رفتن به مطلب
مرورگر پیشنهادی آرساکیا گیم مرورگر های تحت موتور کرومیوم می‌باشد، برای دانلود روی مرورگر انتخابی خود کلیک کنید
Google Chrome Microsoft Edge Ungoogled Chromium Brave Opera GX Opera

H0sein

عضو
  • تعداد ارسال ها

    312
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • حمایت مالی

    0 تومان 

پاسخ های دیدگاه ها ارسال شده توسط H0sein

  1. مــن روحــم گـنــدس واسـه جـســمـم ؛

  2. ‏دوست داشتن آدمها از توجهشون پیداست، دنبال کلمات نگردید 

     

  3. انالله إنا إلیه راجعون

    قصه مرگ تو را ناگه شنیدن زود بود

    در عزایت جامه اندر تن دریدن زود بود

    آخر‌ ای خاله من‌ ای مظهر مهر و وفا

    در دیار جاودان منزل گزیدن زود بود ??

     

  4. همیشه مثل عدد 1 تو جدول ضرب باش
    ..
    به هیچکس بیشتر از حد خودش بهره نده?

     

     

    2000=2000*1

    30000=30000*1

    400000=400000*1

  5. سره یه مسائلی ناراحت شدم و دیگه قصد دارم ادامه ندم

    فقط میخوام هر ماه ۲۰ ساعت تایممو بزنم و برم تا وقتی که بیزمو بفروشم

    شاید سال دیگه برگشتم و درست حسابی بازی کردم شایدم زودتر برگردم

    به قول خودم? هرکی ک بخواد بای بده اعلام نمیکنه با پست و وضعیت?

    دوستون دارم و دلم براتون تنگ میشه و حتما سر میزنم بهتون هر چند وقت

    اونایی ک از من بدشون میومد حال کنیداااا?

    من خودم وقتی یکی که ازش بدم میومد بای میداد کلی حال میکردم ولی نمیرفتن لامصبا

    کسی ناراحت نشه اگه تو فرندام بود دیلیتش کردم میخوام دیگه تا اطلاع ثانوی دوستی نداشته باشم که به اصطلاح خودشون اونا منو شاخ نکرده باشن و بخاطر اونا نباشه که حساب بشم هرچند من هیچوقت واشاپ نمیکنم?

     

  6. لبوفروشها تابستان استراحت دارند

    بستنی فروشها زمستان

    بیچاره آدم فروش ها

    دریغ از یک لحظه استراحت...?

     

  7. شاعر که خودمم میگه:

    انقدر زوم میکنی، اسنایپر هم دستت میگیری؟ 

  8. یکی از غزلیات حافظ که واقعا ارزش حفظ کردنش رو داره که منو همیشه به فضای عشق و عاشقی شعری می بره.

    امیدوارم با عشق بخونید و لذت ببرید ازش ❤️

     

    زلف‌آشفته و خوی‌ کرده و خندان‌ لب و مست

    پیرهن‌ چاک و غزل‌ خوان و صُراحی در دست

    نرگسش عربده‌ جوی و لبش افسوس‌کنان

    نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

    سر فرا گوش من آورد به آواز حزین

    گفت ای عاشق دیرینهٔ من خوابت هست؟

  9. تموم زندگیمو

               فقط با یه اشاره

                    بهت می بخشم

                       این کارا برام کاری نداره

     

    تو لب تر کن ببین من

           چقدر دیونه میشم

                دیونه هیچ ترسی

                    از گرفتاری نداره

  10. هیچ کس متوجه غم و درد شما نمی شود اما همه متوجه اشتباهاتت می شوند.???

    Good luck

     

  11. یا تو غربت زندونی باشم

    یا توو خاک خودم بمونم گروگان

     

    -میخوای اینجا بمونی تهش حرومه چی باشی

    از پیرا سالمند تره جوون ایرانی?

