نام داستان: سفر به ماه
اثر: ژول ورن
کوتاه درباره نویسنده:
"ژول ورن" نویسنده اندیشمند و آیندهنگر فرانسوی در سال 1828 در شهر "نانت" به دنیا آمد و در مارس 1905 چشم از جهان فروبست.
او نویسندهی پرکار و تلاشگری بود که هیچگاه از نوشتن احساس خستگی نمیکرد.
ژولورن در طی سالهای فعالیت خود در زمینه نویسندگی, بیش از هشتاد رمان بزرگ و گوچک به رشتهی تحریر در آورد که در نوع خود بسیار بدیع و جالب توجه است.
مشخص ترین نکته در آثار این نویسندهی نامدار, تحول عظیمی بود که در کار پیوند دادن علم با ادبیات به وجود آورد. فرضیههای علمی ژولورن گرچه بر تخیل و پندار نویسنده استوار بود, معهذا طرح مسایل علمی در متن رمانها و قدرت شگرف وی در ارائه خیال پردازانه آنها, موجب ابداع و اختراع ماشینها و وسایلی شد که امروزه, رویاهای او را تحقق بخشیده است. عمده آثار برجستهی این نویسندهی نامدار فرانسوی عبارتند از:
جنگلهای تاریک آمازون. تونل زیر دریایی. سفر به ماه. بیست هزار فرسنگ زیر دریا. ناخدای پانزده ساله. کشتی شکستگان. شکار شهاب. دور دنیا در هشتاد روز. جزیرهی اسرار آمیز. پایان دنیا. سیاره سرگردان ومیشل استروگف
(1)
باشگاه اسحله
در شهر بالتیمور آمریکا، ساختمان بزرگی هست که به آن، تالار اسحله میگویند. به این ساختمان فقط کسانی که کارشان ساختن اسلحه است و یا دانشمندانی که طرح آن را میریزند، راه دارند. این اشخاص یعنی سازندگان و طراحان اسلحه، "باشگاه اسلحه" را پایهگذاری کردهاند. جلسات اعضای این کلوپ بطور معمول در تالار اسلحه، به نشانی، ایالات متحده آمریکا - بالتیمور خیابان 99 شماره 263، برگزار میشود.
آنشب، پس از مدتها در این تالار جلسهای برگزار میشد. در این جلسه سه نفر از اعضاء طراز اول باشگاه حضور داشتند. اما فضای جلسه مثل همیشه نبود. از تحرک و جنبشی که سابقا در این جلسات به چشم میخورد، اکنون خبری نبود. شرکت کنندگان همگی افسرده و ساکت بودند و دلیل آنهم روشن بود، مدتها بود که جنگ به پایان رسیده بود و دیگر اسلحهای ساخته نمیشد. و دیگر کسی طرح تازهای برای ساختن یک اسلحه جدید نمیداد.
آن سه مرد، ساکت و غمزده روی صندلی هایشان نشسته بودند. گویی هیچ کدامشان حرفی برای زدن ندارند. گهگاه هر یک از آنها، زیرچشمی، نگاهی به دیگران میانداخت. به نظر میرسید منتظر است تا دیگری سر صحبت را باز کند. سرانجام یکی از آنها طلسم سکوت را شکست. او تام هانتر بود، یکی از طراحان اسلحه، که در گذشته آوازهاش، زبانزد خاص و عام بود، وحالا تنها چیزی که برایش مانده بود، حسرت آن روزها بود و بس. هانتر با لحنی افسرده گفت: "چه زندگی دردناکی. دیگر کاری نمانده. دیگر به اسلحه احتیاجی نیست و شاید تا ابد هم کسی به آن احتیاج پیدا نکند. کارمان تمام است." بیلزبی، یکی دیگر از آن سه تن که احساساتی تر و جوان سال تر از دیگران بود و یک دستش را موقع آزمایش یکی از ساختههای خود از دست داده بود، با دستی که هنوز برایش مانده بود، به تصاویری که چند سلاح مدرن گذشته، به دیوار مانده بود، اشاره کرد و با لخند تلخی گفت:
"یادگارهای خوش گذشته. زمانی، دولتمردان بزرگ پشت در این تالار صف میکشیدند. سربازان برجسته پیش پای ما زانو میزدند و التماس میکردند که: اسلحه بدهید! اسلحه بدهید! به ماه سلاحهای بیشتر بدهید، سلاحهای بهتر بدهید. حالا دولتمردان به تجارت پرداختهاند، حالا فقط به فکر ماشینهای بهتر و بیشترند. و سربازها بدنبال هرکاری که بتوانند با آن شکم خود را سیر کنند میگردند."
