سلام و درود خدمت اهالی مجموعه ارساکیا ایندفعه با یه داستان جدید و رومانتیک اومدیم پیشتون
و بنده از سمت تیم خبرنگاری مجموعه داوطلب شدم که این قصه رو براتون شرح بدم:
خب اقا سرتونو درد نیارم بریم سراغ داستان
یه روز سردو زمستونی بود ماهم بیکار نشسته بودیم تو خونه نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو بدجوری هوس بیلیارد کردم زنگ زدم به یکی از بچه ها گفتم فلانی بیا که بدجور دلم بیلیارد میخواد گفت اوکیه ولی باید تو حساب کنی چون هنوز حقوقمونو نریختن تو حساب گفتم باشه ولی حداقل گدا بازی در نیار نوشیدنیا رو دیگه تو بگیر اقا قرار تو کلاب گرو استریت گذاشتیم رفتیم که یه دست بیلیارد مشتی بزنیم
بیلیاردو زدیم و من بردمش دبه کردم گفتم که من برنده شدم دیگه پول بیلیاردو خودت بده نرگس هم دادو بیداد که اصن قرار نبود شرطی بزنیم و فلان که خلاصه راضی شد و پول یه دست بیلیاردمونو داد دیدم نزدیکای ظهره داره کم کم گشنمون میشه و ناهارم نخوردیم گفتم سریع درینک هارو بزنیمو بریم
داشتیم از درب ورودی کلاب بیرون میومدیم که رضا ترقه رو دیدم جلوی پارکینگ داره سیگار میکشه...
شاید بگید چرا ترقه!؟ که باید بگم این رضا یه سالی میشه از کمپ بیرون اومده خلافش شیشه بود (عین مرحوم والتر وایت یه مینی ون داشت) چهارشنبه سوریا به بهونه ترقه فروشی میومد بیرون به جوونا شیشه میفروخت
دیدم داره تو سرش میزنه میگه بدبخت شدم امین باز رفتم شیشه یکم نصیحتش کردم گفتم بابا درست میشه حالا ناراحت نباش اون سیگارو بده یه کام بگیریم سرده میطلبه تو این هوا
اقا داشتیم سیگاررو میکشیدیم که گفتش حاجی خبرارو شنیدی؟ گفتم نه کدوم خبر! گفت که مهرابو میگم دیگه از همسایشون خوشش اومده میخواد بره خواستگاریشون
(مهراب همسایه ما هستش و یه پسره سر به زیر که به ندرت بیرون میره و این دختره هم تا حالا مهرابو از نزدیک ندیده بود)
از خنده داشتم میمردم یه /Bieh بهش نشون دادم گفتم بابا به اون زن نمیدن که دیوونس
که رضا گفتش باو زشته رفیقه موتورو روشن کن بریم یه سر پیشش حداقل یه کت و شلوار خوب براش بخریم یهو دیدی از شانس خوبش مهسا "بله" رو گفت
ماهم دیدیم بیراه نمیگه گفتیم باشه یه رفیق خل و چل که بیشتر نداریم بریم ببینیم میتونیم کاری براش بکنیم یا نه
اقا چشمتون روز بد نبینه رفتیم [House 23] که به خاطر دشت بزرگی که پشت خونمون هستش به گوهر دشت معروفه خونه بنده اونجاست و اینم بگم که مهراب تو همسایگی ما میشینه و همونجا بود که این دختر رو دید و یک دل نه صد دل عاشقش شد
دیدیم بچه ها هم محلیا جنگیا همه جمع شدن دور مهراب اهنگ رقص شاباش خلاصه یه وضعی بود همه میگفتن مهراب بالاخره میخواد زن بگیره
من اونجا چشمم به مهراب افتاد که عریان بدون کفش نشسته داد زدم گفتم مرتیکه پاشو این چه ریختیه مثلا میخوای بری خواستگاری امروز
دیدم داره میخنده میگه همین خوب... گفتم همین خوب چیه بابا سکته میدی تو منو اخر... حالم بد شد خیلی کسل بودم ناهارم نخورده بودم دل ضعفه همونجا وسط محل دراز کشیدم تا شاید اوکی بشم (این وسط همش داشتم فکر میکردم نکنه تو این سیگار رضا ترقه چیزی ریخته که اینجوری لشمون کرده)
این وسط مهراب با اون وضعیت دهشتناکه خودش اومد بالا سرم گفت داش امین همین خوب...
من کفری شدم کم کم حالم جا اومده بود پاشدم فیس مهرابو دیدم با اون پوزخندش که دوست داشتم همونجا خفش کنم
مهسا منشی یه شرکت بیمه بود و همیشه تا ساعت 3 سرکار بود
ساعت حوالیه 3 بود... گفتم مهراب کت و شلوار که نگرفتی جون هرکی دوست داری پاشو برو خونتون یه لباس عین ادمیزاد بپوش دختره اومد تو رو دید نگرخه یوقت
ولی گوش مهراب بدهکار نبود و فقط میگفت همین خوب ...
ساعت 14:55 ظهر مهراب با این وضعیت تو محله سر کوچه لش کرده بود تا شاید دلبر زیباروی خودشو ببینه
ساعت شد 15:15...
مهسا همیشه این ساعتا بود که میرسید خونه
منو بچه های محل صد بار بهش گفته بودیم مهراب لباس که نپوشیدی تورو قران حداقل دختره اومد سنگین باش
مهراب دل تو دلش نبود که یارش داره میاد...
بچه های گوهردشت همه اونجا حاضر بودن تا این دو کبوتر عاشق بالاخره همدیگرو ببینن
که عروس خانوم اومد
ما همه داشتیم قر میدادیم که
مهراب نه گذاشت نه برداشت اومد جلوش و به شکل فاجعه باری رقصید تا شاید با رقص بسیار دلبرانه اش دل یار رو بدست بیاره
دختره معلوم بود جا خورده و تو دلش میگفت اینا دیگه چه موجوداتی هستن
مهراب یه رقص کمر رفت با خودش میگفت این حرکتو دیگه ببینه عاشقم میشه
مهراب پوزخند میزد
مهسا از تعجب نمیدونست که چی بگه سری تکون داد گفت متاسفم واستون و رفت خونه خودشون
و دل مهراب قصه ما و بچه های محل رو شکوند
رفتیم دلداریش دادیم گفتیم فدا سرت (And you know there`s always another fishes in the sea)
ایشالا دفعه بعد دیگه عین ادم برو باهاش صحبت کن
که مهراب با بغض گفت باشه ولی همین خوب ها...
و اینجوری بود که قصه ما به سر رسید
البته در اینده مهراب موفق میشه که با مهسا خانوم ازدواج کنه شاید بگید چطوری؟ باید بگم ممنون شما چطوری؟
ممنون از اینکه تا پایان داستان همراهمون بودید امیدوارم خوشتون اومده باشه