     

  12. تنهایی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت!
    رفیق داری…
    همــــــــدرد نداری!
    .
    خانواده داری…
    حمــــــــایت نداری!
    .
    عشق داری…
    تکیـــــــــه گاه نداری!
    .
    مثل همیــــشه….
    همه چــــــی داری…
    و هیـــــچی نداری!

  13. -مدتی پیش وقتی کتاب "چگونه جهان را اداره کنیم" رو که تموم کردم فقط و فقط یک متن رو برای خودم نگه داشتم شاید بازگو کردنش تو این بازه زمانی صلاح نباشه ولی خب ارزش تفکر رو داره:

    .

    .

    زنانِ یک جامعه را محدود کنید، آن‌ها را تو سری خور و حقیر کنید، تمسخرشان کنید! کاری کنید تا بزرگترین آرزویشان ازدواج و بزرگترین هنرشان آشپزی و خیاطی باشد.
    بلایی بر سر آن‌ها بیاورید تا از اجتماع بترسند، تخم تفکری در ذهن پدرانشان بکارید تا ایمان بیاورند دخترانشان را باید در قفس پرورش دهند، کتاب علم و قلم و چکش را از دخترانشان بگیرید و به جای آن ملاقه و سوزن دستشان بدهید...
    هر کسی که برای آزادی زنان تلاش کرد را بنده شیطان و دشمن خدا بنامید که او دشمن ما، و ما خدای زمین هستیم!
    من تضمین می‌دهم چنين جامعه‌ای هزار سال هم بگذرد، پیشرفت نخواهد کرد‌...

     

    #وینستون_چرچیل

  14. یکی با چاقو نزدیکت میشه ولی طناب بسته شده به دست و پات رو باز میکنه، یکی با یه شاخه گل نزدیکت میشه، ولی با خار گلش تنت رو زخمی می‌کنه.

    خیلیا اون چیزی که نشونت میدن نیستن، پس تا زمانی که خود واقعیشون رو ندیدی بهشون تکیه 

    نکن

  15. یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ، غلامان را گفت : 

    حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید. 

    پس از کمی جست و جو ؛ غلامان بازگشتند و گفتند : 

    سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم . 

    اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخاست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛ در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که می گفت :

    خدایا : یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش این چنین ستم می شود ! سلطان گفت : چه می گویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟ 

    آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمی دانم ؛ شب ها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار می دهد . سلطان گفت : اکنون کجاست؟ مرد گفت: شاید رفته باشد . شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن . 

    یعقوب سپس  آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت : 

    هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم . 

    شب بعد ؛ باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث صفاری؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ دستور داد تا چراغ ها و آتشدان ها را خاموش کنند. آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛ پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ، آنگاه صاحب خانه را گفت: 

    قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام . 

    صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟ 

    شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور . 

    مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان در جواب گفت: 

    آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛ پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛ چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛ پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم . اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام.

    گر به دولت برسی ؛ مَست نگردی ؛ مَردی 

    گر به ذلت برسی ؛ پَست نگردی ؛ مَردی 

    اهل عالم همه بازیچه دست هوس اند 

    گر تو بازیچه این دست نگردی ، مَردی 

  16. تنهایی بزرگترین درد بشره

    اما بزرگترش نامردیه

    گنج قارونم داشته باشی

    حریف نامرد جماعت نمیشی

    ?

  17. چقدر زیباست که ساکت بمونی 
    وقتی همه انتظار دارن 
    از کوره در بری ..!

  18. زیادی خوب بودن ، خوب نیست

    زیادی که خوب باشی دیده نمیشوی

    میشوی مثل شیشه ای تمیز

    کسی شیشه تمیز را نمی‌بیند

    همه به جای شیشه

    منظره بیرون را می بینند...

  19. آره داداش

    حــالا ما شـدیــم قابیــل،

    تــــو شـــدی هـابیـــل.

    هابیــل قابیـل رو کشـت؟

    یا قابیل هابیل رو کشـت؟!

  20. خلق را تقلیدشان بر باد داد...
    ای دو صد لعنت به این تقلید باد!?️

×
×
  • اضافه کردن...