جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'the'.
54 نتیجه پیدا شد
-
سریال مندلورین یا ماندالورین (The Mandalorian) که در دنیای خیالی جنگ ستارگان در جریان میباشد، درباره یک تفنگدار تنها به نام ماندالورین است که درد و رنجهای بسیاری را کشیده است و در یک کهکشان دور افتاده خارج از قلمرو جدید سرگردان میباشد و سعی دارد به هدف خود برسد. اگر به سبک جنگ های ستارگان و ایستگاه های فضایی و یک سریال متفاوت علاقه دارید Mandalorian برای شماست که خودم از دیدنش لذت بردم تریلر سریال IMDb RATING 8.7/10
-
یکی از خفن ترین آهنگ هایی که میشناسم در ضمن این یکی از آهنگ های مورد علاقمه، حتما گوش بدید و لذت ببرید ? . لینک دانلود آهنگ= 1:13 ●━━━━━━─────── 2:02 ⇆ㅤㅤㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻
- 5 پاسخ
-
- 2
-
-
-
- Cheriimoya
- Sierra kidd
-
(و 4 مورد دیگر)
برچسب زده شده با:
-
The Haunting of Hill House | عمارت تسخیر شده هیل داستان در مورد چند خواهر و برادر است که خانه ای که در آن قد کشیده اند، بزرگ ترین خانه روح زده کشور می شود حالا آن ها باید با گذشته خود دست و پنجه نرم کنند و … ژانر: ترسناک | درام | معمایی کارگردان: Mike Flanagan امتیاز: 8.6 در سایت IMDb سال انتشار: 2018
-
سریال The Act یا «تظاهر» یکی از بهترین مینی سریالهای چند وقت اخیر است که براساس یک داستان واقعی ساخته شده و روایتی را به تصویر میکشد که باورکردن آن اندکی غیرممکن به نظر میرسد. نخستین بار در سال ۲۰۱۶ بود که یک گزارش باورنکردنی بسیاری از رسانههای دنیا را تحت تاثیر قرار داد. یک دختر نوجوان به مادرش شلیک کرده بود اما این تیراندازی یک دلیل معمولی نداشت. جیپسی رز به مادرش، دی دی بلانچارد، شلیک کرده بود چون سالها به او تلقین کرده بود که از یک بیماری غیرقابل درمان رنج میبرد و نمیتواند مانند بسیاری از همسن و سالانش زندگی کند. وقتی جیپسی متوجه شد نه تنها هیچ بیماریای ندارد بلکه میتواند از مانند همه دوستانش زندگی معمولی و سالمی داشته باشد، تصمیم گرفت مادرش را به دلیل همه ظلمی که سالها به او کرده بود، به قتل برساند. توجه : اگر از بیماری های افسردگی رنج می برید یا زود رنج هستید پیشنهاد میشه این مینی سریال رو نبینید/ سریال به قدری دارک هست که تا مدتی بعد ذهن شما رو درگیر خودش می کنه داستان کاملا واقعی هست و به حدی بازیگر اول این سریال عالی و حرفه ایی بازی می کنه شما واقعا فکر میکنید دارید یک زندگی واقعی رو میبینید. تریلر سریال IMDb RATING 7.9/10
-
همانطور که از عنوان سریال پیداست، سریال در مورد خانهای است که قبل از یک جنگ داخلی معروف به رقص اژدهایان که منجر به سقوط تاج و تخت شد، بر وستروس حکومت میکرد. این جنگ داخلی بین فرزندان پادشاه ویسریس اول تارگرین پرنسس رینیرا تارگرین و شاهزاده اگان دوم تارگرین پس از مرگ او درگرفت. پرنسس رینیرا به عنوان فرزند اول پادشاه به تصویر کشیده شده که از خون خالص والریایی است. او با عمویش، برادر پادشاه، شاهزاده دیمون تارگرین، که او نیز وارث بالقوه تاج و تخت محسوب میشود ازدواج کرده است. جنگ سرزمین وستروس را تقسیم کرد و خانههای دیگری مانند خانه استارک که در مرکز بازی تاج و تخت قرار داشت و خانه لنیستر به هر دو طرف پیوست. نکته قابل توجه در این دوره در تاریخ وستروس وجود اژدها است. تارگرینها به توانایی اژدها سواری معروف بودند، مهارتی که دنریس مادر اژدها بدون زحمت در بازی تاج و تخت بلد بود. این سریال در واقع آسپین آف سریال Game Of Thrones هست و چندین سال قبل از بازی تاج و تخت رو روایت می کنه که به نظرم موفق بوده و قابل قبول هست اگر از سریال تاج و تخت لذت بردید پیشنهاد میشه سریال House Of Dragon رو هم دنبال کنید ضرر نمی کنید. تریلر سریال IMDb RATING 8.5/10
-
سریال خاطرات خون آشام یا همان The Vampire Diaries یکی از محبوبترین سریالهای ساخته شده در سبک خونآشامی است. این سریال بر اساس رمانی با همین اسم که ال. جی. اسمیت آن را نوشته بود، ساخته شده است. داستان اصلی این فیلم بر اساس زندگی الینا گیلبرت تمرکز دارد. الینا یک دختر دبیرستانی است که در پی این ماجرا با دو برادر خونآشام وارد ماجراهای عشقی و عجیب و غریبی میشود. اگر به این سبک ها علاقه دارید به شدت پیشنهاد میشه که این سریال رو ببینید و لذت ببرید. تریلر سریال IMDb RATING 7.7/10
-
سریال 100 یا «صد نفر» سریالی درام و علمی-تخیلی است که بین سالهای 2014 تا 2020 از شبکه The CW پخش میشد. داستان این سریال در آیندهای دور میگذرد. در زمانی که زمین غیر قابل سکونت شده و انسانها به فضا پناه بردهاند. گروهی از انسانها در سفینهای فضایی به نام آرک زندگی میکنند و بعد از سالهای طولانی تصمیم میگیرند صد نفر را به زمین بفرستند تا از وضعیت آن باخبر شوند. این داستان کلی سریال صد نفر، این مجموعه هیجانانگیز است. یکی از بهترین سریال های آخر زمانی با چیز های جدید / تکنولوژی / زندگی در فضا / برگشت به زمین و چیز های بسیار زیبا که با چند قسمت دیدن شما رو میخ کوب خودش می کنه تریلر سریال IMDb RATING 7.6/10
-
یک مامور در اینجا نقش یک مامور سیای بینام را با بازی میکند. او حین یکی از مأموریتهایش متوجه میشود همه چیز آنگونه که بهنظر میرسد نیست و بالا دستیهایش در یکسری خرابکاریهای فاجعهبار نقش دارند. سیهرا سیکس بهوسیلهی یکی از قربانیانش به فایلی مهم دست پیدا میکند و سازمان سیا نیز وحشیترین مامور خود را بهدنبال او میفرستد. پر از صحنه های اکشن و هیجانی با چاشنی کمی کمدی که بازی زیبای آنا د آرماس و کریس ایوانس ( بازیگران Avengers ) یک فیلم کامل و جالب را برای شما بازی کردند که از تماشای ان لذت ببرید تریلر فیلم
-
The Whale، تنها در یک تکلوکیشن اتفاق میافتد. در آپارتمان دوخوابهی چارلی که درش به یک بالکن همیشه بارانی باز میشود. او معلم آنلاین یک کالج است که ازطریق یک لپتاب با دوربینی همیشه خاموش به شاگردانش درس مقالهنویسی میآموزد. چارلی خیلی چاق است، از بیماری پُرخوری عصبی رنج میبرد و حالا که تنها چند روز تا مرگاش باقی مانده، باید گذشته را برای دخترش الی جبران کند. نهنگ از همان ابتدا و در پلانهای ابتداییاش سعی میکند که نشان دهد از آنِ فیلمسازی پُرتجربه با سینمای منحصربهفردی است، فیلمی که ایدههای بسیاری دارد، به سبک بصری اهمیت میدهد و میخواهد نمایش بزرگی از آب دربیاید. اما فیلم نهایتا گرفتار ترافیک مضمونها و ایدهها میشود و در پایان تنها این فرم است که در خاطر مخاطب میماند. اگر زود رنج هستید و سریع ناراحت می شید پیشنهاد میشه این فیلم و سریال The Act و 13 Reasons Why رو که معرفی کردم در مطالب پایین تر رو نبینید. تریلر فیلم
-
در فیلم شکار لوکاس در مهدکودکی در یک شهر کوچک دانمارک مشغول به کار است و از محبوبیت زیادی بین مردم برخوردار است. او که از همسرش طلاق گرفته، تلاش میکند تا رابطه خود و پسر نوجواناش را حفظ کند اما... یکی از فیلم های تلخ و خاطره انگیز که باز هم پیشنهاد میشه اگه زودرنج هستید و یا خدایی نکرده ناراحتی ... دارید این فیلم رو هم مانند فیلم های دیگه که گفتم ( The Whale , 13 Reason Why , The act ) نبینید. The Hunt 2012 تریلر فیلم
-
در فیلم شکار دوازده غریبه از خواب بیدار می شوند، آنها نمی دانند کجا هستند یا چگونه به آنجا رسیده اند. آنها نمی دانند که برای هدفی خاص انتخاب شدند، یعنی شکار ... شبیه فیلم های Squid Game و Most Dangerous Game هست که اگه از اونا راضی بودید این فیلمم براتون جذابه. توجه: این فیلم با فیلم قبلی که معرفی کردم ( The Hunt 2012 ) فرق داره و دنباله اون نیست. 8.3 از 10 از 321,208 رای تریلر فیلم
-
یک تیم ۳ نفره متشکل از ماموران سازمان اطلاعات موساد در سال ۱۹۶۵ موفق می شوند تا یک جنایتکار نازی به نام دیتر ووگل که مرتکب جنایات فراوانی شده را سرنگون کنند. یک تیم ۳ نفره متشکل از ماموران سازمان اطلاعات موساد در سال ۱۹۶۵ موفق می شوند تا یک جنایتکار نازی به نام دیتر ووگل که مرتکب جنایات فراوانی شده را سرنگون کنند. با دیدن تریلر فوق العاده فیلم با ما همراه باشید. تریلر فیلم
-
:الو؟ :گذارش قتل در محله ... :شما؟ :قطع کردن داستان فیلم گوینده خبر: در فیلم گوینده خبر : سی را گوینده خبر یکی از شبکه های تلویزیونی است. پنج دقیقه پیش از شروع برنامه خبری، فردی به نام می سو با سی را تماس می گیرد و از او می خواهد که خبر قتلی را پوشش دهد و... https://trailer.uptvs.com/trailer/The Anchor 2022 Trailer.mp4 این فیلم بر خلاف فیلم های دیگه که معرفی کردم سبک راز آلود و ترسناک رو داره
-
هیسسس! باید ساکت باشی تا از این قیامت جون سالم به در ببری داستان فیلم: در فیلم سکوت : در دورانی که جهان مورد هجوم موجوداتی وحشتناک قرار گرفتهاست، یک دختر ناشنوای ۱۶ ساله به نام «الی اندروز» به همراه خانواده خود، در یک منطقه امن دورافتاده پناه میگیرد و... یکی از بهترین فیلم ها در سبک دارک ترسناک (البته یکم خیلی هم ترسناک نیست) شاید از تریلر خوشتون نیاد ولی فیلمش واقعا گاد هست @TheExpert
-
در زندانی بزرگ که در هر طبقه آن یک سلول وجود دارد و در هر سلول آن، دو نفر محبوس شدهاند، روزانه به مدت دو دقیقه، مواد غذایی محدود در اختیار زندانیان قرار میگیرد. این در حالی است که هر ماه، زندانیان بر حسب تصادف، به یک طبقه جدید انتقال مییابند و ... مشابه Squid Game , Most Dangerous Game , Escape Plan , The Hunt پیشنهادی. تریلر فیلم
-
سریال The 100 داستان: زمانی که پایگاه هسته ای آرماگدون تمدن انسانی روی زمین را از بین برد؛ تنها بازماندگان کسانی بودند که در ایستگاه های فضایی مدار زمین مستقر بودند. 3 نسل بعد، 4هزار بازمانده با کمبود منابع مواجه شدند. آنها که برای حفظ بقای آینده ی بشریت ناامیدانه به دنبال راه حل بودند تصمیم گرفتند 100 جوان زندانی را به زمین بفرستند تا قابل سکونت بودن آن را بررسی کنند. این تبعیدشدگان که همیشه در فضا زندگی کرده بودند و بقای بشریت در دستان آنها بود زمین را جالب اما ترسناک یافتند و به جستجوی ناشناخته ها رفتند.
