عشق تو نگاه اول

[Genius]

 

سلام بچه ها!

اینی که می‌بینید 

 

امیره

امیر ی بچه درس خون و آروم بود

اما ی روز که از مدرسه بر میگشت و خوشحال بود از اینکه خانوم معلم بهش بخواطر درس خوبش ستاره داده یک دفعه رقیه رو دید!

اینی که می‌بینید رقیه است:

 

امیر وقتی رقیه رو دید که داره از مدرسه بر میگرده

انگار ی اتفاقی توی وجودش افتاد!

(عشق تو نگاه اول)

امیر خیلی خوشحال بود حس میکرد به تمام ارزوهاش رسیده!

البته که هنوز حتی با رقیه حرفم نزده بود

امیر بدو بدو به سمت خونه دوید

و واسه خودش تصور سازی میکرد 

چیزی که تو ذهنش بود و تصور میکرد این بود

 

 

چند روز بعد وقتی که امیر دوباره رقیه رو دید

خیلی خوشحال شد!

امیر رفت و برای رقیه یک دونه آبنبات گرفت

و دوان دوان به سمت رقیه برگشت

 

خیلی خوشحال بود 

اما وقتی که به رقیه رسید ناگهان شوکه شد

 

این رقیه اس؟

نههههه این حقیقت نداره

امیر به آرومی بغضشو قورت داد

اون ابنابتو پرت کردو با چشمانی خیس قدم قدم به سمت خونه برگشت

و گوشه اتاق نشست 

این اولین بار بود که امیر عاشق شده بود

و از این موضوع خیلی ناراحت بود

وقتی پدرش وارد اتاق امیر شد

از پرسید:« پسرم چیزی شده که من نمیدونم؟

امیر گفت:« پدر من شکست عشقی خوردم

پدر در جواب گفت: غلط کردی!!!!!!

برو گمشو درستو بخون و بعدش با این 

افتاد دنباله امیر و امیر مثل سگ زد!

و اینگونه بود که امیر فردای آن روز با این به مدرسه رفت:

درس امروز:

عاشق نشوید

امیدوارم خوشتون بیاد 

بای بای

[DayyaN]

9 دقیقه قبل، Pahlavi گفته است:

 

سلام بچه ها!

اینی که می‌بینید 

 

امیره

امیر ی بچه درس خون و آروم بود

اما ی روز که از مدرسه بر میگشت و خوشحال بود از اینکه خانوم معلم بهش بخواطر درس خوبش ستاره داده یک دفعه رقیه رو دید!

اینی که می‌بینید رقیه است:

 

امیر وقتی رقیه رو دید که داره از مدرسه بر میگرده

انگار ی اتفاقی توی وجودش افتاد!

(عشق تو نگاه اول)

امیر خیلی خوشحال بود حس میکرد به تمام ارزوهاش رسیده!

البته که هنوز حتی با رقیه حرفم نزده بود

امیر بدو بدو به سمت خونه دوید

و واسه خودش تصور سازی میکرد 

چیزی که تو ذهنش بود و تصور میکرد این بود

 

 

چند روز بعد وقتی که امیر دوباره رقیه رو دید

خیلی خوشحال شد!

امیر رفت و برای رقیه یک دونه آبنبات گرفت

و دوان دوان به سمت رقیه برگشت

 

خیلی خوشحال بود 

اما وقتی که به رقیه رسید ناگهان شوکه شد

 

این رقیه اس؟

نههههه این حقیقت نداره

امیر به آرومی بغضشو قورت داد

اون ابنابتو پرت کردو با چشمانی خیس قدم قدم به سمت خونه برگشت

و گوشه اتاق نشست 

این اولین بار بود که امیر عاشق شده بود

و از این موضوع خیلی ناراحت بود

وقتی پدرش وارد اتاق امیر شد

از پرسید:« پسرم چیزی شده که من نمیدونم؟

امیر گفت:« پدر من شکست عشقی خوردم

پدر در جواب گفت: غلط کردی!!!!!!

برو گمشو درستو بخون و بعدش با این 

افتاد دنباله امیر و امیر مثل سگ زد!

و اینگونه بود که امیر فردای آن روز با این به مدرسه رفت:

درس امروز:

عاشق نشوید

امیدوارم خوشتون بیاد 

بای بای

ای داد بی داد 

جالب بود

[TooRagi]

12 دقیقه قبل، Pahlavi گفته است:

 

سلام بچه ها!

اینی که می‌بینید 

 

امیره

امیر ی بچه درس خون و آروم بود

اما ی روز که از مدرسه بر میگشت و خوشحال بود از اینکه خانوم معلم بهش بخواطر درس خوبش ستاره داده یک دفعه رقیه رو دید!

اینی که می‌بینید رقیه است:

 

امیر وقتی رقیه رو دید که داره از مدرسه بر میگرده

انگار ی اتفاقی توی وجودش افتاد!