نفر سوم جی تی ماستون میان حرفش دوید و گفت:
"امروز صبح داشتم به طرح یک سلاح جدید و فوقالعاده شگفت انگیز فکر میکردم. سلاحی که تا بحال هیچکسی حتی تصورش را هم نکرده است. اما فایدهاش چیست؟ هیچ! هیچکس طالب آن نیست."
جی تی ماستون یکی از معروف ترین طراحان و دانشمندان اسلحه در سراسر جهان بود و در بین تمام آنها که بنوعی با جنگ و اسلحه سر و کار داشتند کمتر کسی پیدا میشد که دست کم یکبار سر و کارش با او نیفتاده باشد. او مردی بود بلند قد و تنومند که دو نفر دیگر در کنار او به دو نوجوان خرد سال میمانستند. او چشمانش را بست و به صندلیاش تکیه داد و با صدایی گرفته دوباره تکرار کرد:
"هیچکس دیگر طالب سلاح جدید من نیست."
تام هانتر با لبخند تلخی گفت:
"من که خیال دارم به گاوداری بپردازم. و همونطور که مشغول دوشیدن گاوها هستم، رویاهایم را درباره سلاحهای جدید مرور کنم."
بیلزبی گفت:
"من چه کنم؟ من که با یک دست، کشاورزی هم نمیتوانم بکنم. از تجارت هم چیزی نمیدانم. ناچار باید معلم مدرسه بشوم. در مدرسه میتوانم برای بچهها از اسلحه حرف بزنم و در عین حال (x+y) ²=x²+y²+²xy را یادشان بدهم. بچهها از اسلحه خوششان میآید و فکر میکنم درس ریاضیات را در کنار حرف اسلحه بهتر یاد بگیرند."
جی تی ماستون گفت:
"اما من، من به طراحی سلاحهای تازه ادامه میدهم. ولو اینکه هیچکس تا ابد آنها را نسازد. چون من نه از گاو خوشم میآید و نه تدریس را دوست دارم. و هیچ کار دیگری را هم دوست ندارم جز اسلحه. فقط اسلحه."
دوباره سکوت اتاق را پر کرده و سه مرد ساکت و آرام به صندلیهای خود تکیه دادند و با نگاه خیره به آتشی که در بخاری میسوخت؛ چشم دوختند.
در این لحظه در اتاق باز شد و پیشخدمت بدرون آمد. در دستش سه نامه بود. پیشخدمت در سکوت هر یک از نامهها را به یکی از آن سه نفر داد، یکی برای تام هانتر، یکی برای بیلزبی و دیگری برای ماستون.
آن سه مرد همانطور که به صندلیها تکیه داده بودند در سکوت نامهها را باز نموده و شروع به خواندن کردند. مضمون تمام نامهها یکی بود:
در روز اول اکتبر جلسهای با حضور اعضاء باشگاه اسلحه برگزار خواهد شد. من در این جلسه حرف مهمی دارم که گفتنش ضروریست. امیدوارم تمام اعضاء در این جلسه حضور داشته باشند.
با تشکر. ایمپی باربیکن
هفدهم سپتامبر
رئیس جمهور
ادامه دارد ...
____________________________________________________________________
امیدوارم لذت برده باشید
اگه دوست داشتید با لایک و کامنت مثبت بهم انرژی بدید تا بریم برای قسمت دوم سفر به ماه