LoverBoy ارسال شده در May 14, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 14, 2023 قشنگه یکم رو داستان نویسیت کار کنی بهترم میشع نقل قول آنکـہ راخوبےکنیم هارےنگیرבآرزوستـ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
MmdKabir ارسال شده در May 14, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 14, 2023 عالی نقل قول "هیچ مردمی بیشتر از مستندات فرهنگ خود زندگی نمی کنند."- آدولف هیتلر ?? ??????? لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Soxan ارسال شده در May 14, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 14, 2023 جالب بود و خلاقیت نویسنده رو نشون میداد نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
RoseRain ارسال شده در May 14, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 14, 2023 در 12 ساعت قبل، iAmirAbbas گفته است: این مجله مال بی سواداس شما که با سوادی چرا کامنت میزاری؟ انگار یادتون رفته اینجا فقط گیمه نوجوونارو درک میکنم ولی از شما بعیده که انقد جدی گرفتید +30 1 1 نقل قول ─────────•· · · · · · ⌞⌝ · · · · · ·•───────── ???? ?????? ???? لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
iAmirAbbas ارسال شده در May 14, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 14, 2023 در 3 دقیقه قبل، RoseRain گفته است: شما که با سوادی چرا کامنت میزاری؟ انگار یادتون رفته اینجا فقط گیمه نوجوونارو درک میکنم ولی از شما بعیده که انقد جدی گرفتید +30 منو زیاد پیر کردی ۲۳ سالمه به کسی نگفتم که بزرگه یا بچست گفتم سطح مجله پایینه نقل قول ❰❰ -??????????? ?? ??????????- ❱❱ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
CaKe ارسال شده در May 15, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 15, 2023 عالی بود! نقل قول ♫من رو تکرارم همش ❤ اسم تو میارم همش♫ ♥♥♥✿✿✿✿♕????????♕✿✿✿✿♥♥♥ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ElmiraKamrani58 ارسال شده در May 19, 2023 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در May 19, 2023 به سواد نیست به شعوره 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
LoverBoy ارسال شده در May 19, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 19, 2023 در در ۱۴۰۲/۲/۲۴ در 00:12، iAmirAbbas گفته است: بی محتواس یعنی اینکه معنی نمیده داستان یه چیز الکیه خب نخون نقل قول آنکـہ راخوبےکنیم هارےنگیرבآرزوستـ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Cocaine ارسال شده در May 19, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 19, 2023 یه مجله خوب باید به ادم انگیزیه خوندن بده داستان جالب و خوبی داشته باشه برای خوندن داستانش باید مفهومی یا حداقل فان باشه الان چند ماهه دیگه مجله خوب دیده نمیشه نقل قول ♥Ne mutlu Türküm diyen♥ 卐 卐 Mamad | Siavash 卐 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
iAmirAbbas ارسال شده در May 20, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 20, 2023 در 11 ساعت قبل، LoverBoy گفته است: خب نخون به تو مربوط نیست دیموتی 1 نقل قول ❰❰ -??????????? ?? ??????????