(عشق تو نگاه اول)

امیر خیلی خوشحال بود حس میکرد به تمام ارزوهاش رسیده!

البته که هنوز حتی با رقیه حرفم نزده بود

امیر بدو بدو به سمت خونه دوید

و واسه خودش تصور سازی میکرد 

چیزی که تو ذهنش بود و تصور میکرد این بود

 

 

چند روز بعد وقتی که امیر دوباره رقیه رو دید

خیلی خوشحال شد!

امیر رفت و برای رقیه یک دونه آبنبات گرفت

و دوان دوان به سمت رقیه برگشت

 

خیلی خوشحال بود 

اما وقتی که به رقیه رسید ناگهان شوکه شد

 

این رقیه اس؟

نههههه این حقیقت نداره

امیر به آرومی بغضشو قورت داد

اون ابنابتو پرت کردو با چشمانی خیس قدم قدم به سمت خونه برگشت

و گوشه اتاق نشست 

این اولین بار بود که امیر عاشق شده بود

و از این موضوع خیلی ناراحت بود

وقتی پدرش وارد اتاق امیر شد

از پرسید:« پسرم چیزی شده که من نمیدونم؟

امیر گفت:« پدر من شکست عشقی خوردم

پدر در جواب گفت: غلط کردی!!!!!!

برو گمشو درستو بخون و بعدش با این 

افتاد دنباله امیر و امیر مثل سگ زد!

و اینگونه بود که امیر فردای آن روز با این به مدرسه رفت:

درس امروز:

عاشق نشوید

امیدوارم خوشتون بیاد 

بای بای

خیلی عالی نمیدونم برای امیر گریه کنم یا بخندن

[SGaR]

جالب بود

[Genius]

14 ساعت قبل، CeLiL گفته است:

ای داد بی داد 

جالب بود

از رو بیکاری نشستم نوشتم

14 ساعت قبل، TooRagi گفته است:

خیلی عالی نمیدونم برای امیر گریه کنم یا بخندن

گریه کن

12 ساعت قبل، SGaR گفته است:

جالب بود

لطف داری

[DepaX]

[Radven]

جالب بود 

موفق باشی

[Strayker]

عالی جالب بودپ

[Genius]

42 دقیقه قبل، ReSa گفته است:

باورتون میشه 1 ساعت قبل امتحانم اینو نوشتم؟

19 دقیقه قبل، Strayker گفته است:

عالی جالب بودپ

قربونت عزیزم

31 دقیقه قبل، Hobit گفته است:

جالب بود 

موفق باشی

عشق منی

[AMOEHSAN]

جالب و زیبا بود.

[Genius]

1 ساعت قبل، AMOEHSAN گفته است:

جالب و زیبا بود.

[AmirArsalan]

امیر چه تصوری سازی های خوبی میکرد

ما بودیم نابود میشدیم که

[MamadLegendary]

حوصله 

[TeriYaki]

[AliRagnarok]

شکست عشقی خورده

[amir94]

ممنون از داستان ساختند

خیلی خوب بود آفرین

[Winkie]

عالییی بود

[ZiLanG]

در ۱۴۰۴/۳/۴ در 06:58، Genius گفته است:

 

سلام بچه ها!

اینی که می‌بینید 

 

امیره

امیر ی بچه درس خون و آروم بود

اما ی روز که از مدرسه بر میگشت و خوشحال بود از اینکه خانوم معلم بهش بخواطر درس خوبش ستاره داده یک دفعه رقیه رو دید!

اینی که می‌بینید رقیه است:

 

امیر وقتی رقیه رو دید که داره از مدرسه بر میگرده

انگار ی اتفاقی توی وجودش افتاد!

(عشق تو نگاه اول)

امیر خیلی خوشحال بود حس میکرد به تمام ارزوهاش رسیده!

البته که هنوز حتی با رقیه حرفم نزده بود

امیر بدو بدو به سمت خونه دوید

و واسه خودش تصور سازی میکرد 

چیزی که تو ذهنش بود و تصور میکرد این بود

 

 

چند روز بعد وقتی که امیر دوباره رقیه رو دید

خیلی خوشحال شد!

امیر رفت و برای رقیه یک دونه آبنبات گرفت

و دوان دوان به سمت رقیه برگشت

 

خیلی خوشحال بود 

اما وقتی که به رقیه رسید ناگهان شوکه شد

 

این رقیه اس؟

نههههه این حقیقت نداره

امیر به آرومی بغضشو قورت داد

اون ابنابتو پرت کردو با چشمانی خیس قدم قدم به سمت خونه برگشت

و گوشه اتاق نشست 

این اولین بار بود که امیر عاشق شده بود

و از این موضوع خیلی ناراحت بود

وقتی پدرش وارد اتاق امیر شد

از پرسید:« پسرم چیزی شده که من نمیدونم؟

امیر گفت:« پدر من شکست عشقی خوردم

پدر در جواب گفت: غلط کردی!!!!!!

