-
تعداد ارسال ها
1311 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
نوع محتوا
نمایه ها
تالارهای گفتگو
ثبت نام ها
فروشگاه
وبلاگها
تقویم
تمامی مطالب نوشته شده توسط Abolfaazl
-
به نام خدا باسلام و درود خدمت همهی شما عزیزان?? با قسمت سوم کمی خنده اومدیم خدمتتون امیدوارم خوشتون بیاد. .................................................. مرد به زنش گفت: تو چقدر زیبایی زن گفت: مرسی عزیزم، کاش تو هم زیبا بودی تا من هم این را به تو می گفتم مرد گفت: اشکالی نداره، خب تو هم مثل من دروغ بگو ......................................... از یه اسب میپرسن چرا هر کس تورو میبینه سوارت میشه؟ اون اسب جواب نداد. سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت. میدونید چرا؟؟؟ چون اسب ها نمیتونن حرف بزنن. نه واقعا انتظار داشتین اسبها حرف هم بزنن؟؟؟ .............................................. والا ما که نفهمیدیم ﭘﺸﻢ ﺷﯿﺸﻪ، ﺩﻗﯿﻘﺎ ﮐﺠﺎﯼ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﺳﺖ؟! .......................................... تو بهترین گل دنیایی، اما نه صبر کن؛ پرچم کمک داور بالاست، آفسایده!!! .............................................. یکی از مهم ترین دلایلی که جوراب هاش رو نمیشست این بود که وقتی گم شون می کرد به اسانی از روی بو، جاشون رو میتونست پیدا کنه ........................................ پدری کله پاچه گرفته بود و پسرش را صدا کرد و گفت: پسر بپر اون مسواک که باهاش دندونای گوسفند رو پاک میکنیم بیار! پسر پرسید کدوم؟ پدر گفت: همون نارنجیه ک تو هم باهاش مسواک میزنی دیگه!! .......................................... ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ گفتم ﺍﻧﺸﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ: “ﺍﮔﺮ ﻣﺪﯾﺮﻋﺎﻣﻞ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﺪ؟” ﻫﻤﻪ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ، ﺑﻪ ﺟﺰ ﯾﮑﻨﻔﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ. ازش پرسیدم:ﭼﺮﺍ ﺗﻮ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻧﻮﯾﺴﯽ؟ گفت:ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺗﺎ منشی بیاد تایپ کنه یعنی قوه تخیلش هلاکم کرد!!!! ........................................ مشکلات از جایی شروع شد که به هر کی گفتیم نوکرتیم فکر کرد واقعا اربابه .............................................. حشره کش خالی کردم تو اتاقم من سر درد گرفتم پشه هه رو آینه اتاقم وایساده داره شاخکاشو مرتب می کنه!! ........................................ همسایمون ساعت دونصف شب با مشت ميکوبه به ديوار . . حالا خداروشکر من خواب نبودم داشتم ” شیپور ” تمرين ميکردم. مردم دیوونه شدنا !! ........................................ تو جاده چیزی شده بود همه ی جمع شده بودن منم واسه اينكه صحنه رو از نزديك ببينم از اون ور داد زدم گفتم: بريد كنار من پدرشم!! وقتي رسيدم ديدم اوني كه تو خيابان افتاده يه الاغه!! هيچي ديگه اون وسط مسطا چندنفر از شدت خنده داشتن به درجه وداع می پیوستن…… بعله… ........................................... @Seyedalii @TabahKar @AdmBot @Piece @Alarm @KINGBATMAN @Iliya @Jamaica @HamidCPT @BraveGod @Terminus @Tip @Astroid @Syd @Swear @FiftyCenT @Olden و بقیه عزیزان....... ....................................... باتشکر از مطالعه شما منتظر نظرات شما عزیزان هستیم! تا مطلبی دیگر و درودی دیگر بدرود!??
-
??