- ❱❱ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Syd ارسال شده در May 20, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 20, 2023 در در ۱۴۰۲/۲/۲۲ در 13:56، ElmiraKamrani58 گفته است: چرا حس کردم اخرش سیمین خودش زامبی شده میخواد نادرو جر بدههه نقل قول ╗--╔ ╝--╚ -------------------------------------------------------------------------------------------------------- ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ℑ 𝔞𝔪 𝔩𝔢𝔞𝔯𝔫𝔦𝔫𝔤 𝔱𝔥𝔞𝔱 𝔴𝔥𝔬 ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ . ℑ 𝔞𝔪 𝔦𝔰 𝔫𝔬𝔱 𝔰𝔬 𝔟𝔞𝔡 ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ -------------------------------------------------------------------------------------------------------- لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Ador ارسال شده در May 20, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 20, 2023 در در ۱۴۰۲/۲/۲۲ در 13:56، ElmiraKamrani58 گفته است: پروفایل نویسنده: مقدمه: در سال2015 شرکت داروسازی بیو اند وار تکنولوژی در یک پروژه ی سری تحت نظر وزارت دفاع در حال تحقیق بر روی ویروسی مرگبار بنام x project با اهداف نظامی بودند! طی یک خطای انسانی ویروس از محیط آزمایشگاه به بیرون سرایت کرده، کنترل اوضاع از دست شان خارج گردید، ویروس با چنان سرعتی پیشروی میکرد که کمتر از چندساعت یک شهر پنجاه میلیون نفری رو از پای در اورد. با سقوط دولت، هرج و مرج تمام شهر را فرا گرفت و آذوقه غذایی شهر رو به اتمام رفت،بیش از نود و نه درصد جمعیت شهر ها آلوده و اقلیتی باقیمانده شروع به مهاجرت کردند! 2سال بعد.. نادر و سیمین از بازماندگان حادثه در این مکان به سختی در حال زندگی بودند. بزودی هشتمین سالگرد ازدواج آنها نزدیک میشد، سالگردی متفاوت در میان انبوهی از مردگان متحرک و سختی های زیاد برای بقا و زندگی... رابطه عاطفی این دو رو به وخامت بود, شب ها مشاجره لفظی انها به قدری بالا میگرفت که صدای انها از دور دست شنیده میشد و مردگان را بسوی خود میکشوندن! دعوای انها سر دخترشان بود! در ابتدای شیوع بیماری, خانوادگی در حال خروج از شهر بودند, ترافیک سنگینی ایجاد شده بود و شهر مملو از جمعیت و عده ای در حال غارت بودند.در همین هنگام دخترشان سارا هوس خوراکی کرده بود. وارد فروشگاه شدند و با مادرش در حال خرید بود زمانی که مادر متوجه شد سارا در کنارش نیست دیگر خیلی دیر شده بود... بعد از این جریان رابطه انها رو به سردی می رفت... یک روز که نادر برای شکار به جنگل رفته بود, سیمین تصمیم گرفت به همان فروشگاهی برگردد که اخرین بار از هم جدا شده بودند, فکر میکرد دخترشان ممکنه به اونجا برگرده و منتظر باشه! فرصت را غنیمت شمرد با ماشینی قدیمی و خاک گرفته بسوی شهر حرکت کرد... شهر ارام بود سکوت ترسناکی بر شهر حاکم بود, بعد از ساعت ها جستجو توانست فروشگاه را پیدا کند. قفل در رو میشکونه و میره داخل.. اما سارا انجا نبود! دوباره شروع به سرزنش کردن خود افتاد و گریه می کرد و از فرط خستگی انجا دراز کشید و ساعتی استراحت کرد .. و موقعی که بیدار شد خورشید در حال غروب بود از جای خود بلند شد و شروع کرد به گشتن فروشگاه واسه پیدا کردن مقداری مواد غذایی!!!!! سرو صدای زیادی میکرد و نمیدانست با اینکار خود یکی از مردگان متحرک رو بیدار کرده! موقعی که صدای قرچ و قرووچ دندان های او رو پشت سر خود شنید با جیغ و فریاد از فروشگاه بیرون رفت! با همین اشتباه ساده عده ای دیگر را بیدار کرد و مشکل بزرگتری رو ایجاد نمود! نمایش محتوا مخفی به خودش گفت: شط! حالا خر بیار باقالی بار کن موقعی که به ماشین رسید متوجه شد سوخت تمام کرده و سریع از ماشین پیاده شد و با سرعت شروع به دویدن کرد با هزار زحمت از شهر فرار میکنه و خودشو به خونه میرسونه! تمام بدنش کبود و زخمی بود و حس خستگی میکرد, کمی روی تخت دراز کشید و منتظر بود شوهرش بیاد و باهم شام بخورن که ناگهان پلک هایش بسته شد, نمیدانست برای همیشه به خواب ابدی فرو رفته! ساعتی بعد نادر از