-
تعداد ارسال ها
1922 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
6
نوع محتوا
نمایه ها
تالارهای گفتگو
ثبت نام ها
فروشگاه
وبلاگها
تقویم
تمامی مطالب نوشته شده توسط Syd
-
اوه چقد خشن من دیگ از خونه بیرون نمیرم?
-
ای بابا نفوذ بد نزن حالا?? در قسمت های بعدی هم همراه با ما باشید? تازه کجاشو دیدی داش در اصل یجور دیگ تموم میشد ولی اسلام دستو بال منو بسته??
-
1- یه روز داشتم تو اسکله شهر قدم میزدم.... 2- که یهو یه ادم sos دست با ماشین زد بهم! 3- عصبانی شدم و گفتم هووووووش چخبرته مگه عموجانی دنبالت کرده؟! 4- طرف از ماشین پایین امد و گفت: عهههه من تو رو میشناسم تو همونی هستی که به من گفتی برو مسجد توبه کن. 5- بههههه سلام داوشم چطوری چقد تغییر کردی بنزو دافولیو اینا رو از کجات اوردی؟! 6- اره داوش از وقتی بهم گفتی برو مسجد توبه کن حتی پوستمم سفید تر شده اینا که دیگه چیزی نیست. 7- خلاصه به حرفت گوش کردم و رفتم تا توبه کنم ولی حاج اقا رو بیرون مسجد مشغول امر به معروف و نهی از منکرِ دو عدد حاج خانوم بزرگوار پیدا کردم!! 8- به حاج اقا مشکلم رو گفتم و به من گفت که توبه کن و هر روز ساعت 4 ظهر به جنگل برو و درخت بکار و یادت نره ک صبح ها حتما همیشه برنامه سمت خدا رو ببینی! 9- من هم فردا بعد از دیدن برنامه برادر "نجم الدین" به سمت جنگل رفتم تا درخت بکارم. 10- که یهو یک دافو.... چیز ینی یک خانوم بد حجاب جلوی من ظاهر شد و میخواست مرا قدم قدم به سوی گناه بکشاند. 11- من هم چون توبه کرده بودم که دیگر به گناه کشیده نشوم به دعوت او برای گناه نه گفتم و فرار کردم! 12- حسابی دور شده بودم کلی دویده بودم و خسته شدم....یهو یه چیزی از اون دور داشت برق میزد. 13- رفتم جلوتر و دیدم طلا پیدا کردم! 14- مجدد نزد آن بانو پاکدامن رفتم تا او را امر به معروف و نهی از منکر و به خواندن یک جزء زیارت عاشورا در شب پر فیض و برکت جمعه دعوت بنمایم. 15- بدون شرح.... 16_ و من که کرک و پرم ریخته بود از این مقدار سفیدی و شانس این دزد پدسگ و فشار بسیاری که خورده بودم تصمیم گرفتم این پسرک را به راست ترین راه ممکن هدایت کنم!!
-
1- یه روز داشتم تو خیابون قدم میزدم.... 2- که یه چیزی رو در دل تاریکی شب دیدم! 3- از اونجایی که من قبلا پلیس مخفی بودم همیشه تفنگم رو با خودم حمل میکنم ( برای دفاع شخصی!!) پس اسلحم رو اماده کردم که به جنگ ظلم و پلیدی برم. 4- مثل اینکه خونه خالی بوده و اقا دزده امده دزدی....چیزی که متوجه نمیشم اینه که چرا وقتی کسی خونه نیست یواشکی راه میرفت؟! 5- منم با ذکر !!FBI Open Up گویان با یه حرکت ژانگولری طوری پریدم داخل که آقای دزد خودش ریخت برگاش موند!! 6- وقتی من رو دید خیلی ترسید و گریه میکرد و پشیمون شده بود. 7- منم نصیحتش کردم و بهش گفتم پسرم این کارا اخر عاقبت نداره ، برو مسجد محلتون توبه کن... باشد تا رستگار شوی! 8- به آغوش کشیدمش و گفت: خوبه که هنوز مراپ و معرفت زندس!!
-
عکس سایز کوچک از "اطلاعات کاربری" از طریق کنترل پنل: • سن واقعی: 20 • اسم واقعی: امین • در 30 کلمه خود را توصیف کنید: حرفه ای خوش اخلاق • روزانه چقدر بازی می کنید؟ 6+ • در چه ساعت هایی بازی می کنید؟ (مثلا 08:00 - 12:00): 12:00 الی 19:00 • چرا شما فکشن قبلی را ترک کردید: رفتن به دسته متوسط • برای چه می خواهید به این فکشن بیایید؟ (حداقل 30 کلمه): علاقه دارم • چرا فکر می کنید که این فکشن جای مناسبی برای شما هست؟ علاقه دارم • روزانه چند بار انجمن را چک می کنید؟ 4
-
- عکس بخش "اطلاعات کاربری" در UCP: - از چه تاریخی تا چه تاریخی درخواست مرخصی دارید؟ (تاریخ باید میلادی باشد، مثال: از 2016/11/11 تا 2016/12/11): 2022/11/30 تا 2022/12/02 - به چه دلیل درخواست مرخصی دارید؟ دسترسی نداشتن به سیستم