برو گمشو درستو بخون و بعدش با این 

افتاد دنباله امیر و امیر مثل سگ زد!

و اینگونه بود که امیر فردای آن روز با این به مدرسه رفت:

درس امروز:

عاشق نشوید

امیدوارم خوشتون بیاد 

بای بای

امیر این حقت نبود

[Genius]

@Alonso

[ImYassin]

در ۱۴۰۴/۳/۴ در 06:58، Genius گفته است:

 

سلام بچه ها!

اینی که می‌بینید 

 

امیره

امیر ی بچه درس خون و آروم بود

اما ی روز که از مدرسه بر میگشت و خوشحال بود از اینکه خانوم معلم بهش بخواطر درس خوبش ستاره داده یک دفعه رقیه رو دید!

اینی که می‌بینید رقیه است:

 

امیر وقتی رقیه رو دید که داره از مدرسه بر میگرده

انگار ی اتفاقی توی وجودش افتاد!

(عشق تو نگاه اول)

امیر خیلی خوشحال بود حس میکرد به تمام ارزوهاش رسیده!

البته که هنوز حتی با رقیه حرفم نزده بود

امیر بدو بدو به سمت خونه دوید

و واسه خودش تصور سازی میکرد 

چیزی که تو ذهنش بود و تصور میکرد این بود

 

 

چند روز بعد وقتی که امیر دوباره رقیه رو دید

خیلی خوشحال شد!

امیر رفت و برای رقیه یک دونه آبنبات گرفت

و دوان دوان به سمت رقیه برگشت

 

خیلی خوشحال بود 

اما وقتی که به رقیه رسید ناگهان شوکه شد

 

این رقیه اس؟

نههههه این حقیقت نداره

امیر به آرومی بغضشو قورت داد

اون ابنابتو پرت کردو با چشمانی خیس قدم قدم به سمت خونه برگشت

و گوشه اتاق نشست 

این اولین بار بود که امیر عاشق شده بود

و از این موضوع خیلی ناراحت بود

وقتی پدرش وارد اتاق امیر شد

از پرسید:« پسرم چیزی شده که من نمیدونم؟

امیر گفت:« پدر من شکست عشقی خوردم

پدر در جواب گفت: غلط کردی!!!!!!

برو گمشو درستو بخون و بعدش با این 

افتاد دنباله امیر و امیر مثل سگ زد!

و اینگونه بود که امیر فردای آن روز با این به مدرسه رفت:

درس امروز:

عاشق نشوید

امیدوارم خوشتون بیاد 

بای بای

بی‌نظیر

[Genius]

19 ساعت قبل، ImYassin گفته است:

بی‌نظیر

نظره لطفته

ویرایش شده 16 ساعت قبل توسط Genius

[Avengerofall]

در ۱۴۰۴/۳/۴ در 06:58، Genius گفته است:

 

سلام بچه ها!

اینی که می‌بینید 

 

امیره

امیر ی بچه درس خون و آروم بود

اما ی روز که از مدرسه بر میگشت و خوشحال بود از اینکه خانوم معلم بهش بخواطر درس خوبش ستاره داده یک دفعه رقیه رو دید!

اینی که می‌بینید رقیه است:

 

امیر وقتی رقیه رو دید که داره از مدرسه بر میگرده

انگار ی اتفاقی توی وجودش افتاد!

(عشق تو نگاه اول)

امیر خیلی خوشحال بود حس میکرد به تمام ارزوهاش رسیده!

البته که هنوز حتی با رقیه حرفم نزده بود

امیر بدو بدو به سمت خونه دوید

و واسه خودش تصور سازی میکرد 

چیزی که تو ذهنش بود و تصور میکرد این بود

 

 

چند روز بعد وقتی که امیر دوباره رقیه رو دید

خیلی خوشحال شد!

امیر رفت و برای رقیه یک دونه آبنبات گرفت

و دوان دوان به سمت رقیه برگشت

 

خیلی خوشحال بود 

اما وقتی که به رقیه رسید ناگهان شوکه شد

 

این رقیه اس؟

نههههه این حقیقت نداره

امیر به آرومی بغضشو قورت داد

اون ابنابتو پرت کردو با چشمانی خیس قدم قدم به سمت خونه برگشت

و گوشه اتاق نشست 

این اولین بار بود که امیر عاشق شده بود

و از این موضوع خیلی ناراحت بود

وقتی پدرش وارد اتاق امیر شد

از پرسید:« پسرم چیزی شده که من نمیدونم؟

امیر گفت:« پدر من شکست عشقی خوردم

پدر در جواب گفت: غلط کردی!!!!!!

برو گمشو درستو بخون و بعدش با این 

افتاد دنباله امیر و امیر مثل سگ زد!

و اینگونه بود که امیر فردای آن روز با این به مدرسه رفت:

درس امروز:

عاشق نشوید

امیدوارم خوشتون بیاد 

بای بای

اوج منطق