شکار برگشت و وارد اتاق شد و کاغذی که در دست داشت را روی میز گذاشت! و دید سیمین روی تخت دراز کشیده و خوابیده! این اولین شب در این 2 سال بود که باهم دعوا نمیکردند! نادر تصمیم گرفت فردا که همسرش بیدار شد با او حرف بزند و به این کدورت ها خاتمه بدهند! نادر در کنار او دراز کشید و خوابید... چند ساعتی نگذشته بود که سیمین پلک های خود را باز کرد... پایان تاریخ: 12/05/23 باتشکر فراوان از همه کسانی که کمک کردن اخرین داستانم رو تمام کنم. @SeTaYeSh @CaKe @RoseRain @DrDep پشت صحنه ادیت: نمایش محتوا مخفی $ جهت همکاری برای تهیه مجله روزانه میتونین همیشه با من در ارتباط باشید $ طبیعی نبود کدوم شهر تو دنیا 50م جمعیت کرونا با اون عظمتش نمیگفت 50م او گرفتم که باز این میگه؟ ولی در کل خوب برا یک داستان خیال انگیز نقل قول ☠?? ?? ?? ???? ?????? ???????✞ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
LoverBoy ارسال شده در May 20, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 20, 2023 در 20 دقیقه قبل، iAmirAbbas گفته است: به تو مربوط نیست دیموتی سمپر نقل قول آنکـہ راخوبےکنیم هارےنگیرבآرزوستـ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
AdmBoT ارسال شده در May 25, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 25, 2023 در در ۱۴۰۲/۲/۳۰ در 10:19، Syd گفته است: چرا حس کردم اخرش سیمین خودش زامبی شده میخواد نادرو جر بدههه مشکل از شما نیست دستت اَتَک نداره نقل قول The only thing making you unhappy are your own thoughts لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Syd ارسال شده در May 25, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 25, 2023 در 8 دقیقه قبل، AdmBoT گفته است: مشکل از شما نیست دستت اَتَک نداره توطئه در کار است ⣿⣿⣿⣿⡿⠋⠁⠄⠄⠄⠈⠘⠩⢿⣿⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⠃⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠻⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⠄⠄⣀⣤⣤⣤⣄⡀⠄⠄⠄⠄⠙⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⡀⢰⣿⣿⣿⣿⣿⢿⠄⠄⠄⠄⠄⠹⢿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⡞⠻⠿⠟⠋⠉⠁⣤⡀⠄⠄⠄⠄⠄⠄ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⢼⣷⡤⣦⣿⠛⡰⢃⠄⠐⠄⠄⢸ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡯⢍⠿⢾⡿⣸⣿⠰⠄⢀⠄⠄⡬ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣴⣴⣅⣾⣿⣿⡧⠦⡶⠃⠄⠠⢴ ⣿⣿⣿⣿⠿⠍⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⢇⠟⠁⠄⠄⠄⠄ ⠟⠛⠉⠄⠄⠄⡽⣿⣿⣿⣿⣿⣯⠏⠄⠄⠄⠄⠄⠄ ⠄⠄⠄⢀⣾⣾⣿⣤⣯⣿⣿⡿⠃⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄. نقل قول ╗--╔ ╝--╚ -------------------------------------------------------------------------------------------------------- ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ℑ 𝔞𝔪 𝔩𝔢𝔞𝔯𝔫𝔦𝔫𝔤 𝔱𝔥𝔞𝔱 𝔴𝔥𝔬 ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ . ℑ 𝔞𝔪 𝔦𝔰 𝔫𝔬𝔱 𝔰𝔬 𝔟𝔞𝔡 ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ -------------------------------------------------------------------------------------------------------- لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
