعت به سمت زن حرکت کرد و بدون فوت وقت اسلحه رو بیرون اورد و به سمت پیشانی زن نشانه رفت, بدون درنگ فورا ماشه رو کشید!!!

پیکر بی جان زن, به زمین نقش بست!

 

همان جا موبایل خود رو بیرون  اورد و با خوشحالی به زنی که عاشقش بود زنگ زد تا خبر میلیونر شدن شان را بدهد!

ناگهان گوشی مقتول در تاریکی شروع به زنگ خوردن کرد و با دیدن شماره خود روی صفحه نمایش برای یک لحظه قلبش تیر کشید....

مرد ساعت ها به پیکر غرق در خون زن خیره مانده بود و جرات دیدن صورت زن را نداشت که مبادا با واقعیت تلخ تری روبرو شود, گویا زمین و زمان برای همیشه در ان مکان متوقف گشته بود.

                                                                                                   پایان     

بیست مردادماه- یک هزار و چهارصدو دو.   

@ArSaCiA              

عالی 

انتظار آخرشو نداشتم 😓

 

کاشکــی همچو جسم فــردی کـه         قـوطه ور بود, در بَرِه روی زمین

کمی جنبش داشتی در پی مفهومـش        کـه فقط آرزوی تو بــوده همین 

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ارسال شده در (ویرایش شده)
در 16 ساعت قبل، Robert گفته است:

یک سوال یعنی چهره زنشو نمیشناخت که زنشو کشت؟

عالی

منطیغه

ویرایش شده در توسط FeaRLeSS

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

زنه داشته خیانت میکرده؟ دارک شد...🤣

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ارسال شده در (ویرایش شده)
در 8 ساعت قبل، ElmiraKamrani58 گفته است:

پروفایل کاربری: Stormi.png

 

مقدمه: داستانی کوتاه, غم انگیز و تاثیر گذار به همراه شیوه ای نو در زمینه داستان های متحرک, در صورت استقبال همواره در خدمتتون خواهم بود.

 

در یک روز طوفانی...

شخصی که به او خیانت شده بود نزد یک هیتمن رفت و از او درخواست کرد به زندگی معشوقه اش برای همیشه خاتمه بده!

هیتمن در پاسخ به او گفت: من بعد از عاشق شدن توبه کردم و از فردا زندگی تازه ای رو شروع خواهم کرد!

 

مرد نگاهی به زندگی فلاکت بار هیتمن انداخت  و ناگهان اسلحه ای را با یک گلوله در کشوی نیمه باز, میز کار او دید و گفت من در ازای یک گلوله یک میلیون دلار به تو خواهم داد! ایا یک گلوله, ارزش رد کردن چنین پیشنهاد بزرگی رو داره؟

هیتمن وسوسه شد! و پیشنهاد رو پذیرفت! 

 

ان شب هوا بشدت طوفانی بود! هیتمن خود را در محل مورد نظر حاضر کرد!

ezgif.com-video-to-gif-(1).gif

 در ساعت مقرر  و محل مورد نظر....

اتوبوسی در کنار جاده توقف کرد و خانمی با مانتوی سفید پیاده شد و درتاریکی شب زیر یک درخت, منتظر بند امدن باران بود.

هیتمن با سرعت به سمت زن حرکت کرد و بدون فوت وقت اسلحه رو بیرون اورد و به سمت پیشانی زن نشانه رفت, بدون درنگ فورا ماشه رو کشید!!!

پیکر بی جان زن, به زمین نقش بست!

 

همان جا موبایل خود رو بیرون  اورد و با خوشحالی به زنی که عاشقش بود زنگ زد تا خبر میلیونر شدن شان را بدهد!

ناگهان گوشی مقتول در تاریکی شروع به زنگ خوردن کرد و با دیدن شماره خود روی صفحه نمایش برای یک لحظه قلبش تیر کشید....

مرد ساعت ها به پیکر غرق در خون زن خیره مانده بود و جرات دیدن صورت زن را نداشت که مبادا با واقعیت تلخ تری روبرو شود, گویا زمین و زمان برای همیشه در ان مکان متوقف گشته بود.

                                                                                                   پایان     

بیست مردادماه- یک هزار و چهارصدو دو.   

@ArSaCiA              

عالی🌹

 

در ۱ ساعت قبل، Alonso گفته است:

زنه داشته خیانت میکرده؟ دارک شد...

 

تو دهات شما هر زنی که زیر بارون نشسته داره خیانت میکنه؟ 😂

 

ویرایش شده در توسط CyberDyne

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مخفی کننده
در 15 ساعت قبل، ElmiraKamrani58 گفته است:

پروفایل کاربری: Stormi.png

 

مقدمه: داستانی کوتاه, غم انگیز و تاثیر گذار به همراه شیوه ای نو در زمینه داستان های متحرک, در صورت استقبال همواره در خدمتتون خواهم بود.

