-
تعداد ارسال ها
22 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
2
نوع محتوا
نمایه ها
تالارهای گفتگو
ثبت نام ها
فروشگاه
وبلاگها
تقویم
Articles
تمامی مطالب نوشته شده توسط DaredEvil
-
اول دبستان به بغل دستیم گفتم بابات چیکارس؟
گفت مرده.
از اونجا به بعد دیگه سعی کردم از کسی سوال شخصی نپرسم. -
حالا که ما یاد گرفتهایم در هوا مثل یک پرنده پرواز کنیم
و در دریا مثل یک ماهى شنا کنیم،
فقط یک چیز باقى مانده یاد بگیریم؛
آنهم اينكه مثل یک آدم روى زمین زندگى کنیم. -
سياستمدار صادق
در كشورهاى جهان سوم وجود ندارد،
اگر هم اتفاقی کسی پیدا شد،
مطمعن باشید طولی نمیکشد که،
محیط او را فاسد میکند،
و کشورش را به پول و قدرت
خواهد فروخت... -
کودک که بود آرزو کرد بزرگ شود، بزرگ شد...
بزرگ که شد آرزو کرد کودک شود، اما نشد...
کودک که بود آرزو کرد مثل بزرگتر ها یک شب بیدار بماند... بیدار ماند...
بزرگ که شد آرزو کرد یک شب راحت بخوابد ، اما نشد...
کودک که بود آرزو کرد حافظه ی قوی ای داشته باشد... حافظه اش قوی شد
بزرگ که شد آرزو کرد همه چیز را فراموش کند ، اما نشد
کودک که بود آرزو کرد یک بار تنها به مدرسه برود، تنها رفت
بزرگ که شد آرزو کرد تنهایی را ترک کند، اما نشد
کودک که بود آرزو کرد به خواسته های دنیای کودکی اش برسد... رسید
بزرگ که شد آرزو کرد به خواسته ی دلش برسد ، اما...
با دل کودکیت آرزو کن... می دانی کودک ها به آرزوهایشان می رسند... -
پیشرفت به این معنی نیست که همیشه رو به جلو حرکت کنیم
گاهی برای پیشرفت باید برگشت و از یه راه دیگه رفت. -
سرباز: ما برای چه میجنگیم؟
فرمانده: برای خاکمون
سرباز: یعنی این خاک مال منه؟
فرمانده: بله
سرباز: پس چرا پدرم وقتی مُرد برای یک متر قبر پول دادیم؟