- 29 پاسخ
-
- 18 راز سلامتی
- راز
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با:
-
باتشکر از نظر قشنگت، خیلی ممنون??
- 29 پاسخ
-
- 18 راز سلامتی
- راز
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با:
-
?
- 29 پاسخ
-
- 18 راز سلامتی
- راز
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با:
-
?
-
- عکس بخش "اطلاعات کاربری" در UCP: - از چه تاریخی تا چه تاریخی درخواست مرخصی دارید؟ (تاریخ باید میلادی و به فرمت رو به رو باشد: YYYY-MM-DD مثال 25-12-2022) (خود آن روز هم حساب است): 11-03-2023تا12-03-2023 - به چه دلیل درخواست مرخصی دارید؟ دسترسی نداشتن به سیستم
-
عالی
-
به نام خدا. باسلام و عرض خسته نباشید خدمت تمامی شما عزیزان? با یک داستان جدید امدیم خدمتتون امیدوارم خوشتون بیاد. داستان جودو کار یک دست: پسر بچه نه ساله اي تصميم گرفت جودو ياد بگيرد. پسر دست چپش را در يک حادثه از دست داده بود ولي جودو را خيلي دوست داشت به همين دليل پدرش او را نزد استاد جودوي ژاپني معروفي برد و از او خواست تا به پسرش تعليم دهد. استاد قبول کرد. سه ماه گذشت اما پسر نمي دانست چرا استاد در اين مدت فقط يک فن را به او ياد مي دهد. يک روز نزد استاد رفت و با اداي احترام به او گفت: «استاد، چرا به من فنون بيشتري ياد نمي دهيد؟»استاد لبخندي زد و گفت: «همين يک حرکت براي تو کافي است». پسر جوابش را نگرفت ولي باز به تمرينش ادامه داد. چند ماه بعد استاد پسر را به اولين مسابقه برد. پسر در اولين مسابقه برنده شد. پدر و مادرش که از پيروزي بسيار شاد بودند، به شدت تشويقش مي کردند.پسر در دور دوم و سوم هم برنده شد تا به مرحله نهايي رسيد. حريف او يک پسر قوي هيکل بود که همه را با يک ضربه شکست داده بود. پسر مي ترسيد با او روبرو شود ولي استاد به او اطمينان داد که برنده خواهد شد. مسابقه آغاز شد و حريف يک ضربه محکم به پسر زد. پسر به زمين افتاد و از درد به خود پيچيد. داور دستور قطع مسابقه را داد. ولي استاد مخالفت کرد و گفت: «نه ، مسابقه بايد ادامه يابد».پس از اين دو حريف باز رو در روي هم قرار گرفتند و مبارزه آغاز شد، در يک لحظه حريف اشتباهي کرد و پسر با قدرت او را به زمين کوبيد و برنده شد! پس از مسابقه پسر نزد استاد رفت و با تعجب پرسيد: «استاد من چگونه حريف قدرتمندم را شکست دادم؟» استاد با خونسردي گفت: «ضعف تو باعث پيروزي ات شد! وقتي تو آن فن هميشگي را با قدرت روي حريف انجام دادي تنها راه مقابله با تو اين بود که دست چپ تو را بگيرد در حالي که تو دست چپ نداشتي ». .................................................. @Seyedalii @Alarm @ArSaCiA @Piece @ORTEGA @Iliya @Syd @Swear @Jamaica @Astroid @GodWorld @AToMiX @BraveGod @HamidCPT @JohnnyDepp @FiftyCenT .................................................... باتشکر از مطالعه شما عزیزان?? منتظر نظرات شما هستیم تا مطلبی دیگر و درودی دیگر بدرود!
-
عالی بود???
-
عالی بود
-
عالی بود
-
مرد عنکبوتی پیدامون کرد
Abolfaazl پاسخی برای JohnnyDepp ارسال کرد در موضوع : گفتگوی آزاد
??