AdmBoT ارسال شده در May 25, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 25, 2023 در 3 دقیقه قبل، Syd گفته است: توطئه در کار است ⣿⣿⣿⣿⡿⠋⠁⠄⠄⠄⠈⠘⠩⢿⣿⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⠃⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠻⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⠄⠄⣀⣤⣤⣤⣄⡀⠄⠄⠄⠄⠙⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⡀⢰⣿⣿⣿⣿⣿⢿⠄⠄⠄⠄⠄⠹⢿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⡞⠻⠿⠟⠋⠉⠁⣤⡀⠄⠄⠄⠄⠄⠄ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⢼⣷⡤⣦⣿⠛⡰⢃⠄⠐⠄⠄⢸ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡯⢍⠿⢾⡿⣸⣿⠰⠄⢀⠄⠄⡬ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣴⣴⣅⣾⣿⣿⡧⠦⡶⠃⠄⠠⢴ ⣿⣿⣿⣿⠿⠍⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⢇⠟⠁⠄⠄⠄⠄ ⠟⠛⠉⠄⠄⠄⡽⣿⣿⣿⣿⣿⣯⠏⠄⠄⠄⠄⠄⠄ ⠄⠄⠄⢀⣾⣾⣿⣤⣯⣿⣿⡿⠃⠄⠄⠄⠄⠄⠄⠄. زیبا بود و مقتدر نقل قول The only thing making you unhappy are your own thoughts لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Aboll ارسال شده در May 25, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 25, 2023 خیلی خوب بود خوشم اومد نقل قول ============================================================================================ نگران فردایت نباش خدای دیروز و امروز، خدای فردا هم هست ما اولین بار است بندگی می کنیم ولی او بی زمانی است که خدایی می کند اعتماد کن به خدایی اش ================================================================================= لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ThoMsoN ارسال شده در May 28, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در May 28, 2023 عالی بود خسته نباشید. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
MrCrack ارسال شده در June 19, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در June 19, 2023 در در ۱۴۰۲/۲/۲۴ در 07:55، iSpicy گفته است: بد بخت اینقدر زحت کشیده چیز کردی به زحمتش نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
WaR ارسال شده در August 1, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در August 1, 2023 در در ۱۴۰۲/۲/۲۲ در 14:56، ElmiraKamrani58 گفته است: پروفایل نویسنده: https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-11_13-53-53-519_0ll.jpg مقدمه: در سال2015 شرکت داروسازی بیو اند وار تکنولوژی در یک پروژه ی سری تحت نظر وزارت دفاع در حال تحقیق بر روی ویروسی مرگبار بنام x project با اهداف نظامی بودند! https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-08_10-24-32-089_ejbe.jpg طی یک خطای انسانی ویروس از محیط آزمایشگاه به بیرون سرایت کرده، کنترل اوضاع از دست شان خارج گردید، ویروس با چنان سرعتی پیشروی میکرد که کمتر از چندساعت یک شهر پنجاه میلیون نفری رو از پای در اورد. https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-12_11-44-59-670_9jh8.jpg با سقوط دولت، هرج و مرج تمام شهر را فرا گرفت و آذوقه غذایی شهر رو به اتمام رفت،بیش از نود و نه درصد جمعیت شهر ها آلوده و اقلیتی باقیمانده شروع به مهاجرت کردند! 2سال بعد.. نادر و سیمین از بازماندگان حادثه در این مکان به سختی در حال زندگی بودند. https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-07_21-57-17-456_hr6t.jpg بزودی هشتمین سالگرد ازدواج آنها نزدیک میشد، سالگردی متفاوت در میان انبوهی از مردگان متحرک و سختی های زیاد برای بقا و زندگی... رابطه عاطفی این دو رو به وخامت بود, شب ها مشاجره لفظی انها به قدری بالا میگرفت که صدای انها از دور دست شنیده میشد و مردگان را بسوی خود میکشوندن! https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-08_00-29-42-044_wbo0.jpg دعوای انها سر دخترشان بود! https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-12_11-49-44-893_3qhg.jpg در ابتدای شیوع بیماری, خانوادگی در حال خروج از شهر بودند, ترافیک سنگینی ایجاد شده بود و شهر مملو از جمعیت و عده ای در حال غارت بودند.در همین هنگام دخترشان سارا هوس خوراکی کرده بود. وارد فروشگاه شدند و با مادرش در حال خرید بود زمانی که مادر متوجه شد سارا در کنارش نیست دیگر خیلی دیر شده بود... بعد از این جریان رابطه انها رو به سردی می رفت... یک روز که نادر برای شکار به جنگل رفته بود, سیمین تصمیم گرفت به همان فروشگاهی برگردد که اخرین بار از هم جدا شده بودند, فکر میکرد دخترشان ممکنه به اونجا برگرده و منتظر باشه! فرصت را غنیمت شمرد با ماشینی قدیمی و خاک گرفته بسوی شهر حرکت کرد... شهر ارام بود سکوت ترسناکی بر شهر حاکم بود, بعد از ساعت ها جستجو توانست فروشگاه را پیدا کند. قفل در رو میشکونه و میره داخل.. اما سارا انجا نبود! دوباره شروع به سرزنش کردن خود افتاد و گریه می کرد و از فرط خستگی انجا دراز کشید و ساعتی استراحت کرد .. و موقعی که بیدار شد خورشید در حال غروب بود از جای خود بلند شد و شروع کرد به گشتن فروشگاه واسه پیدا کردن مقداری مواد غذایی!!!!! سرو صدای زیادی میکرد و نمیدانست با اینکار خود یکی از مردگان متحرک رو بیدار کرده! https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-07_21-32-39-467_fgzn.jpg موقعی که صدای قرچ و قرووچ دندان های او رو پشت سر خود شنید با جیغ و فریاد از فروشگاه بیرون رفت! با همین اشتباه ساده عده ای دیگر را بیدار کرد و مشکل بزرگتری رو ایجاد نمود! نمایش محتوا مخفی به خودش گفت: شط! حالا خر بیار باقالی بار کن موقعی که به ماشین رسید متوجه شد سوخت تمام کرده و سریع از ماشین پیاده شد و با سرعت شروع به دویدن کرد https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-08_18-09-19-646_6e0g.jpg با هزار زحمت از شهر فرار میکنه و خودشو به خونه میرسونه! تمام بدنش کبود و زخمی بود و حس خستگی میکرد, کمی روی تخت دراز کشید و منتظر بود شوهرش بیاد و باهم شام بخورن که ناگهان پلک هایش بسته شد, نمیدانست برای همیشه به خواب ابدی فرو رفته! ساعتی بعد نادر از شکار برگشت و وارد اتاق شد و کاغذی که در دست داشت را روی میز گذاشت! و دید سیمین روی تخت دراز کشیده و خوابیده! https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-10_15-31-57-689_0dii.jpg این اولین شب در این 2 سال بود که باهم دعوا نمیکردند! نادر تصمیم گرفت فردا که همسرش بیدار شد با او حرف بزند و به این کدورت ها خاتمه بدهند! نادر در کنار او دراز کشید و خوابید... چند ساعتی نگذشته بود که سیمین پلک های خود را باز کرد... https://s8.uupload.ir/files/picsart_23-05-10_16-28-53-256_kqpi.jpg پایان تاریخ: 12/05/23 باتشکر فراوان از همه کسانی که کمک کردن اخرین داستانم رو تمام کنم. @SeTaYeSh @CaKe @RoseRain @DrDep پشت صحنه ادیت: نمایش محتوا مخفی https://s8.uupload.ir/files/gallery547_yi70.jpg https://s8.uupload.ir/files/gallery535_h03d.jpg https://s8.uupload.ir/files/gallery527_9mfq.jpg https://s8.uupload.ir/files/gallery509_6bx2.jpg https://s8.uupload.ir/files/gallery512_pbua.jpg $ جهت همکاری برای تهیه مجله روزانه میتونین همیشه با من در ارتباط باشید $ عالی دوباره برگرد دلمون واسه داستانات تنگ شده نقل قول ι leαrɴed ғroм тнe ѕeα тo drowɴ αɴyoɴe wнo weɴт тoo ғαr! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
mohammadhosein ارسال شده در August 3, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در August 3, 2023 عالی بود نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید.
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.