-
چندین فصل اول مردگان متحرک حسابی سر و صدا به راه انداختند و بهرغم اینکه فصلهای اخیر سریال مردگان متحرک نقدهای منفی زیادی دریافت کرده، اما باز هم نمیتوانیم داستان ریک و دار و دستهاش را رها کنیم و قسمت به قسمت با این سریال همراهیم تا ببینیم دست آخر تکلیف دنیای پساآخرزمانی این سریال چگونه خواهد بود. نزدیک به یک دهه است که سریال مردگان متحرک را دنبال میکنیم و با یکی از بهترین سریالهای چند سال اخیر سر و کار داریم. اگر از طرفداران این سریال هستید حتماً به خوبی میدانید که چندین فصل اول مردگان متحرک حسابی سر و صدا به راه انداختند و بهرغم اینکه فصلهای اخیر سریال مردگان متحرک نقدهای منفی زیادی دریافت کرده، اما باز هم نمیتوانیم داستان ریک و دار و دستهاش را رها کنیم و قسمت به قسمت با این سریال همراهیم تا ببینیم دست آخر تکلیف دنیای پساآخرزمانی این سریال چگونه خواهد بود. از طرف دیگر سریال مردگان متحرک از آن دسته مجموعههای تلویزیونی است که پخش آن به فصل نهم رسیده و از قرار معلوم به این زودیها نیز نمیخواهد تمام شود، در نتیجه با سریالی سر و کار داریم که در طول چندین سال پخش، اطلاعات زیادی از آن در اختیار هواداران قرار گرفت، اما چیزهایی هم در سریال مردگان متحرک وجود دارد که کسی از آنها با خبر نیست و رسانهها نیز این موارد را با هواداران در میان نگذاشتهاند. خوشبختانه تا دلتان بخواهد اطلاعات جالب و جدید از این سریال داریم و میخواهیم ناگفتههای مردگان متحرک را با شما در میان بگذاریم. به این ترتیب پیشنهاد میکنیم اگر از طرفداران پر و پاقرص مردگان متحرک هستید، تا انتهای این متن با ما همراه باشید، مطمئن باشید میخواهیم اطلاعات مفید و جالبی را با شما در میان بگذاریم. تمام شخصیتهایی که پیشپای نیگان زانو زده بودند، صحنهای مرگ خود را فیلمبرداری کردند (اشاره به فصل ۸ ?) چندین فصل اول مردگان متحرک حسابی سر و صدا به راه انداختند و بهرغم اینکه فصلهای اخیر سریال مردگان متحرک نقدهای منفی زیادی دریافت کرده، اما باز هم نمیتوانیم داستان ریک و دار و دستهاش را رها کنیم و قسمت به قسمت با این سریال همراهیم تا ببینیم دست آخر تکلیف دنیای پساآخرزمانی این سریال چگونه خواهد بود. نزدیک به یک دهه است که سریال مردگان متحرک را دنبال میکنیم و با یکی از بهترین سریالهای چند سال اخیر سر و کار داریم. اگر از طرفداران این سریال هستید حتماً به خوبی میدانید که چندین فصل اول مردگان متحرک حسابی سر و صدا به راه انداختند و بهرغم اینکه فصلهای اخیر سریال مردگان متحرک نقدهای منفی زیادی دریافت کرده، اما باز هم نمیتوانیم داستان ریک و دار و دستهاش را رها کنیم و قسمت به قسمت با این سریال همراهیم تا ببینیم دست آخر تکلیف دنیای پساآخرزمانی این سریال چگونه خواهد بود. از طرف دیگر سریال مردگان متحرک از آن دسته مجموعههای تلویزیونی است که پخش آن به فصل نهم رسیده و از قرار معلوم به این زودیها نیز نمیخواهد تمام شود، در نتیجه با سریالی سر و کار داریم که در طول چندین سال پخش، اطلاعات زیادی از آن در اختیار هواداران قرار گرفت، اما چیزهایی هم در سریال مردگان متحرک وجود دارد که کسی از آنها با خبر نیست و رسانهها نیز این موارد را با هواداران در میان نگذاشتهاند. خوشبختانه تا دلتان بخواهد اطلاعات جالب و جدید از این سریال داریم و میخواهیم ناگفتههای مردگان متحرک را با شما در میان بگذاریم. به این ترتیب پیشنهاد میکنیم اگر از طرفداران پر و پاقرص مردگان متحرک هستید، تا انتهای این متن با ما همراه باشید، مطمئن باشید میخواهیم اطلاعات مفید و جالبی را با شما در میان بگذاریم. تمام شخصیتهایی که پیشپای نیگان زانو زده بودند، صحنهای مرگ خود را فیلمبرداری کردند ریک و رفقایش در قسمتهای مختلف این سریال با شخصیتهای منفی زیادی روبرو شدند و بسیاری از دوستان ریک بدست همین افراد کشته شدند، اما انصافاً باید اعتراف کرد داستان نیگان در این مجموعه با سایر شخصیتهای بد این سریال فرق میکند و ریک و دار و دستهاش به پست بد آدمی افتاند. اگر خاطرتان باشد آخرین قسمت از فصل ششم بود که ریک و دوستانش گرفتار افراد نیگان شدند و سرنوشت آنها به قسمت اول فصل هفتم موکول شد. در این قسمت نیز همانگونه که حتماً دیدهاید، نیگان با چوب بیسبال سیمخاردار کشیده شدهاش به جان یاران ریک افتاد و با کشتن چند تن از آنها، زهر چشم حسابی از ریک گرفت. جالب اینجاست از قرار معلوم سازندگان سریال مردگان متحرک صحنه مرگ تمامی شخصیتهایی که پیشپای نیگان زانو زده بودند را فیلمبرداری میکنند. این اقدام احتمالاً به این دلیل صورت گرفت تا قبل از پخشنهایی، سازندگان این سریال در صورت صلاحدید جای افرادی که در این قسمت کشته میشوند را عوض کنند. در این زمینه میتوان به صحنه مرگ مگی اشاره کرد، همان گونه که میدانید در نسخه نهایی قسمت اول از هفتمین فصل سریال مردگان متحرک، نیگان مگی را نمیکشد، اما صحنه فیلم کشتن مگی توسط نیگان در اینترنت موجود است و این امر حکایت از عزم سازندگان برای تغییر داستان این قسمت از مردگان متحرک تا آخرین لحظه دارد. نام دکتر ادوین جنر از یک دانشمند برجسته گرفته شده است اگر تمامی قسمتهای سریال مردگان متحرک را با دقت دیده باشید احتمالاً به خاطر دارید که در یکی قسمتهای اوایل این سریال باشخصیتی با نام دکتر ادوین جنر (Dr. Edwin Jenner)، آشنا شدیم، این شخصیت مدت زمانی زیادی در این سریال حضور نداشت، اما بهرغم همین مدت کم، نقش حیاتی را در مردگان متحرک بازی کرد. دکتر ادوین جنر کسی بود که توانست چشم ریک و یارانش را در خصوص خطری که بشریت را تهدید میکند باز کند، این شخصیت که نقش او را نوا امریخ (Noah Emmerich) در سریال مردگان متحرک بازی کرد، یکی از اعضای گروه تحقیقاتی سی. دی. سی بود، این گروه از چندین دانشمند تشکیل شده بود و کار آنها تحقیق در خصوص ویروس مرگباری بود که انسانها را به زامبی تبدیل میکرد. دکتر ادوین جنر در آخرینلحظات زندگی خود توانست ریک را توجیه کند که کار از کار گذشته است و تمامی انسانهای روی زمین به این ویروس مرگبار مبتلا شدهاند. جالب اینجاست که دکتر ادوین جنر، یک شخصیت خیالی در این سریال نبود و در دنیای واقعی نیز دکتر ادوین جنر بهعنوان یک پزشک برجسته شناخته میشود که واکسن آبله گاوی را کشف کرد. شوربختانه باید گفت همانگونه که در جریان هستید دکتر ادوین جنر دنیای مردگان متحرک، در برابر ویروس مرگبار این سریال کاری از پیش نبرد و جانش را در راه پیدا کردن واکسن از دست داد. پلک زدن و نفسکشیدن زامبیها در این سریال با جلوههای ویژه کنترل میشود همانگونه که از نام سریال مردگان متحرک پیدا است، در بسیاری از قسمتهای این سریال با دو جین زامبی طرف هستیم که هر از گاهی سر و کلهشان پیدا میشود. زامبیها درواقع انسانهای مردهای هستند که پس از مرگ به حالت زامبی تبدیل میشوند، در نتیجه این موجودات وحشتناک دیگر انسان نیستند و زندگی بایولوژیک آنها با انسانها فرق میکند. از طرف دیگر نقش زامبیها را در این سریال، انسانهایی بازی میکنند که بایولوژیک انسان را دارند و ناخودآگاه پلک میزنند. به همین دلیل از آنجایی که زامبیها پلک نمیزنند، صحنههایی که بازیگران زامبی در این سریال ایفا میکنند و به ناگاه پلک میزنند، پس از فیلمبرداری بازدید میشود و با جلوههای ویژه، پلکزدن زامبیها از بین میرود تا چشمهای از حدقه بیرون آمده زامبیها حالتی کاملاً وحشتناک و بیروح داشته باشد. در این بین حتی اگر هنرپیشههای نقش زامبی در این سریال تمام تلاش خود را انجام دهند تا پلک نزنند، باز هم نمیشود جلوی نفس کشیدن این هنرپیشهها را گرفت و در شرایط آب و هوای سرد که سریال فیلمبرداری میشود از دهان بازیگران نقش زامبی، بخار بیرون میآید. در این حالت نیز پای جلوههای ویژه وسط کشیده میشود و از آنجایی که زامبیها نفس نمیکشند، بخاری که از دهان هنرپیشههای نقش زامبی بیرون میآید پاک میشود. هیچکدام از هنرپیشههای مردگان متحرک در تمامی قسمتهای این سریال حضور نداشتهاند فصلهای زیادی را از مردگان متحرک دیدهایم و به همان ترتیب که تعداد فصلهای این سریال بیشتر شدند، با هنرپیشههای بیشتری نیز آشنا شدیم که هر کدام از آنها داستان خاص خودشان را داشتند و داستان و شخصیت بسیاری از این شخصیتها به اندازهای جذاب بود که حضور آنها در مردگان متحرک تا چندین فصل ادامه پیدا کرد. از طرف دیگر چندین هنرپیشه نیز پای ثابت این سریال هستند که گل سرسبد آنها را میتوان ریک، مشیون، داریل، مگی و کارل نام برد. در این بین جالب است بدانید هیچ کدام از این هنرپیشهها در تمامی قسمتهای این سریال حضور نداشتند و بعضی از آنها چندین قسمت غایب بودند. دلیل این امر را میتوان سبک روایت داستان سریال مردگان متحرک دانست. چرا که در بعضی از قسمتهای این سریال به داستان یک یا چند کاراکتر مربوط میشد و حضور دیگر شخصیتها در این قسمتها لزومی نداشت. جالب است بدانید حتی ریک نیز که نقش اول این سریال را بر عهده دارد و رهبر گروه شخصیتهای مثبت این سریال است نیز در بسیاری از قسمتها غیبت داشت و ریک در بین ۸۰ قسمت از این سریال در چیزی نزدیک به ۱۰ قسمت از آنها حضور نداشته است. شخصیت دایانا در کتاب کمیک مردگان متحرک یک مرد بود زمانی که ریک و دار و دستهاش جایی برای اِسکان نداشتند و حسابی خسته و کوفته شده بودند، به شهرک الکساندریا راه پیدا کردند، مدیریت این شهرک بر عهده زنی با نام دایانا بود. این زن شخصیتی باثبات و محکم داشت و همین امر نیز باعث شد تا به یکی از نمادهای تلاش و مقاومت علیه مصیبتهایی که به شخصیتهای مردگان متحرک وارد شده بود تبدیل شود. دایانا شهرک الکساندریا را به کمک همسر و پسرش با دیوارهای بلند و محکم بنا کرد تا اهالی این شهرک از شر زامبیها و دشمنان در امان باشند. در این بین همانگونه که حتماً میدانید سریال مردگان متحرک از روی کتاب کمیکی با همین نام اقتباس شده است و در کتاب، رهبر و مدیر شهرک الکساندریا به جای اینکه زن باشد، یک مرد است. در نسخه اصلی کتاب کمیک مردگان متحرک نوشته رابرت کِرکمن (Robert kirkman)، بنیانگذار شهرک الکساندریا مردی با نام داگلاس مونرو است. داگلاس پیش از اینکه تعداد زیادی از جمعیت کرهزمین زامبی بشوند، یکی از اعضای کنگره آمریکا بود و در شهر اوهایو زندگی میکرد. در نسخه کتاب کمیک مردگان متحرک، داگلاس مرد خودساخته و با اعتماد بهنفسی بود که شهرک الکساندریا را بهخوبی مدیریت میکرد، اما گوشه چشمی به زنان این شهرک نیز داشت. دلیل انتخاب دایانا بهعنوان مدیر و بنیانگذار شهرک الکساندریا به جای داگلاس در سریال مردگان متحرک مشخص نیست، اما باز هم باید گفت انصافاً دایانا بهعنوان زنی که آیندهنگری خوبی داشت و به همهچیز خوشبین بود در فصل ۵ و ۶ این سریال چیزی از جذابیت داستان کم نکرد. تمام قسمتهای مردگان متحرک در جورجیای آمریکا تصویربرداری شده است شخصیتهای سریال مردگان متحرک از مناطق مختلفی دور هم جمع شدهاند و در بیشتر فصلها نیز این شخصیتها دائم در سفر هستند و از نقطهای به نقطه دیگر به امید پیدا کردن سرپناهی امن حرکت میکنند. با این حساب هواداران احتمالاً با خود فکر میکنند که مردگان متحرک در نقاط جغرافیایی مختلفی تصویربرداری شده است، اما جالب است بدانید در تمامی ۹ فصل این سریال، عوامل سازنده و هنرپیشههای برای تصویربرداری قسمتهای مختلف پایشان را از ایالت جورجیای آمریکا فراتر نگذاشتهاند و تمام قسمتهای مردگان متحرک در آتلانتا واقع در ایالت جورجیا فیلمبرداری شده است. حتی مزرعه هرشل که قسمتهای ۲ تا ۱۳ فصل دوم سریال مردگان متحرک در این منطقه فیلمبرداری شد و نیز در اطراف آتلانتا واقع شده و به لحاظ مسافت، سازندگان سریال زحمت زیادی برای ایاب و ذهاب به لوکیشنها مختلف را متحمل نشده اند. بازیگر دختر ریک در سریال مردگان متحرک چندین بار عوض شده است در فصل دوم سریال مردگان متحرک بود که لوری، همسر ریک از بارداریاش خبر داد و مطمئن هستیم صحنه زایمان لوری را هرگز فراموش نمیکنید. لوری فرزند دختری بهدنیا آورد که جودیت نام گرفت. جالب است بدانید شخصیت این دختر بیگناه که بعدها مشخص شد ریک، پدر واقعی او نیست در طول فصلهای مختلف سریال توسط نوزادهای مختلفی بازی شد. دلیل تغییر بازیگر جودیت در مردگان متحرک به قوانین آمریکا باز میگردد، این کشور قوانین بسیار سختگیرانهای برای حضور نوزادها در فیلم و سریالها دارد و از قرار معلوم به لحاظ بازه زمانی، یک نوزاد نباید مدت زیادی در یک سریال حاضر شود چرا که نوزاد نمیتواند فشار کاری زیادی که در سریالها وجود دارد را تحمل کند. به همین دلیل سازندگان سریال مردگان متحرک در فصلهای مختلف از چندین نوزاد برای ایفای نقش جودیت کمک گرفتهاند. خوشبختانه نوزادهایی که برای اجرای نقش جودیت انتخاب شدهاند به لحاظ ظاهری شباهتهای زیادی به یکدیگر دارند و به همین دلیل نیز حتی نکتهسنجترین هواداران این سریال در طول قسمتهای مختلف متوجه تغییر بازیگر نقش جودیت نشدند. تاکنون ۱۶ نوزاد دختر به جای جودیت در سریال مردگان متحرک نقشبازی کرده اند و شانس با بعضی از آنها یار بوده و تعدادی از این نوزادها به سریالهای مهم دیگری مانند سریال «چیزهای عجیب» (Stranger Things) راه پیدا کردهاند. ممکن است سریال مردگان متحرک در دنیای بریکینگبد اتفاق افتاده باشد محال ممکن است به سریالهای تلویزیونی علاقه داشته باشید و «برکینگبد» را ندیده باشید، با این حساب احتمالاً در جریان هستید که سریال مردگان متحرک و بریکنگبد هر دو محصول شبکه ای. ام. سی هستند. از طرف دیگر تاریخ پخش اولین فصل از سریال مردگان متحرک به سال ۲۰۱۰ باز میگردد و در آن زمان سریال برکینگبد در اوج بود و یکی از بهترین سریالهای آن زمان شناخته میشد. به همین دلیل گفته میشود احتمال دارد داستان مردگان متحرک در همان دنیایی اتفاق افتاده باشد که در آن شاهد داستان برکینگبد بودیم. برای اثبات این ادعا، هواداران دوآتشه سریال مردگان متحرک دلایل جالبی دارند که ذکر آنها خالی از لطف نیست. برای نمونه کافی است نگاهی به فصل دوم مردگان متحرک بیاندازید، در یکی از قسمتهای این فصل که Bloodletting نام داشت، تیداگ (T-Dog)، تب شدیدی میکند و دریل برای نجات تیداگ مجبور میشود تا داروهای برادرش مِرل (Merle) را بردارد. در یکی از صحنههای این قسمت اگر نگاهی به پلاستیک داروها داشته باشید چشم شما به دانههای کریستالی آبیرنگی میافتد که شباهت زیادی به کریستالهای معروف سریال بریکینگبد دارند. در فصل چهارم نیز دریل به بث مشخصات فردی را تعریف میکند که برای برادرش موادمخدر میآورد، اینگونه که پیدا است این فرد شباهتهایی با جسی پینکمن (Jesse Pinkman)، شخصیت معروف سریال برکینگبد دارد. تمامی این موارد دست به دست هم داده تا هواداران به این باور برسند که ممکن است سریال مردگان متحرک در همان دنیای خیالی اتفاق افتاده باشد که داستان برکینگبد نیز در آن رخ داده بود. عنوان لوگوی سریال مردگان متحرک ظاهر پساآخرالزمانی بیشتری پیدا کرده است تیتراژ یک سریال نقش مهمی در جذابتر کردن آن دارد و در میان سریالهای چند سال اخیر، انصافاً باید اعتراف کرد که تیتراژ سریال مردگان متحرک، یکی از جذابترین تیتراژها است. این تیتراژ بهخوبی دنیایی که از بین رفته را در ذهن مخاطب تداعی میکند و باعث میشود تا ذهن تماشاچی برای مشاهده دنیایی پساآخرالزمانی آماده شود. جالب اینجاست که در طول فصلهای مختلفی که سریال مردگان متحرک پخش شده است، تیتراژ این سریال نیز تغییرات بسیار کم، اما جالبی را شاهد بوده است. یکی از جالبترین این تغییرات را میتوان عنوان لوگوی سریال مدرگان متحرک نام برد. اگر به لوگوی این سریال در تیتراژ فصل هفتم نگاهی داشته باشید متوجه خواهید شد که این لوگو در طول فصلهای مختلف به آرامی در حال متلاشیشدن بوده و نسبت به هر فصل، وضعیت ظاهری آن خرابتر و کهنهتر بهنظر میرسد. بیشتر از ۳۰۰ کشته را در سریال مردگان متحرک شاهد بودهایم سریال مردگان متحرک با حمله زامبیها به انسانها شروع شد و در یکی دو فصل اول این سریال، زامبیها، دشمن شماره انسانها بهحساب میآمدند، اما در نهایت انسانها ترفندهای لازم برای مقابله با زامبیها را فرا گرفتند و تسلط بیشتری به آنها پیدا کردند. اینجا بود که دشمن جدیدی را در سریال مردگان متحرک شاهد بودیم. این دشمن کسی نبود به غیر از خود انسانها. یک بار دیگر انسانهای شرور در مقابل انسانهای شریف در سریال مردگان متحرک قد علم کردند و نبردها و درگیریهای زیادی را میان گروههای مختلف انسانها در این سریال شاهد بودیم. به این ترتیب شاید برای شما این پرسش پیش آمده باشد که دقیقاً چه تعداد انسان و زامبی در فصلهای مختلف مردگان متحرک کشته شدهاند؟ جالب است بدانید آمار کشتههای این سریال تا فصل هفتم چیزی بیشتر از ۳۰۰ کشته بوده است و شخصیتهای مهم این سریال نیز که در قسمتهای مختلف کشته شدهاند، در میان همین آمار شمارش شدهاند. از طرف دیگر همانگونه که در جریان هستید سازندگان مردگان متحرک به همین راحتیها از سر این سریال دستبردار نیستند و با این حساب انتظار میرود در فصلهای دیگر شاهد کشتههای بیشتری نیز باشیم. از آنجایی که مطمئن هستیم شما هم بهعنوان طرفدار دوآتشه مردگان متحرک، اطلاعات جالبی از این سریال پرطرفدار دارید، پیشنهاد میکنیم در قسمت نظرات این اطلاعات را با ما و سایر خوانندهها به اشتراک بگذارید. سریال مردگان متحرک با حمله زامبیها به انسانها شروع شد و در یکی دو فصل اول این سریال، زامبیها، دشمن شماره انسانها بهحساب میآمدند، اما در نهایت انسانها ترفندهای لازم برای مقابله با زامبیها را فرا گرفتند و تسلط بیشتری به آنها پیدا کردند. اینجا بود که دشمن جدیدی را در سریال مردگان متحرک شاهد بودیم. این دشمن کسی نبود به غیر از خود انسانها. یک بار دیگر انسانهای شرور در مقابل انسانهای شریف در سریال مردگان متحرک قد علم کردند و نبردها و درگیریهای زیادی را میان گروههای مختلف انسانها در این سریال شاهد بودیم. به این ترتیب شاید برای شما این پرسش پیش آمده باشد که دقیقاً چه تعداد انسان و زامبی در فصلهای مختلف مردگان متحرک کشته شدهاند؟ جالب است بدانید آمار کشتههای این سریال تا فصل هفتم چیزی بیشتر از ۳۰۰ کشته بوده است و شخصیتهای مهم این سریال نیز که در قسمتهای مختلف کشته شدهاند، در میان همین آمار شمارش شدهاند. از طرف دیگر همانگونه که در جریان هستید سازندگان مردگان متحرک به همین راحتیها از سر این سریال دستبردار نیستند و با این حساب انتظار میرود در فصلهای دیگر شاهد کشتههای بیشتری نیز باشیم. از آنجایی که مطمئن هستیم شما هم بهعنوان طرفدار دوآتشه مردگان متحرک، اطلاعات جالبی از این سریال پرطرفدار دارید، پیشنهاد میکنیم در قسمت نظرات این اطلاعات را با ما و سایر خوانندهها به اشتراک بگذارید. منبع: برترین ها
-
سلام به همتون به نظر من که سریال مردگان متحرک خیلی قشنگه فقط یکم حالا یکم بیشتر از یکم قسمتاش زیاده حالا خلاصه فیلم قشنگیه دوست داشتید برید ببینید. لینک دانلود فیلم: https://valamovie.org/series/twd/
-
درود خدمت تمامیه دوستان عزیز! فیلم The Sicilian (دسته سیسیلیا) ? با بازیه (AlenDelon (Alain DeLoN? خب موسیقی زیبای فیلم دسته سیسیلیا : ? https://uupload.ir/view/66fb13578c3871475f0033c731bda8f44391575-360p_r39o.mp4/ آهنگ فیلم : https://uupload.ir/view/ennio_20morricone_20-_20the_20sicilian_20clan_20-_20musicgeek.ir_o8p5.mp3/ ?????? @Asli @GodWorld @ORTEGA @Alireza @iKamyar @Kiumars @Beigi @TheSeus @ThiS @Elastic @iCeT @MEK
-
سریال The Vampire Diaries - خاطرات یک خوناشام داستان: دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشو
-
خبر خوب برای طرفداران بازی: اولین قسمت سریال مورد انتظار «The Last of Us» نمایانگر این است که سازندگان «آخرین بازمانده از ما» بر اساس بازی فوقالعاده استودیو ناتیداگ خوشبختانه شکست نخوردند؛ در واقع این اپیزود گویای یک اقتباس خوب از صنعت بازی به سینما یا در این اثر به یک سریال تلویزیونی است. سالها پیش «ویلیام هگنباتوم» و رابرت دووراک که به دنبال خلق سرگرمی بودند، اولین بازی ویدیویی را در سال 1958 میلادی ساختند. بازی «تنیس برای دو نفر» بیش از هر چیز یک اثر پیش پا افتاده بود که برای سرگرمی بیهوده و گذراندن وقت ایجاد شده بود. اما با گذشت زمان، بازیهای ویدیویی بهعنوان یک رسانه مراحل متعددی را طی کردند و به تدریج تکامل یافتند تا جایی که به بخشی ضروری از فرهنگ جهانی و شکلی از هنر تعاملی مدرن تبدیل شدند. امروز پیچیدگی آنها و سهولتی که میتوانند ما را به جهانهای تخیلی بکشانند، عامل تجربهای منحصربهفرد است که در آن ما از پالت رنگارنگی از متنوعترین احساسات عبور میکنیم. با این تفاسیر، همه اینها و کمی بیشتر را میتوان در نمونه بازی معروف «The Last of Us» محصول سال 2013 مشاهده کرد. این بازی از زمان انتشار خود باعث خوشحالی و شگفتی منتقدان و میلیونها بازیکن در سراسر جهان شده است و به درستی میتوان ادعا کرد که یکی از بهترین بازیهای دهه اخیر است. با وجود این، تصمیم شرکت تلویزیونی HBO برای اجرای یک اقتباس لایو اکشن از بازی ویدیویی به همین نام، با شک و تردید قابل توجهی از سوی اکثر طرفداران مواجه شد. علت این شک و تردید گذشته سیاه اقتباسهای سینمایی از روی بازیها بود. این یعنی، تلاشهای قبلی برای اقتباس از بازیهای ویدیویی مختلف در پرده بزرگ سینما در بهترین حالت منجر به دستاوردهای متوسطی شد که به سرعت در معرض فراموشی سینمایی و عمومی قرار گرفتند. اما با قضاوت آن چه در قسمت اول این سریال شاهد آن بودیم، به نظر میرسد که این نفرین تاسف بار سرانجام شکسته شده است. نکته مثبت این اپیزود آن است که از همان ابتدا، The Last of Us به عنوان یک راهنمای با کیفیت عمل میکند که نه تنها بیننده را به طور کامل در سفر تاریک و بی رحمانه بشریت به گِل نشسته راهنمایی میکند، بلکه به او نشان میدهد که چگونه از تاریکی به سمت نور خارج شود. قسمت اول The Last of Us وظیفه جهان سازی و سفره آرایی زیادی دارد. سریال باید شخصیتهای خود، به ویژه جوئل (پدرو پاسکال) را معرفی کند و باید قوانین خاصی را در این منظره جهنمی پسا آخرالزمانی ایجاد کند. نتیجه این عمل چشمگیر و کارآمد است. واضح است که کریگ مازین و نیل دراکمن قوانین این ژانر را درک میکنند، و واضح است که HBO مبلغ قابل توجهی را برای تولید سریال سرمایه گذاری کرده است. این یک زمین بازی تمیز برای نمایش دنیایی مخوف است. مطمئناً، اپیزود اول با عنوان «وقتی در تاریکی گم شدی» فهرستی از کلیشههای فیلم زامبی را در بر میگیرد. در واقع سازندگان این اثر به خوبی میدانند که باید زیرساختهای مشخصی برای داستانی که میخواهند تعریف کنند، ساخته شود. بنابراین، اپیزود اول 80 دقیقهای با آرامش صحنههای آشنای فروپاشی اجتماعی، ناآرامیهای شهری، و هرجومرج وحشتناک را طی میکند. بیشتر داستان این سریال در سال 2023 اتفاق میافتد، دقیقاً 20 سال پس از شیوع یک عفونت مرگبار که تقریباً تمدن بشری را نابود کرد. هاگهای قارچی مرگبار مسئول یک عفونت هیولایی هستند که افراد را به موجوداتی تشنه به خون و زامبی مانند تبدیل میکند که تنها وظیفه آنها گسترش بیشتر یک عفونت است. در قسمت اول، بیننده به همان ابتدای آلودگی یعنی در سال 2003 باز میگردد، زمانی که با یکی از شخصیتهای اصلی آشنا میشود. جوئل میلر (پدرو پاسکال) یک کارگر ساختمانی و پدری مجرد است که سعی دارد زندگی مناسبی را برای خود و دخترش فراهم کند. اما ریتم معمول زندگی آنها توسط یک بیماری همهگیر که باعث فروپاشی کامل همه شهر میشود، همه چیز را دچار یک چالش ناگهانی میکند. با گذشت زمان، جوئل به زودی متوجه میشود که یک جنون مرموز تمام شهر را فرا گرفته است؛ و اینجاست که او وحشت کرده و سعی میکند به کمک برادرش تامی (گابریل لونا) دختر جوانش سارا (نیکو پارکر) را به هر قیمتی به مکانی امن ببرد. اگرچه این دو برادر توانا بودند، اما نمیتوانستند تصور کنند که این عفونت چقدر قدرتمند است و اگر میخواستند زنده بمانند باید چه هزینه وحشتناکی بپردازند. اما پس از یک مقدمه بسیار پرتنش و تماشایی، داستان سریال به زمان حال یعنی سال 2023 باز میگردد؛ در دل این سال جامعهای که ما میشناسیم دیگر وجود ندارد و درصد کمی از بشریت که موفق به جلوگیری از ابتلا به این بیماری شدند، بیشتر در استحکامات انبوه پناه گرفتند، قرنطینههایی که در آن یک رژیم نظامی سختگیرانه حاکم است. جوئل و شریک زندگی اش تس (آنا تورو) قاچاقچیانی هستند که به روشهای مختلف سعی میکنند لوازم گرانبهایی را که برای بقای خود لازم است به دست آورند. در این میان زندگی سخت در قرنطینه به دلیل درگیریهای مسلحانه بین ارتش حاکم و یک جنبش مقاومت چریکی دشوارتر شده است. به دلیل شرایط جنگی، رهبر فایرفلای به نام مارلین (مرل دندریج) مجبور میشود به جوئل و تس یک وظیفه ارزشمند محول کند: بردن یک دختر کم سن و سال به نام الی (بلا رمزی) به دفتر مرکزی فایرفلای در آن سوی کشور آمریکا. سفر آنها هر چیزی جز یک ماجرای ایمن خواهد بود و در راه رسیدن به مقصد، جوئل و الی با دنیایی بی رحم روبرو میشوند که در آن خطر نه تنها توسط هیولاهای آلوده، بلکه توسط شر پنهان شده در افراد معدودی که جان سالم به در بردهاند نیز به همراه خواهد داشت. این درام ترسناک نه قسمتی توسط نیل دراکمن و کریگ مازین نوشته شده است. دراکمن یکی از نیروهای خلاق اصلی در ایجاد بازی ویدیویی اصلی بود، در حالی که مازین برای عموم مردم از طریق مینی سریال فوقالعاده و پر جایزه «چرنوبیل» شناخته شده است. بنابراین، اگر بخواهیم این سریال را با اولین قسمت زیره تیغ تیز نقد ببریم، باید گفت با تماشای این اپیزود 80 دقیقهای، تیم دو نفره دراکمن و مازین واقعاً کار خوبی در خلق یک جهان پساآخرالزمانی کردند و همزمان یک اثر پر تنش، وحشتناک و به طرز عجیبی زیبا خلق کردهاند. جوئل میلر (پدرو پاسکال) یک کارگر ساختمانی و پدری مجرد است که سعی دارد زندگی مناسبی را برای خود و دخترش فراهم کند. اما ریتم معمول زندگی آنها توسط یک بیماری همهگیر که باعث فروپاشی کامل همه شهر میشود، همه چیز را دچار یک چالش ناگهانی میکند. با گذشت زمان، جوئل به زودی متوجه میشود که یک جنون مرموز تمام شهر را فرا گرفته است؛ و اینجاست که او وحشت کرده و سعی میکند به کمک برادرش تامی (گابریل لونا) دختر جوانش سارا (نیکو پارکر) را به هر قیمتی به مکانی امن ببرد. اگرچه این دو برادر توانا بودند، اما نمیتوانستند تصور کنند که این عفونت چقدر قدرتمند است و اگر میخواستند زنده بمانند باید چه هزینه وحشتناکی بپردازند. اما پس از یک مقدمه بسیار پرتنش و تماشایی، داستان سریال به زمان حال یعنی سال 2023 باز میگردد؛ در دل این سال جامعهای که ما میشناسیم دیگر وجود ندارد و درصد کمی از بشریت که موفق به جلوگیری از ابتلا به این بیماری شدند، بیشتر در استحکامات انبوه پناه گرفتند، قرنطینههایی که در آن یک رژیم نظامی سختگیرانه حاکم است. جوئل و شریک زندگی اش تس (آنا تورو) قاچاقچیانی هستند که به روشهای مختلف سعی میکنند لوازم گرانبهایی را که برای بقای خود لازم است به دست آورند. در این میان زندگی سخت در قرنطینه به دلیل درگیریهای مسلحانه بین ارتش حاکم و یک جنبش مقاومت چریکی دشوارتر شده است. به دلیل شرایط جنگی، رهبر فایرفلای به نام مارلین (مرل دندریج) مجبور میشود به جوئل و تس یک وظیفه ارزشمند محول کند: بردن یک دختر کم سن و سال به نام الی (بلا رمزی) به دفتر مرکزی فایرفلای در آن سوی کشور آمریکا. سفر آنها هر چیزی جز یک ماجرای ایمن خواهد بود و در راه رسیدن به مقصد، جوئل و الی با دنیایی بی رحم روبرو میشوند که در آن خطر نه تنها توسط هیولاهای آلوده، بلکه توسط شر پنهان شده در افراد معدودی که جان سالم به در بردهاند نیز به همراه خواهد داشت. این درام ترسناک نه قسمتی توسط نیل دراکمن و کریگ مازین نوشته شده است. دراکمن یکی از نیروهای خلاق اصلی در ایجاد بازی ویدیویی اصلی بود، در حالی که مازین برای عموم مردم از طریق مینی سریال فوقالعاده و پر جایزه «چرنوبیل» شناخته شده است. بنابراین، اگر بخواهیم این سریال را با اولین قسمت زیره تیغ تیز نقد ببریم، باید گفت با تماشای این اپیزود 80 دقیقهای، تیم دو نفره دراکمن و مازین واقعاً کار خوبی در خلق یک جهان پساآخرالزمانی کردند و همزمان یک اثر پر تنش، وحشتناک و به طرز عجیبی زیبا خلق کردهاند. فراموش نکنید فیلمهای زامبی یا سریالهای با موضوع ویروس قارچی دوام میآورند زیرا بازی با قراردادهای این ژانر سرگرمکننده است: احساس ترس و ناراحتی فزاینده، نماهایی از جمعیت وحشت زده که در فضاهای آشنا میدوند، حتی تصاویر هواپیماهایی که از آسمان سقوط میکنند. همه این موارد در اپیزود اول این سریال کنار هم چیده شده است. شروع سریال و نمایش اولین نشانههای آلودگی و اولین تصاویر از انسانهای زامبی شده واقعا وحشتناک است و فرار ناامیدانه قهرمانان اصلی در میانه وحشت عمومی با باورپذیری جذابی به تصویر کشیده شده است که در برخی لحظات شبیه به تصاویر واقعی وحشتناک میشود. نمایش سه خط زمانی متفاوت با وجود مدت زمان غیر معمول یک ساعت و نیم، در اولین اپیزود سریال The Last of Us هرگز ذرهای از توجه شخصی من را از دست نداد. در کل اپیزود حتی یک فریم اضافی وجود ندارد و شایان ذکر است که کادربندی زیبا در برخی لحظات کپی برابر اصل کامل برخی صحنهها از قالب خود بازی است که مطمئناً مورد توجه کسانی قرار خواهد گرفت که آن را بازی کردهاند. لازم به ذکر است که بخشی از موسیقی استادانه سریال، درست مانند بازی ویدیویی، دوباره توسط آهنگساز برنده اسکار گوستاوو سانتائولایا (برنده اسکار برای فیلم کوهستان بروکبک) تولید شده است؛ که این نیز یکی از نکات مثبت اپیزود اول سریال است. اما جدا از نکات فنی عالی و البته شخصیتسازی بسیار تماشایی، بازیگران نیز از تیم عالی پشت دوربین عقب نیستند، که پدرو پاسکال و بلا رمزی را میتوان با وجدان آرام از بین آنها جدا کرد. تماشاگران اولین بار توانستند بازی عالی پدرو پاسکال محبوب را در سریال مندلورین و فیلم زن شگفتانگیز تماشا کنند، در حالی که بلا رمزی هنوز بیشتر به خاطر بازی در سریال پرطرفدار Game of Thrones شناخته میشود. هر دوی آنها با بازی خود در اولین اپیزود سریال، نه تنها مهارتهای بازیگری خود را نشان دادند، بلکه شیمی عالی و درک عمیق تری از نقشهای پیچیده خود را نیز به نمایش گذاشتند. جهانی که از طریق چشمان آنها دیده میشود برای بیننده غیرقابل انکار ترسناک و هولناک و در عین حال بسیار آشنا خواهد بود. اما اگرچه این احتمال وجود دارد که این سریال داراییهای زیادی از منظر نکات داستانی و احساسی داشته باشد، ولی یکی از بزرگترین آنها قطعاً در جهانی بودن آن و پیامی است که سعی دارد منتقل کند. وحشت و تجربههایی که جوئل و الی از سر میگذرانند در واقع بازتابی از زخمها و ترسهای عمیق ما هستند. برای مثال: چندی پیش، جهان کرونایی به ما نشان داد که یک بیماری همه گیر تا چه حد میتواند جامعه را تغییر دهد و هر بخشی از زندگی و حیات ما را مختل کند، حتی تا حدی که زندگی ما را به خطر جدی بیندازد. فراموش نکنید انسانها در پیچیدگی بیپایان خود قادر به خودخواهی و کینه توزی باورنکردنی در لحظات رنج یا ترس هستند؛ و تنها برای برانگیختن شفقت و همدلی در لحظهای کاملاً غیرمنتظره دست به کاری که نباید میزنند. اکنون سریال «آخرین بازمانده از ما» به نظر روی موج همین ایده سوار است. همه اینها The Last of Us را در قالب یک بازی ویدیویی زینت داده است، و همین شانس وجود دارد که HBO بتواند همان را در اقتباس خود از بازی ارائه دهد. این سریال داستانی درباره ماهیت تمدن است. به طور خاص، این داستان در مورد پیوندهایی است که بین مردم شکل میگیرد، شبکهها و ارتباطاتی که در خدمت ساختارهای بزرگتر ایجاد میشوند: واحد خانواده، دولت، روابط. این مجموعهای نسبتاً جهانی از موضوعات است، اما به نظر آنها قانعکننده هستند. صرف نظر از اینکه این بازی ویدیویی را بازی کردهاید یا برای اولین بار است که در مورد آن میشنوید، The Last Of Us شایسته توجه شماست. شناخت یا عدم شناخت شما از اثر اصلی به هیچ وجه بر لذت بردن شما از این سریال به مدیریت شبکه HBO تأثیر نمیگذارد. سریال The Last of Us داستانی است که شاید قبلا میلیونها بار آن را دیدهاید. داستانی که ما را در یک سقوط آزاد، در شکوه کامل هرج و مرج و خودخواهی فرو میبرد، و سپس تلاش ما برای غلبه و برخاستن از آن را به بهترین شکل توصیف میکند. در نتیجه باید گفت: اولین اپیزود سریال The Last Of Us چیزی بیش از ارائه یک چیدمان عالی برای شروع این مجموعه است. این قسمت اولین نشانهها از رابطه فوقالعاده جوئل و الی را به ما میدهد. این رابطه ستون فقرات بازیها است و در اینجا برای سریال نیز تفاوتی ندارد. همه به الی علاقه مند هستند (به دلایلی که بعداً متوجه میشوید)، و جوئل باید او را در قلمرو خطرناکی که پر از زامبیها و انسانهای خطرناک است، همچون شبانی که گله گوسفند را همراهی و هدایت میکند، چوپانی کند. نکته اینجاست که مانند سریال The Walking Dead، انسانها ممکن است خطرناکتر از هر چیز دیگری باشند. این رویکرد، این داستان و از اساس بازی با چنین ژانری جدید یا رادیکال نیست؛ با این حال، این یک زاویه مؤثر و هوشمندانه در منطقی است که زیربنای این شکل از داستانها است. در مورد آنچه در آینده به نمایش گذاشته میشود، تنظیمات کافی برای افرادی که هرگز این بازیها را بازی نکردهاند وجود دارد تا از The Last Of Us لذت ببرند. با این حال، برای لذت بردن از این سریال یا قسمت اول آن، نیازی به بازی کردن ندارید. کریگ مازین و نیل دراکمن، به عنوان سازندگان این اثر، به روندی که سطحی جدیدی از خلاقیت را به یک سریال پسا آخرالزمانی میافزاید، انسانیت میبخشند. در نتیجه از همان ابتدا، The Last Of Us یک گام بزرگ و رو به جلو برای تلویزیون و این ژانر است. نمره: IMDB: 9.2 Site Rate HBO: 9.4
-
بررسی بازی The Witcher 3: Wild Hunt
83mehrdad83 پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در Playstation | پلی استیشن
بازی «ویچر ۳: وایلد هانت» (Witcher3: Wild Hunt) چندهفتهای است که فانتزیدوستان نقشآفرینیباز را از کار و زندگی انداخته است. «ویچر ۳» که نقطه پایانی بر سفر گرالت ریویایی است، حسابی از سوی منتقدان مورد ستایش قرار گرفته است. در ادامه با زومجی همراه باشید تا به بررسی این بازی بپردازیم. «ویچر ۳: وایلد هانت» یعنی ماجراجویی مطلق در دنیایی سرشار از شگفتیهای غیرمنتظره و میخکوبکننده. استودیوی لهستانی سیدی پراجکت در قسمت پایاندهندهی سهگانهی حماسی فانتزیشان، نهایت معنای «ویچر بودن» را به نمایش میگذارد. «وایلد هانت» یعنی پوشیدن زره، احساس سنگینی یک شمشیر نقرهای و فلزی بر پشت و تاختن در دنیایی که به معنای واقعی کلمه بیانتها و مملو از غافلگیریهایی بهتآور، هولناک، زیبا و مدهوشکننده است. تمام عمق و احساس حاضر در «وایلد هانت» به این جمله ختم میشود که «ویچر بودن در چنین دنیایی یعنی چه؟» اعضای با استعداد سیدی پراجکت دور هم جمع شدهاند و به این فکر کردهاند که چگونه میتوان کاری کرد تا بازیکننده خودش را به عنوان یک «ویچر» باور کند. قلب روایت داستانی عاطفی، دنیایی غوطهورکننده و تجربهای قابللمس، خلق شخصیتی قابلباور و نزدیک به مخاطب است. اعضای سیدی پراجکت بهشکل کمالگرایانهای این کار را از طریق داستانپردازی گسترده و گیمپلی چندلایهشان در «ویچر۳» انجام دادهاند. شما در «وایلد هانت» خودتان را به عنوان ویچری باتجربه و گمشده در سرزمینهایی پر از اتفاقات محسورکننده و خطرناک حس میکنید. باور کنید، برخی اوقات این احساس ویچر بودن به حدی تاثیرگذار میشود که مدام حس میکنید قاب تلویزیون مثل آهنربایی قدرتمند درحال کشیدن شما به دنیای داخلش است و هرچه هم پلک میزنید و برای فرار تلاش میکنید، قادر نیستید از میدان مغناطیسی این بازی فرار کنید. آخرینباری که با چنین احساس شگفتانگیز و زلزلهواری در یک اثر هنری مواجه شدم را یادم نمیآید. میخواهید بدانید «ویچر۳: وایلد هانت» چه شکلی است؟ کافی است تصور کنید یک ویچرِ تمامعیار چه کارهایی میکند. این بازی تمام تصوراتتان از یک جهشیافتهی هیولاکُش را در عمل جلوی رویتان بازآفرینی میکند و بدون هیچ مانع، ضدحال و محدودیتی رهایتان میکند تا به سوی افق بتازید و خودتان را بهطرز ناشناخته و تازهای به عنوان کاشفی قرون وسطایی، کمکرسانی انساندوست، سیاستمداری خسته، شمشیرزنی تند و سریع، پدری دلسوز، همسری عاشق، متخصصی کنجکاو و درنهایت ویچری که میلی سیریناپذیر به جستجو و حرکت دارد، پیدا کنید. خلق چیزی که مخاطب را اینگونه در زندانِ دلنشینِ خود گرفتار کند، روحش را به تسخیر در آورد و چشمانش را از دیدن شگفتیهایش خیس کند، نتیجهی قرار گرفتنِ صحیحِ هزاران هزار عنصر مختلف در شبکهی پیچیدهای از داستان، گیمپلی و دنیاسازی است. وقتی میگویم در «وایلد هانت» ذهنتان با گرالتِ ریویایی یکی میشود، منظورم این است که سازندگان از چنین موانعی رد شدهاند تا بتوانند درنهایت، تک تک غروبهای خورشید را به اتفاقی یگانه و درخور صبر کردن و چشم دوختنِ به آسمانِ کبودِ افق تبدیل کنند. بازیهای بزرگی که تاکنون به اسم نسل بعد برای سیستمهای نسل هشتمی آمدهاند را فراموش کنید، (البته به جز «بلادبورن»)، «وایلد هانت» نشان میدهد نسل بعدی هنر بازیسازی به کدام سمت و سو میرود. اینکه تکنولوژی قدرتمندتر، چگونه میتواند روش بازی کردنمان را تغییر دهد و تکهی دیگری از گنجینهی ناشناختهی هنر هشتم را جلوی رویمان بگذارد. دو قسمت نخست «ویچر» جزو آثارِ بهیادماندنی و پیشرویی در ژانر نقشآفرینی و به ویژه مفهوم داستانسرایی، انتخاب و عواقبشان بودند. مخصوصا «ویچر: قاتلان پادشاهان» که اگرچه عنوانی جریان اصلی نبود، اما به خاطر قصهپردازی عمیق و پیچیده، طعم متفاوتی که نسبت به بازیهای همسبکش داشت و همچنین پیشرفت عظیمی که نسبت به نسخهی اولش کرده بود، حسابی مورد تحویل قرار گرفت.«وایلد هانت» جاهطلبانهترین و بلندپروازانهترین حرکتِ سیدی پراجکت تا این لحظه است. بازی قبلی با تمام مشکلاتش، واقعا بزرگ بود. اما همان بازی بزرگ، در برابر عظمتِ نسخهی سوم، مثل یک دموی قابلبازی میماند. سازندگان فقط یک گام نسبت به بازی پیشینشان پیشرفت نکردهاند، بلکه طوری کیلومترها در تمام زمینهها «هنر بازیسازی» را رشد دادهاند که فقط میتوان بهتزده، تشویقشان کرد. وقتی میگویم «وایلد هانت»، بازی غافلگیریها و شگفتیها است، اصلا شوخی نمیکنم. مهم نیست چقدر برای این بازی لحظهشماری کردهاید، این بازی نه تنها در آغاز بهشکل شیرینی سورپرایزتان میکند، بلکه اینقدر پرجزییات، پرمحتوا، طولانی و عمیق است که بعد از ۱۰۰ ساعت کماکان شگفتیآفرین و تازه احساس شود. سیدی پراجکت هرگز ناامیدتان نمیکند و باری دیگر ثابت میکند که چرا باید آنها را قطب مهمی در رشد این ژانر بدانیم. چون «وایلد هانت» فقط شامل پیشرفتها و بهبودهایی فراوان، دنیایی بزرگتر با انتخابهایی گوناگون که در سطحهای مختلفی تزیین شدهاند، نیست. این بازی اتفاق کاملا جدیدی است که بدونشک مثل آن را تاکنون تجربه نکردهاید. «وایلد هانت» سرآغاز ورود استودیوی تحسینبرانگیز و کمیابی به نام سیدی پراجکت در فضای جریان اصلی را ثبت میکند. بازیهای قبلی این استودیو هیچوقت به طور وسیع به دست عموم نرسید، اما «وایلد هانت» همانقدر که مثل یک بلاکباستر درجهی یک هالیوودی، بزرگ و پرسر و صدا است، به همان اندازه عمیق، انسانی و شخصی هم است. چیزی که ما به ندرت در حوزهی بازیهای ویدیویی میبینیم: سفری حماسی با روح و عشق که نه تنها به محض خاموش کردن کنسولهایمان فراموش نمیشود، بلکه قلبش، ذهنتان را در همه حال به اشغال خود درمیآورد. در همین حد بدانید که اگر یوبیسافت هرسال یک نسخه از «فرقهی اساسین» (Assassin’s Creed) را با کمترین تغییرات ممکن منتشر میکند، سیدی پراجکت بعد از آتشی که با «قاتلان پادشاهان» به پا کرد، ناپدید شد و دوباره با آتشی سوزانندهتر برگشته است و جدا از خوب بودن یا نبودن بازی، چنین تصمیمی اینقدر ارزشمند است که خود یک نمرهی کامل میارزد. «ویچر۳: وایلد هانت» نتیجهی استودیوی باشخصیتتر، جاافتادهتر و باتجربهتری است. هستهی شیوهی بازیسازی سیدی پراجکت در اینجا نیز آشنا است؛ نگاهی یگانهتر و ژرفتر به داستانسرایی. در «وایلد هانت» اما علاوهبر اینکه این چشماندازِ زیبا به داستانسرایی پیشرفت کرده، بلکه حالا شاهد این هستیم که آن اکشنهای خشک و اعصابخردکن، جای خودشان را به سیستم دلچسبتر و لذتبخشتری دادهاند. در این میان، اگر در نسخهی قبلی رابطهی گرالت با شخصیتهای زن، خیلی یکلایه بود، در اینجا رابطهی شخصیتها به مرحلهی بلوغ رسیده است. کاملا مشخص است که سازندگان بعد از راهی که پشت سر گذاشتهاند، از نوجوانی که هرکاری دلش میخواست، میکرد، با «وایلد هانت» تبدیل به بزرگسالی شدهاند که کار درست را انجام میدهد و با درس گرفتن از گذشته، تاثیرگذارتر ظاهر میشود. «وایلد هانت» نشان میدهد نسل بعدی هنر بازیسازی به کدام سمت و سو میرود. اینکه تکنولوژی قدرتمندتر، چگونه میتواند روش بازی کردنمان را تغییر دهد و تکهی دیگری از گنجینهی ناشناختهی هنر هشتم را جلوی رویمان بگذارد. مثل بازیهای قبلی در قالب گرالتِ ریویایی بازی میکنید؛ یک ویچر و یک تنهای یکهتاز که با استفاده از خونِ جهشیافتهای که در رگهایش جاری است، شمشیربازی، کیمیاگری، کمی جادو و مهارتهای گرگوارش در ردیابی، هیولا شکار میکند و دردسرهای بزرگ و کوچک فقیرترین مردم تا ثروتمندترین و مغرورترین پادشاهان را حل و فصل میکند. او همهچیز است. یک کاراگاه قرون وسطایی، یک کابویِ خوشمرام، مزدوری که برای سکههای طلا، تواناییهایش را میفروشد اما اخلاقیاتش را نه. و درنهایت، یک تکافتادهی مسافر که شامش را زیر مهتاب میخورد و ممکن است طوری در عمق طبیعت نفوذ کند که برای روزها چشمش انسانی را نبیند. او سوار بر اسب، از این روستا به آن شهر میتازد و آهستهآهسته در دل زندگی مردم و مشکلاتشان غرق میشود. در دل مشغولیهایی که کسی جز یک ویچر، قادر به حلشان نیست. در زمانی که دنیا در جنگ و دستانِ شیطان گرفتار شده، او است که در ازای یک کیسه طلا، نیروهای خبیث را فراری میدهد، از حقیقت یک توطئه پرده برمیدارد، مچ غارتگران را میگیرد، درد مردم را میبیند یا سر یک هیولای موذی را قطع میکند. اما مهم نیست این هیولاها چقدر زشت و ترسناک هستند، همیشه وحشتناکترین و غیرقابلکنترلترین هیولاها، بخش تاریک انسانها هستند که ایستادگی در برابرشان، سختتر از هر ماوراطبیعهای است. موهایش سفید است. اتفاقاتِ گذشته را میتوان را از روی زخمهای صورتش تشخیص داد و در صدایش خستگی و تاریکی بتمن و زیرکی و هوشِ لُرد بیلیش موج میزند. هرچند مثل آن دوتا آنقدرها هم بیاحساس نیست. فقط کافی است ببینید چگونه دلش در به یاد آوردن دختر خواندهاش به لرزه میافتد که اصلا شک میکنید، این همان هیولاکُش خشن چند دقیقه قبل است. خلاصه اینکه او یکی از همان قهرمانهای کهنالگوی آشنایی است که شاید همانند او را بارها دیده باشید، اما نویسندگان هویتی ویژه به او بخشیدهاند و گرالت را به عنوان یک ویچر با دریایی از صفات و تعریفاتِ گوناگونش، بهیادماندنی ساختهاند. همانطور که مردانِ سیاهپوشِ شب در «بازی تاج و تخت»، اصلیترین محافظانِ سرزمین هستند و کسی جز ما از آن اطلاع ندارد. ویچرها هم همچون دیواری سیار میمانند که هروقت لازم باشد آن را به دور انسانیت میکشند تا مبادا سرما و سیاهی، آخرین قطراتِ نور را به فساد و تباهی بکشد. یکی از بزرگترین دستاوردهای سیدی پراجکت این است که گرالت ریویایی را به عنوان یک ویچرِ واقعی بازآفرینی کرده است. در قسمت قبلی، خصوصیاتِ ویچری گرالت چندان در عمل قابلدیدن نبود، اما «وایلد هانت» با استفاده از داستانگویی بیوقفه و متصلش که در دورافتادهترین ماموریتهایش نیز یافت میشود، گرالت را به یکی از بهیادماندنیترین کاراکترهای سالهای اخیر بدل میکند. ستارهی ردیف اول افسانهی «وایلد هانت»، همین گرالت و سفرهایش است. به همین دلیل اگر با داستانِ مجموعهی «ویچر» آشنایی ندارید، زیاد مهم نیست. «وایلد هانت» وقتش را سر توضیح دادنِ فهرستِ کاراکترهای پرتعداد یا پلاتِ پرپیچوخماش حرام نمیکند؛ جایی که همیشه درگیریهای سیاسی و دسیسهچینیهای نظامی پادشاهان و ساحران بهطرز غیرقابلاجتنابی به داخل زندگی شخصی و عاشقانهی گرالت راه پیدا میکنند. در «وایلد هانت» شاهد رویدادها و روایتهای بسیاری هستیم که همانقدر که طرفداران قدیمی را خوشنود میکنند، تازهواردها را سردرگم خواهد کرد. اما ماجرای اصلی همیشه روشن و قابلدنبال کردن است. گرالت به دنبالِ دختر خواندهاش، سیری، که حکم فرزند واقعیاش را دارد، میگردد. دختری که او هم تاحدودی ویچر محسوب میشود و مرام و مسلک ویچرها در رگهایش جاری است. این درحالی است که سیری در آن واحد تحت تعقیب شوالیههای شبحگونهای معروف به «وایلد هانت» نیز است. چرا سیری برای پادشاهِ هانت مهم است؟ جواب هرچه باشد، گرالت مطمئن است که چیز خوبی نخواهد بود. حالا شاهد ویچری هستیم که بخش عظیمی از داستان را به هر دری میزند و برای دیگران هزار جور کار انجام میدهد تا اطلاعاتی برای زدنِ ردِ دخترش پیدا کند. اما این تعقیب و گریزِ اسرارآمیز و جذاب، داستان اصلی «وایلد هانت» نیست. ماجرای اصلی به سادگی همان زندگی کردن به جای یک هیولاکُشِ دورهگرد، در دنیای تماما زنده و تپندهی بازی است. همان ویچر بودنی که به آن اشاره داشتم. با اینکه داستانپردازی خط اصلی قصه، به جز برخی اوقات که کش میآید، طولانی، احساساتبرانگیز و درگیرکننده است. اما همین دنبال کردن زندگی روزمره و عادی (بخوانید غیرعادی) یک ویچر است که بزرگترین دستاورد هنر بازیسازی سیدی پراجکت را ثبت میکند و «وایلد هانت» را از بازیهای محیطِ بازِ همسبکش در این زمینه به جایگاهی بالاتر میرساند. مسئله این است که هیچ جای بازی از دیگری جدا نیست. برخلاف دیگر بازیهای محیطِ باز که بازیکننده از مردم ماموریتهای یکخطی و در حد:«فلان کار را برای من انجام بده؟» میگیرد. در «وایلد هانت» ماموریتهای فرعی نیز شامل داستانهای شنیدنی و غافلگیرکنندهای هستند که از تکهای از دنیای ویچر پرده برمیدارند و آرام آرام به این دنیای وسیعِ گرافیکی، زندگی میبخشند. ممکن است ماموریتی که از یک پیرزن برای شکار ارواحِ دزدِ خانهاش گرفته باشید، به بچههایی ختم شود که والدینشان را در جنگ از دست دادهاند یا کمک کردن به یکی از دوستانتان در بازسازی کافهاش به یک پروندهی قاتل سریالی بیرحم بیانجامد. آنقدر داستانپردازی فعالیتهای فرعی بینظیر و عمیق است که مطمئنم رسیدن به پایان داستان اصلی به آخرین اولویتتان تبدیل میشود. سیدی پراجکت به زیبایی نشان میدهد که واژهی «نسلبعدی» فقط در گرافیک سرسامآور خلاصه نشده است. «نسلبعدی» یعنی نسل بعدیِ داستانگویی در رسانهی بازیهای ویدیویی. اگر در کتابها و فیلمها مجبوریم در یک دنیای بزرگ، فقط خط داستانی نویسنده را دنبال کنیم یا دنیا را از چشم کارگردان ببینیم، یک بازی ویدیویی این آزادی را بهمان میدهد تا وسط راه افسار اسبمان را بکشیم و به سوی قصهای دیگر و مکانی دیگر رهسپار شویم. البته همهچیز برای بازیهای ویدیویی به این سادگیها هم نیست. برای آزاد گذاشتن بازیکننده در دنبال کردن گوشه گوشهی دنیایتان، باید عناصر و قوانین زیادی را برای جلوگیری از شکستنِ حس غوطهوری بازیکننده در نظر گرفت. تازه، باید بازیکننده را با خلق محتواهای باکیفیت ترغیب به اکتشاف کرد. یک روایت خطی بهتر از دنیای بزرگی است که خالی و بیروح رها شده است. «ویچر۳» در این زمینه ناامیدتان نمیکند. برای همین است که باید آن را یک بازی نسلبعدی بدانیم. از بچههایی که با زبان کودکی دربارهی چیزهایی که از والدینشان شنیدهاند، حرف میزنند گرفته تا نفوذ به زندگی مردم از طریق ماموریتهای فرعی. تمام اینها کاری میکنند تا آن کلبهها، مزارع و رفت و آمدهای مردم به چیزی فراتر از مُدلهایی برای پر کردن فضا صعود کنند. روایت چندشاخه و پرجزییات این بازی کاری میکند تا از این به بعد به بازیهای محیط باز به چشم دیگری نگاه کنید و به این فکر کنید که واقعا مدیوم بازی هنوز کشف نشده است. گرالت به دنبالِ دختر خواندهاش، سیری، که حکم فرزند واقعیاش را دارد، میگردد. «وایلد هانت» از شگفتزده کردن دست نمیکشد. یا با طراحی فوقالعاده معتادکنندهی مراحلش که درازی هرکدامشان به بیش از یک ساعت میکشد، سرگرمتان میکند، یا در پروسهی پرس و جو از مردم برای بدست آوردن اطلاعات از یک هیولای عجیب و غریب، کنجکاوتان میکند، یا ورود به وحشیترین مناطق دنیای بازی برای یافتن گنجها و ابزارآلاتِ باارزش، حس اکتشافتان را به نقطهی جوش میرساند، یا گشتوگذارِ خالی در بخشهای مختلف بازی، موقعیتهای دیدنی میآفریند و یا برخی اوقات توسط سونامیِ اتمسفر میخکوبکنندهی بازی خفه میشوید. مراحل اصلی از طراحی تحسینبرانگیزی برخوردارند. حتی بعد از ۱۰۰ ساعت نیز هرگز بازی به ورطهی تکرار و خستهکنندگی نمیافتد. همواره در هر مرحله شاهد ترکیبِ خوشمزهای از مبارزه، گفتگو، تعقیب و گریز، کاراگاهبازی و تماشای حرکتهای باحال کاراکترهای مختلف هستید. برای مثال میتوانم به مرحلهی یافتنِ دوستِ آوازخوانِ گرالت، دندلاین، اشاره کنم یا از فصل پایانی بازی بگویم که بیش از ۱۵ ساعت طول میکشد و در این مدت فقط تشنهی دیدن ادامهی ماجرا میمانید. تقریبا تمام کاراکترهای فرعی، ماموریتهای ویژهی خودشان را دارند که بهطور غیرمستقیم به داستان اصلی ربط دارند و در فضاسازی دنیای بازی و شرایط هر منطقه نقش فوقالعادهای را بازی میکنند. برای مثال، وقتی به تریس مریگولد برای فراری دادن جادوگران از ناویگراد کمک میکنید، کاملا در فضای خفقانآوری که شکارچیان جادوگر در شهر ایجاد کردهاند، قرار میگیرید. در همین مراحل، انتخابهایی انتظارتان را میکشد که میتوانند آیندهی آن جامعه را تغییر دهند. در آنسوی بهترِ گیمپلی، «قراردادهای ویچری» قابلانجام هستند. این قراردادها از اعلامیههای فرودستترین مردم دنیا شروع میشوند و تا لُردهای بلندمرتبهی مناطق مختلف ادامه دارند. همهی این قراردادها از فرمول هیجانانگیز، فان و جذابی بهره میبرند که هرگز تکراری نمیشوند؛ با کسی که اعلامیه را به دیوار چسبانده ارتباط برقرار میکنید. او ماجرا را توضیح میدهد. شما با استفاده از «حواسِ ویچری»تان اطراف محل حادثه را بررسی میکنید و به برداشتهای گرالت گوش میدهید. بالاخره با هزارجور پرس و جو و گفتگو، گرالت به این نتیجه میرسد که مثلا با فلان هیولا طرف است. خب، حالا دربارهی آن هیولا تحقیق میکنید. نقاط ضعفش را درمیآورید و خودتان را به وسیلهی ساخت معجونها، مواد منفجره و چیزهای دیگر برای مبارزه آماده میکنید. البته از آنجایی که در این قراردادهای ویچری یک داستانِ ناگفته خوابیده است، همیشه همهچیز با چنین فرمولی به پایان نمیرسد. شاید متوجه شوید که کارفرما چیزی از حقیقت را پنهان کرده یا در حین جستجو به موقعیتی غیرمنتظره بربخورید. از همین جاها است که کمکم متوجهی چشماندازِ غولپیکر بازی میشوید. اما بهتر از بزرگی بازی، این حقیقت است که «وایلد هانت» این دنیا را با کپی-پیست محتواهای تکراری پر نکرده است. در عوض، طراحی مراحل بازی از فلسفهی «کیفیت در همهحال و در همهجا» پیروی میکند. حرکتی که نه تنها همیشه چیزهای جدیدی برای تجربه به شما میدهد، بلکه به دنیایش هم جان میبخشد. شما وقتی نقشه را باز میکنید، فقط برای حذف آیکونِ ماموریتها راهی مقصد نمیشوید، بلکه مطمئناید که این ماموریت بدونشک به جای جدید و جالبی ختم خواهد شد. این آتشِ کنجکاوی بهطور طبیعی بزرگتر و بزرگتر میشود. شما بعد از چند ساعت دیگر متوجه شدهاید که در هر ماموریت داستانی نهفته است که به غم یا شادی میانجامد. داستانی که مجبورتان میکند تا تصمیم بگیرید. تصمیماتی که دنیای اطرافتان را تغییر میدهند. در «وایلد هانت» هرگز مثل بازیهای استودیوی تلتیل متوجه نمیشوید که کدام انتخاب، تاثیرگذار خواهد بود و کدام نخواهد بود. عواقبشان هم بههیچوجه مشخص نیستند. همین مسئله باعث میشود تا تک تک انتخابهای بازی تبدیل به اتفاقی تاملبرانگیز شوند. گفتم که همهی مراحل از فرمول یکسانی بهره میبرند: کشتن، گفتگو و کاراگاهبازی. اما در حقیقت این جزییات وارد شده به هرکدام از اینها است که هر مرحله را به اندازهی قبلی و بعدیاش متفاوت و دعوتکننده میکند. ممکن است در تعقیب و گریز با یک هیولای یخی خودتان را در یک مزرعهی گندم پیدا کنید و بعد از کشتن هیولا، با تماشای قرص کامل ماه در میان شاخههای بلند گندم، خستگی در کنید. یا از طریق گشتوگذار در خرابههای قدیمیِ یک شهر و اطلاع از سرنوشت شوم مردم آنجا به وسیلهی صحبت با ارواح، موهای تنتان سیخ شود. یا در میان برخی ماموریتها، مجبور به قایقسواری به دورافتادهترین جزایر «اسکلیگا» شوید. «ویچر۳» بازی موقعیتهای خشن و پرآرامش است. شاید تا چند دقیقه پیش با یک خونآشام دست و پنجه نرم میکردید، اما نیم ساعت بعد خودتان را در یک کافه و درحال گوش سپردن به یک آواز باشکوه پیدا میکنید. «وایلد هانت» بازی لحظهها است. بازیی که در آن تکتک بازیکنندهها افسانههای خودشان را میسازند. اگرچه جر و بحثهای کلامی با برخی کاراکترها بُرنده میشوند، اما شما اکثر درگیریهایتان را با شمشیرهایی که بر پشتتان سوار شدهاند، حل میکنید. سیستم مبارزهی «ویچر۲» به شدت خشک، ماشینی و خستهکننده بود، اما در «ویچر۳» با همان سیستم گذشته طرف هستیم که کاملا گوشههای اضافیاش گرفته شده و صیقل خورده است. ترکیب ضربات سبک، سنگین، جاخالی، دفاع و ضدحمله به مبارزاتی ختم شده که در عین اینکه سرگرمکننده و لذتبخش هستند، به استراتژی هم نیاز دارند. دیگر به خاطر مشکلات بازی اعصابتان خراب نمیشود. اکنون همهچیز حاضر و آماده است و اگر مشکلی هم باشد، به مهارتهای خودتان مربوط میشود. درگیریها خیلی آسانتر و قابلدسترستر شدهاند. به خاطر همین بهتر است، درجهی سختی بالاتری را نسبت به درجهای که معمولا درنظر میگیرید، انتخاب کنید. شمشیربازی بهعلاوهی «افسون»های (Signs) ویچری گرالت به مبارزاتِ عمیقتری هم میانجامد. حالا اینها را درکنار طیف وسیع دشمنان و سیستم معجونسازی و کیمیاگری بازی بگذارید، تا متوجه شوید چرا درگیریهای بازی همیشه هیجانانگیز باقی میمانند. در «ویچر۳» همیشه درحال یادگرفتن هستید. اینکه کدام استراتژی حمله برای فلان هیولا کارسازتر است و کدام افسون تاثیر بیشتری روی فلان دشمن دارد. خوشبختانه، دشمنان هم از هوشمصنوعی ظالمانهای بهره میبرند. مبارزات «ویچر۳» مثل بازیهای بتمن استودیوی راکاستدی یا «فرقهی اساسین» نیست که دشمنان یکییکی بهتان حمله میکنند. اینجا یک گلهی گرگ، واقعا یک گلهی گرگ است. دشمنان انسانی هم از گرگها بدتر هستند. همه از هر سو حمله میکنند و با سوءاستفاده از یک اشتباه، با هر ضربه بخش بزرگی از نوار سلامتتان را خالی کنند. معجونها سلامت و قدرتتان را برمیگردانند، اما در آن واحد نوار مسمویتتان را نیز افزایش میدهند. پس، نمیتوانید راه و بیراه معجون سر بکشید و آدمها را سلاخی کنید. حواستان باید به همهچیز باشد. از قبل خودتان را با تهدید احتمالی آماده کنید و درخت مهارتهایتان را هم با توجه به سلیقه و راهی که پیش گرفتهاید، تنظیم کنید. اما چیزی که در میان تمام اینها به چشم میخورد، قدرت دنیاسازی سیدی پراجکت است. داستانسرایی و خلق این دنیا یک لحظه متوقف نمیشود. دنیای ویچر جایی نیست که از قبل ساخته شده باشد و شما در حال تجربهی آن باشید. شاید بازی را بدون اینکه با یک منطقهی ویژهای از بازی برخورد کرده باشد، تمام کنید. اما اگر وارد آنجا شوید، به سرعت میتوانید با جمعآوری کتابها و دستنوشتهها از گذشتهاش خبردار شوید، آناتومی و بیوگرافی هیولاهایش را بخوانید و گوشه و کنارش را کشف کنید. سیدی پراجکت، تمام دنیایش را با تاثیری الکتریستهوار به زندگی آورده است. مناظر بازی هزارتو و غنی هستند و هرگز ملالآور نمیشوند. همهچیز با چنان دقت و ظرافتی خلق شده است که بدون اغراق میتوانید تنفسش کنید. غروبهای غمانگیزِ خورشید در میان ابرهای خاکستری افق، نفسگیر هستند و طوفانهای سیاه و پر از آذرخش بازی، بهطرز سنگینی در آن واحد افسردهکننده و زیبا میشوند. غافلگیریهای بازی تمامی ندارند. بعد از زمینهای جنگزدهی «وِلن» (Velen) به شهر مدرن و پرزرق و برقِ ناویگراد میرسید که قدم زدن در خیابانهایش به یکی از دلمشغولیهایتان تبدیل میشود. به محض اینکه فکر میکنید تنوع تصویری بازی تمام شده، وارد جزایرِ اسکالیگا میشوید که کوهستانهای برفی و رودخانههای آبگرمش، آدم را دربرابر امواج خروشانِ آرامشِ لذتبخشش میگذارد. کافی است دوباره به این اشتباه بیافتید که غافلگیریهای بازی تمام شده. ناگهان یک ماموریت شما را به «کایر مورهن» (Kaer Morhen) میفرستد. به محض وارد شدن به این فضای جدید، از کوهنوردی در کوهستانهای بلندش که زیر دریایی از درختان کاج و صنوبر مدفون شدهاند، ممکن است از شدت هیجان و زیبایی، آب-روغن قاطی کنید. سیدی پراجکت، تمام دنیایش را با تاثیری الکتریستهوار به زندگی آورده است. مناظر بازی هزارتو و غنی هستند و هرگز ملالآور نمیشوند. سوار اسب میشوید و در امتدادِ دشتی پوشیده از گلهای رنگارنگ میتازید. موسیقی استادانهی بازی به مقدار آرامش، سکوت و ملایمت اتمسفر میافزاید. اما همیشه این آرامش توسط چیزی شکسته میشود. شاید به یک غار دورافتاده برخورید که فریاد میزند:«در من جستجو کن!» یا شاید صدای پسربچهای که ازتان کمک میخواهد، حواستان را پرت کند. «ویچر۳» در عین زیبایی، زشت میشود. در عین خشونت، از گنجینهی عشق میگوید. چنان تعادل فوقالعادهای بین سیاهی و روشنایی در این بازی برقرار شده است که شاید نمونهاش را جای دیگری تجربه نکرده باشید. «ویچر۳» خستهکننده نیست. همانقدر که یک مبارزهی طولانی در رگهایتان آدرنالین پمپاژ میکند، یک گفتگوی ساده و خودمانی در گوشهای از مهمانخانه و زیر نور شمع، هیجانانگیز میشود. بازی میزبان یکسری مشکلات و ضعفهای جزیی و شاید بزرگ برای عدهای نیز است. از معدود باگهایش که من هم گرفتار یکی از آنها شدم گرفته تا تکان خوردن موهای گرالت در لوکیشنهای داخلی. باگها طوری نیستند که بازی را برایتان زهرمار کنند. اصلا شاید بتوان گفت باگهای «ویچر۳» با توجه به عظمتِ بازی، در مقایسه با بازیهای همسبکش در این زمینه اصلا به چشم نمیآید. جدا از اینها، اسبِ گرالت، روچ نیز در اکثر اوقات بهشکل عجیب و غریبی به دور خودش میچرخد و مثل اسب جان مارستون با یک سوت، سریع کنارتان ظاهر نمیشود. طولِ صفحاتِ بارگذاری هم بعد از کشتهشدن تاحدودی زیاد است. اما از آنجایی که زیاد در «ویچر۳» نمیمیرید، این مسئله آنقدرها اعصابخردکن نمیشود. خط اصلی داستان در چند نقطه، الکی کش میآید و شخصیتپردازی وایلد هانتها هم مقداری کم و کسر دارد. اما روی هم رفته، این چیزها در برابر نقاط قوت بازی به ندرت اذیتکننده میشوند. «ویچر۳: وایلد هانت» قدم در قلمروی نسل بعدی بازیهای ویدیویی گذاشته است. سیدی پراجکت در داستانسرایی استانداردهایتان را تغییر میدهد. با اسطورهپردازی فانتزی و دنیاسازی غولآسایش شگفتزدهتان میکند و سپس، شکم این غولِ سیریناپذیر را با اقیانوسی از محتواهای گوناگون و بیانتها پر میکند. «ویچر۳» چیزی است که من دوست دارم، آیندهی بازیهای ویدیویی باشد. بازیهایی که پتانسیلهای هنر هشتم برای قصهگویی را کشف میکنند و از گیمپلی برای خفهکردن مخاطبشان در اتمسفر استفاده میکنند. معمولا در خلق چنین بازیهای جاهطلبانهای، عنصری فدا میشود. اما در «ویچر۳» همهچیز عالی است و با قدرت در یکدیگر ذوب شدهاند. «ویچر۳» نتیجهی پروژهای است که اعضای سیدی پراجکت آرزوی بازی کردنش را داشتهاند و از آنجایی تاکنون کس دیگری برای ساختش دست به کار نشده، آنها رویاهایشان را به واقعیت تبدیل کردهاند. اگرچه هزار جور اتفاق جادویی و فانتزی مختلف در بازی میافتد، اما «ویچر۳» درنهایت اثری است که توسط انسانها برای انسانها ساخته شده است. به خاطر همین است که بازی در همهحال شاعرانه و محرک طیف وسیعی از غرایز و عواطف انسانی است. «ویچر۳» غولپیکر اما پرجزییات است. سیستمهایش پیچیده اما هدفمند هستند. ماهها طول میکشد، اما وقتتان را هدر نمیدهد. مهمتر از همه، بازی هویتِ کاملا روشنی دارد که در میان بازیهای پرخرجِ محیط باز، نادر است. «ویچر۳» از آغاز تا آن پایانبندی آخرالزمانگونهاش بیوقفه به شعلهی آتشش میافزاید تا وقتی که به آن رویارویی انفجاری نهایی میرسید و بعد در سکوتی سفید لبخند میزنید. درحالی که بزرگترین نبردهای بازی درگیرکننده هستند، اما لحظاتِ آرامشبخشِ بین این درگیریها هستند که در ذهن باقی میمانند. وقتی در کافهای زیرزمینی به آوازی دربارهی مهربانی و سرنوشت گوش میدهید و به این فکر میکنید که با تمام دردسرهایش، ویچر بودن چه لذتی دارد. منبع:زومجی با کمی ویرایش @pouria0jm @Original @SuperMAN @دوستان دیگر -
https://uplod.ir/91dvztkyxs2w/Last.mp4.htm اینم از اخرین وار ویدیوم قبل خدمت با یه فیت نابی با داداش گلم @Pure ? عشقم @313 اقا یوسف @Shot ? احمد اقا ویلیام @XinQ ? میخواستم تگتون کنم ولی واقعا تعدادتون زیاده ترسیدم از قلم بیفتن بعضیا. تقدیم به نگاه قشنگتون, خیلی دوستون دارم, به امید دیدار مجدد
-
تغیراتی در Suspect has left the game
AliExpert پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در پیشنهادات و انتقادات (در انتظار تأیید نهایی)
با سلام. در صورتی که شخصی که دارای درجه تحت تقعیب ( Wanted ) است و از سرور خارج شود Non-RP می شود و در صورتی که از او شکایت شود شخص مجازات می شود. اما این مورد نیاز به گرفتن مدارک ( فیلم گرفتن از Cop App + Find ) هست که مثال برای اقلیت PD این کار تقریبا غیر ممکن است چون حداقل ما 100 - 200 عدد وانتد میگیریم. نظرم این است که زمانی که شخصی وانتد دارد و ما اون رو Find میکنیم, زمانی که از سرور خارج می شود به جای نوشتن Suspect has left the game بنویسد : Suspect Expert ( Wanted Level 1 ) has left the game نکته : فقط افرادی که فایند داریم این پیغام بعد از خارج شدن از بازی برای ما بیاید. که امکان شکایت کردن شخص راحت تر شود و این مورد خارج شدن از بازی هنگام داشتن درجه تحت تعقیب کمتر شود. نکته دوم : در صورت کرش خوردن شخص طور دیگری بنویسد : Suspect Expert ( Wanted level 1 ) has been timedout/crash که در مورد دوم شکایت قابل قبول نباشد که افراد به ناحق مجازات نشوند. با تشکر. -
Radar on the map and /dl cmd
MoonD پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در پیشنهادات و انتقادات (در انتظار تأیید نهایی)
با سلام من یک پیشنهاد داشتم و یک مشکل. پیشنهادم اینه که وقتی ما با استفاده از کامند های locations/ و jobs/ و ... یک مکان رو لوکیت میکنیم روی مینی مپ یک خط قرمز می افته، اما فاصله ما تا اون مکان رو نمیگه. ولی وقتی خودمون یک جا رو مارک میکنیم فاصلش رو مینیویسه. من خواستم بگم که مثل این که خودمون مارک میکنیم فاصله رو مینویسم اون رادار قرمزه هم فاصلش رو بنویسه اگر هم جفتش روی مپ بود فاصله جفتشو بنویسه و اینکه رنگ هاشون رو هم بشه کاستوم کرد. بعدی اینکه وقتی دکمه ی F11 رو میزنیم در قسمت Keybinding وقتی میخوایم کامند /dl رو ست کنیم مثلا روی شماره ی 9، وقتی دکمه ی 9 رو میزنیم ارور کامند ناشناخته میده که گفتم لطفا رسیدگی کنید. @ArSaCiA با تشکر (اینم ته خلاقیته من بود برای مطلب نوشتن XD )