 

در یک روز طوفانی...

شخصی که به او خیانت شده بود نزد یک هیتمن رفت و از او درخواست کرد به زندگی معشوقه اش برای همیشه خاتمه بده!

هیتمن در پاسخ به او گفت: من بعد از عاشق شدن توبه کردم و از فردا زندگی تازه ای رو شروع خواهم کرد!

 

مرد نگاهی به زندگی فلاکت بار هیتمن انداخت  و ناگهان اسلحه ای را با یک گلوله در کشوی نیمه باز, میز کار او دید و گفت من در ازای یک گلوله یک میلیون دلار به تو خواهم داد! ایا یک گلوله, ارزش رد کردن چنین پیشنهاد بزرگی رو داره؟

هیتمن وسوسه شد! و پیشنهاد رو پذیرفت! 

 

ان شب هوا بشدت طوفانی بود! هیتمن خود را در محل مورد نظر حاضر کرد!

ezgif.com-video-to-gif-(1).gif

 در ساعت مقرر  و محل مورد نظر....

اتوبوسی در کنار جاده توقف کرد و خانمی با مانتوی سفید پیاده شد و درتاریکی شب زیر یک درخت, منتظر بند امدن باران بود.

هیتمن با سرعت به سمت زن حرکت کرد و بدون فوت وقت اسلحه رو بیرون اورد و به سمت پیشانی زن نشانه رفت, بدون درنگ فورا ماشه رو کشید!!!

پیکر بی جان زن, به زمین نقش بست!

 

همان جا موبایل خود رو بیرون  اورد و با خوشحالی به زنی که عاشقش بود زنگ زد تا خبر میلیونر شدن شان را بدهد!

ناگهان گوشی مقتول در تاریکی شروع به زنگ خوردن کرد و با دیدن شماره خود روی صفحه نمایش برای یک لحظه قلبش تیر کشید....

مرد ساعت ها به پیکر غرق در خون زن خیره مانده بود و جرات دیدن صورت زن را نداشت که مبادا با واقعیت تلخ تری روبرو شود, گویا زمین و زمان برای همیشه در ان مکان متوقف گشته بود.

                                                                                                   پایان     

بیست مردادماه- یک هزار و چهارصدو دو.   

@ArSaCiA              

 

 

داستانی بی نظیر و فوق العاده ایی بود, بنده به شخصه از این مجله لذت بردم🤩

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در 9 ساعت قبل، CyberDyne گفته است:

تو دهات شما هر زنی که زیر بارون نشسته داره خیانت میکنه؟ 😂

بنظرت چرا یارو به هیتمنه گفته اون زنرو بکشه ؟ پس خیانت تو کاره دا 😂

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در 1 ساعت قبل، Automat گفته است:

بنظرت چرا یارو به هیتمنه گفته اون زنرو بکشه ؟ پس خیانت تو کاره دا 😂

عاااا پس به همه میداده 

پ.ن: دسته چک میداده، نه چیز دیگه ای ها

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱ ساعت قبل، CyberDyne گفته است:

عاااا پس به همه میداده 

پ.ن: دسته چک میداده، نه چیز دیگه ای ها

اره دا ما که منحرف نیستیم به چیز دیگه ای فکر کنیم😂

 

 

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در در ۱۴۰۲/۵/۲۱ در 06:52، CyberDyne گفته است:

تو دهات شما هر زنی که زیر بارون نشسته داره خیانت میکنه؟ 😂

 

👇👇👇👇👇

 

در در ۱۴۰۲/۵/۲۰ در 21:12، ElmiraKamrani58 گفته است:

به او خیانت شده بود

 

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در 3 ساعت قبل، AdmBoT گفته است:

 

👇👇👇👇👇

 

 

اها.... 

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

و باز هم داستان های سمی المیرا 😔😂 قشنگ بود 

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در در ۱۴۰۲/۵/۲۱ در 22:34، Automat گفته است:

اره دا ما که منحرف نیستیم به چیز دیگه ای فکر کنیم😂

 

 

😂🚶

در در ۱۴۰۲/۵/۲۰ در 21:46، Robert گفته است:

یک سوال یعنی چهره زنشو نمیشناخت که زنشو کشت؟

عالی

زنه عمل کرده بود 

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

با عرض سلام و احترام.

مجله خوبی بود از روش هایی در تدوین این مجله استفاده شده بود که در هیچ مجله ای مشاهده نشده بود، ولی تنظیم متن نیازمند وقت بیشتری بود.

موفق باشید.

مجله شما تأیید شد.✅

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری