رفتن به مطلب
مرورگر پیشنهادی آرساکیا گیم مرورگر های تحت موتور کرومیوم می‌باشد، برای دانلود روی مرورگر انتخابی خود کلیک کنید
Google Chrome Microsoft Edge Ungoogled Chromium Brave Opera GX Opera

جدایی سیمین از نادر


ElmiraKamrani58

ارسال‌های توصیه شده

قشنگه یکم رو داستان نویسیت کار کنی بهترم میشع

LoVerBoy.png

 Latino.png

آنکـہ راخوبےکنیم هارےنگیرבآرزوستـ

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در 12 ساعت قبل، iAmirAbbas گفته است:

این مجله مال بی سواداس

? شما که با سوادی چرا کامنت میزاری؟

انگار یادتون رفته اینجا فقط گیمه نوجوونارو درک میکنم

ولی از شما بعیده که انقد جدی گرفتید +30

─────────· · · · · · ⌞?⌝ · · · · · ·─────────

  ???? ?????? ????

 

 

          

                   

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در 3 دقیقه قبل، RoseRain گفته است:

? شما که با سوادی چرا کامنت میزاری؟

انگار یادتون رفته اینجا فقط گیمه نوجوونارو درک میکنم

ولی از شما بعیده که انقد جدی گرفتید +30

منو زیاد پیر کردی ۲۳ سالمه ?? به کسی نگفتم که بزرگه یا بچست 

گفتم سطح مجله پایینه

Abbas2.png
 

AmirAbbas.png
PyRo.png
doodool.png

❰❰ -??????????? ?? ??????????- ❱❱

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در در ۱۴۰۲/۲/۲۴ در 00:12، iAmirAbbas گفته است:

بی محتواس یعنی اینکه معنی نمیده داستان

یه چیز الکیه

خب نخون :|

LoVerBoy.png

 Latino.png

آنکـہ راخوبےکنیم هارےنگیرבآرزوستـ

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یه مجله خوب باید به ادم انگیزیه خوندن بده

داستان جالب و خوبی داشته باشه برای خوندن 

داستانش باید مفهومی یا حداقل فان باشه 

 

الان چند ماهه دیگه مجله خوب دیده نمیشه

 

 

Ne mutlu Türküm diyen

 

Spid3r.png

SlAVASH.png

 

Mamad | Siavash

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در در ۱۴۰۲/۲/۲۲ در 13:56، ElmiraKamrani58 گفته است:

picsart_23-05-10_16-28-53-256_kqpi.jpg

 

                                                                                                      

چرا حس کردم اخرش سیمین خودش زامبی شده میخواد نادرو جر بدههه??

-Dead_Side.png-

-Swear.png-

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

                                   ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔               ℑ 𝔞𝔪 𝔩𝔢𝔞𝔯𝔫𝔦𝔫𝔤 𝔱𝔥𝔞𝔱 𝔴𝔥𝔬               ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔

                  ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔                       ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔             . ℑ 𝔞𝔪 𝔦𝔰 𝔫𝔬𝔱 𝔰𝔬 𝔟𝔞𝔡            ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔                     ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در در ۱۴۰۲/۲/۲۲ در 13:56، ElmiraKamrani58 گفته است:

پروفایل نویسنده: Miss_Elmira.png

picsart_23-05-11_13-53-53-519_0ll.jpg

مقدمه:

در سال2015 شرکت داروسازی بیو اند وار تکنولوژی در یک پروژه ی سری تحت نظر وزارت دفاع در حال تحقیق بر روی ویروسی مرگبار بنام x project با اهداف نظامی بودند!

picsart_23-05-08_10-24-32-089_ejbe.jpg

طی یک خطای انسانی ویروس از محیط آزمایشگاه به بیرون سرایت کرده، کنترل اوضاع از دست شان خارج گردید، ویروس با چنان سرعتی پیشروی میکرد که کمتر از چندساعت یک شهر پنجاه میلیون نفری رو از پای در اورد.

picsart_23-05-12_11-44-59-670_9jh8.jpg

 با سقوط دولت، هرج و مرج تمام شهر را فرا گرفت و آذوقه غذایی شهر رو به اتمام رفت،بیش از نود و نه درصد جمعیت شهر ها آلوده و اقلیتی باقیمانده شروع به مهاجرت کردند!

2سال بعد..

نادر و سیمین از بازماندگان حادثه در این مکان به سختی در حال زندگی بودند.

 

picsart_23-05-07_21-57-17-456_hr6t.jpg

بزودی هشتمین سالگرد ازدواج آنها نزدیک میشد، سالگردی متفاوت در میان انبوهی از مردگان متحرک و سختی های زیاد برای بقا و زندگی...

رابطه عاطفی این دو  رو به وخامت بود, شب ها مشاجره لفظی انها به قدری بالا میگرفت که صدای انها از دور دست شنیده میشد و مردگان را بسوی خود میکشوندن!

picsart_23-05-08_00-29-42-044_wbo0.jpg

دعوای انها سر دخترشان بود!

picsart_23-05-12_11-49-44-893_3qhg.jpg

در ابتدای شیوع بیماری, خانوادگی در حال خروج از شهر بودند, ترافیک سنگینی ایجاد شده بود و شهر مملو از جمعیت و عده ای در حال غارت بودند.در همین هنگام دخترشان سارا هوس خوراکی کرده بود. وارد فروشگاه شدند و با مادرش در حال خرید بود  زمانی که مادر متوجه شد سارا در کنارش نیست دیگر خیلی دیر شده بود...

 

بعد از این جریان رابطه انها رو به سردی می رفت...

یک روز که نادر برای شکار به جنگل رفته بود, سیمین تصمیم گرفت به همان فروشگاهی برگردد که اخرین بار از هم جدا شده بودند, فکر میکرد دخترشان ممکنه به اونجا برگرده و منتظر باشه! فرصت را غنیمت شمرد با ماشینی قدیمی و خاک گرفته بسوی شهر حرکت کرد...

شهر ارام بود

سکوت ترسناکی بر شهر حاکم بود, بعد از ساعت ها جستجو توانست فروشگاه را پیدا کند. قفل در رو میشکونه و میره داخل..

اما سارا انجا نبود!

دوباره شروع به سرزنش کردن خود افتاد و  گریه می کرد و  از فرط خستگی انجا دراز کشید و ساعتی استراحت کرد ..

و موقعی که بیدار شد خورشید در حال غروب بود

از جای خود بلند شد و شروع کرد به گشتن فروشگاه واسه پیدا کردن مقداری مواد غذایی!!!!!

سرو صدای زیادی میکرد و نمیدانست با اینکار خود یکی از مردگان متحرک رو بیدار کرده!

picsart_23-05-07_21-32-39-467_fgzn.jpg

موقعی که صدای قرچ و قرووچ دندان های او رو پشت سر خود شنید با جیغ و فریاد از فروشگاه بیرون رفت! با همین اشتباه ساده عده ای دیگر را بیدار کرد و مشکل بزرگتری رو ایجاد نمود!

  نمایش محتوا مخفی

به خودش گفت: شط! حالا خر بیار باقالی بار کن

 

موقعی که به ماشین رسید متوجه شد سوخت تمام کرده و سریع از ماشین پیاده شد و با سرعت شروع به دویدن کرد

picsart_23-05-08_18-09-19-646_6e0g.jpg

با هزار زحمت از شهر فرار میکنه و خودشو به خونه میرسونه!

تمام بدنش کبود و زخمی بود و حس خستگی میکرد,  کمی روی تخت دراز کشید و منتظر بود شوهرش بیاد و باهم شام بخورن که ناگهان پلک هایش بسته شد, نمیدانست برای همیشه به خواب ابدی فرو رفته!

ساعتی بعد

نادر از شکار برگشت و  وارد اتاق شد و کاغذی که در دست داشت را روی میز گذاشت! و دید سیمین روی تخت دراز کشیده و خوابیده!

picsart_23-05-10_15-31-57-689_0dii.jpg

این اولین شب در این 2 سال بود که باهم دعوا نمیکردند! نادر تصمیم گرفت فردا که همسرش بیدار شد با او حرف بزند و به این کدورت ها خاتمه بدهند!

نادر در کنار او دراز کشید و خوابید...

چند ساعتی نگذشته بود که سیمین پلک های خود را باز کرد...

picsart_23-05-10_16-28-53-256_kqpi.jpg

 

                                                                                                                پایان

تاریخ:  12/05/23

باتشکر فراوان از همه کسانی که کمک کردن اخرین داستانم رو تمام کنم.

@SeTaYeSh @CaKe @RoseRain @DrDep 

 

پشت صحنه ادیت:

  نمایش محتوا مخفی

gallery547_yi70.jpg

gallery535_h03d.jpg

 

gallery527_9mfq.jpg

gallery509_6bx2.jpg

gallery512_pbua.jpg

$ جهت همکاری برای تهیه مجله روزانه میتونین همیشه با من در ارتباط باشید $

 

 

طبیعی نبود کدوم شهر تو دنیا 50م جمعیت :| 

کرونا با اون عظمتش نمیگفت 50م او گرفتم که باز این میگه؟

ولی در کل خوب برا یک داستان خیال انگیز :) 

?? ?? ?? ???? ?????? ???????

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در 20 دقیقه قبل، iAmirAbbas گفته است:

به تو مربوط نیست دیموتی

سمپر

LoVerBoy.png

 Latino.png

آنکـہ راخوبےکنیم هارےنگیرבآرزوستـ

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در در ۱۴۰۲/۲/۳۰ در 10:19، Syd گفته است:

چرا حس کردم اخرش سیمین خودش زامبی شده میخواد نادرو جر بدههه??

مشکل از شما نیست                دستت اَتَک نداره

The only thing making you unhappy are your own thoughts

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در 8 دقیقه قبل، AdmBoT گفته است:

مشکل از شما نیست                دستت اَتَک نداره

توطئه در کار است 
⣿⣿⣿⣿⡿⠋⠁⠄⠄⠄⠈⠘⠩⢿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⠃⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠻⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⠄⠄⣀⣤⣤⣤⣄⡀⠄⠄⠄⠄⠙⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⡀⢰⣿⣿⣿⣿⣿⢿⠄⠄⠄⠄⠄⠹⢿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⡞⠻⠿⠟⠋⠉⠁⣤⡀⠄⠄⠄⠄⠄⠄
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⢼⣷⡤⣦⣿⠛⡰⢃⠄⠐⠄⠄⢸
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡯⢍⠿⢾⡿⣸⣿⠰⠄⢀⠄⠄⡬
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣴⣴⣅⣾⣿⣿⡧⠦⡶⠃⠄⠠⢴
⣿⣿⣿⣿⠿⠍⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⢇⠟⠁⠄⠄⠄⠄
⠟⠛⠉⠄⠄⠄⡽⣿⣿⣿⣿⣿⣯⠏⠄⠄⠄⠄⠄⠄
⠄⠄⠄⢀⣾⣾⣿⣤⣯⣿⣿⡿⠃⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄.

-Dead_Side.png-

-Swear.png-

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

                                   ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔               ℑ 𝔞𝔪 𝔩𝔢𝔞𝔯𝔫𝔦𝔫𝔤 𝔱𝔥𝔞𝔱 𝔴𝔥𝔬               ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔

                  ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔                       ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔             . ℑ 𝔞𝔪 𝔦𝔰 𝔫𝔬𝔱 𝔰𝔬 𝔟𝔞𝔡            ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔                     ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در 3 دقیقه قبل، Syd گفته است:

توطئه در کار است 
⣿⣿⣿⣿⡿⠋⠁⠄⠄⠄⠈⠘⠩⢿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⠃⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠻⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⠄⠄⣀⣤⣤⣤⣄⡀⠄⠄⠄⠄⠙⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⡀⢰⣿⣿⣿⣿⣿⢿⠄⠄⠄⠄⠄⠹⢿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⡞⠻⠿⠟⠋⠉⠁⣤⡀⠄⠄⠄⠄⠄⠄
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⢼⣷⡤⣦⣿⠛⡰⢃⠄⠐⠄⠄⢸
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡯⢍⠿⢾⡿⣸⣿⠰⠄⢀⠄⠄⡬
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣴⣴⣅⣾⣿⣿⡧⠦⡶⠃⠄⠠⢴
⣿⣿⣿⣿⠿⠍⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⢇⠟⠁⠄⠄⠄⠄
⠟⠛⠉⠄⠄⠄⡽⣿⣿⣿⣿⣿⣯⠏⠄⠄⠄⠄⠄⠄
⠄⠄⠄⢀⣾⣾⣿⣤⣯⣿⣿⡿⠃⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄.

زیبا بود و

مقتدر

The only thing making you unhappy are your own thoughts

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خیلی خوب بود خوشم اومد???

============================================================================================

نگران فردایت نباش

خدای دیروز و امروز، خدای فردا هم هست

ما اولین بار است بندگی می کنیم

ولی او بی زمانی است که خدایی می کند

اعتماد کن به خدایی اش

=================================================================================

Abol.png

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 3 هفته بعد...
  • 1 ماه بعد...
در در ۱۴۰۲/۲/۲۲ در 14:56، ElmiraKamrani58 گفته است:

پروفایل نویسنده: Miss_Elmira.png

https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-11_13-53-53-519_0ll.jpg

مقدمه:

در سال2015 شرکت داروسازی بیو اند وار تکنولوژی در یک پروژه ی سری تحت نظر وزارت دفاع در حال تحقیق بر روی ویروسی مرگبار بنام x project با اهداف نظامی بودند!

https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-08_10-24-32-089_ejbe.jpg

طی یک خطای انسانی ویروس از محیط آزمایشگاه به بیرون سرایت کرده، کنترل اوضاع از دست شان خارج گردید، ویروس با چنان سرعتی پیشروی میکرد که کمتر از چندساعت یک شهر پنجاه میلیون نفری رو از پای در اورد.

https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-12_11-44-59-670_9jh8.jpg

 با سقوط دولت، هرج و مرج تمام شهر را فرا گرفت و آذوقه غذایی شهر رو به اتمام رفت،بیش از نود و نه درصد جمعیت شهر ها آلوده و اقلیتی باقیمانده شروع به مهاجرت کردند!

2سال بعد..

نادر و سیمین از بازماندگان حادثه در این مکان به سختی در حال زندگی بودند.

 

https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-07_21-57-17-456_hr6t.jpg

بزودی هشتمین سالگرد ازدواج آنها نزدیک میشد، سالگردی متفاوت در میان انبوهی از مردگان متحرک و سختی های زیاد برای بقا و زندگی...

رابطه عاطفی این دو  رو به وخامت بود, شب ها مشاجره لفظی انها به قدری بالا میگرفت که صدای انها از دور دست شنیده میشد و مردگان را بسوی خود میکشوندن!

https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-08_00-29-42-044_wbo0.jpg

دعوای انها سر دخترشان بود!

https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-12_11-49-44-893_3qhg.jpg

در ابتدای شیوع بیماری, خانوادگی در حال خروج از شهر بودند, ترافیک سنگینی ایجاد شده بود و شهر مملو از جمعیت و عده ای در حال غارت بودند.در همین هنگام دخترشان سارا هوس خوراکی کرده بود. وارد فروشگاه شدند و با مادرش در حال خرید بود  زمانی که مادر متوجه شد سارا در کنارش نیست دیگر خیلی دیر شده بود...

 

بعد از این جریان رابطه انها رو به سردی می رفت...

یک روز که نادر برای شکار به جنگل رفته بود, سیمین تصمیم گرفت به همان فروشگاهی برگردد که اخرین بار از هم جدا شده بودند, فکر میکرد دخترشان ممکنه به اونجا برگرده و منتظر باشه! فرصت را غنیمت شمرد با ماشینی قدیمی و خاک گرفته بسوی شهر حرکت کرد...

شهر ارام بود

سکوت ترسناکی بر شهر حاکم بود, بعد از ساعت ها جستجو توانست فروشگاه را پیدا کند. قفل در رو میشکونه و میره داخل..

اما سارا انجا نبود!

دوباره شروع به سرزنش کردن خود افتاد و  گریه می کرد و  از فرط خستگی انجا دراز کشید و ساعتی استراحت کرد ..

و موقعی که بیدار شد خورشید در حال غروب بود

از جای خود بلند شد و شروع کرد به گشتن فروشگاه واسه پیدا کردن مقداری مواد غذایی!!!!!

سرو صدای زیادی میکرد و نمیدانست با اینکار خود یکی از مردگان متحرک رو بیدار کرده!

https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-07_21-32-39-467_fgzn.jpg

موقعی که صدای قرچ و قرووچ دندان های او رو پشت سر خود شنید با جیغ و فریاد از فروشگاه بیرون رفت! با همین اشتباه ساده عده ای دیگر را بیدار کرد و مشکل بزرگتری رو ایجاد نمود!

  نمایش محتوا مخفی

به خودش گفت: شط! حالا خر بیار باقالی بار کن

 

موقعی که به ماشین رسید متوجه شد سوخت تمام کرده و سریع از ماشین پیاده شد و با سرعت شروع به دویدن کرد

https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-08_18-09-19-646_6e0g.jpg

با هزار زحمت از شهر فرار میکنه و خودشو به خونه میرسونه!

تمام بدنش کبود و زخمی بود و حس خستگی میکرد,  کمی روی تخت دراز کشید و منتظر بود شوهرش بیاد و باهم شام بخورن که ناگهان پلک هایش بسته شد, نمیدانست برای همیشه به خواب ابدی فرو رفته!

ساعتی بعد

نادر از شکار برگشت و  وارد اتاق شد و کاغذی که در دست داشت را روی میز گذاشت! و دید سیمین روی تخت دراز کشیده و خوابیده!

https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-10_15-31-57-689_0dii.jpg

این اولین شب در این 2 سال بود که باهم دعوا نمیکردند! نادر تصمیم گرفت فردا که همسرش بیدار شد با او حرف بزند و به این کدورت ها خاتمه بدهند!

نادر در کنار او دراز کشید و خوابید...

چند ساعتی نگذشته بود که سیمین پلک های خود را باز کرد...

https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-10_16-28-53-256_kqpi.jpg

 

                                                                                                                پایان

تاریخ:  12/05/23

باتشکر فراوان از همه کسانی که کمک کردن اخرین داستانم رو تمام کنم.

@SeTaYeSh @CaKe @RoseRain @DrDep 

 

پشت صحنه ادیت:

  نمایش محتوا مخفی

 

 

عالی دوباره برگرد دلمون واسه داستانات تنگ شده

DaTe.png

 

ι leαrɴed ғroм тнe ѕeα тo drowɴ αɴyoɴe wнo weɴт тoo ғαr!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید.
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   بازگردانی قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...