جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'دلاری'.
1 نتیجه پیدا شد
-
پروفایل کاربری: مقدمه: داستانی کوتاه, غم انگیز و تاثیر گذار به همراه شیوه ای نو در زمینه داستان های متحرک, در صورت استقبال همواره در خدمتتون خواهم بود. در یک روز طوفانی... شخصی که به او خیانت شده بود نزد یک هیتمن رفت و از او درخواست کرد به زندگی معشوقه اش برای همیشه خاتمه بده! هیتمن در پاسخ به او گفت: من بعد از عاشق شدن توبه کردم و از فردا زندگی تازه ای رو شروع خواهم کرد! مرد نگاهی به زندگی فلاکت بار هیتمن انداخت و ناگهان اسلحه ای را با یک گلوله در کشوی نیمه باز, میز کار او دید و گفت من در ازای یک گلوله یک میلیون دلار به تو خواهم داد! ایا یک گلوله, ارزش رد کردن چنین پیشنهاد بزرگی رو داره؟ هیتمن وسوسه شد! و پیشنهاد رو پذیرفت! ان شب هوا بشدت طوفانی بود! هیتمن خود را در محل مورد نظر حاضر کرد! در ساعت مقرر و محل مورد نظر.... اتوبوسی در کنار جاده توقف کرد و خانمی با مانتوی سفید پیاده شد و درتاریکی شب زیر یک درخت, منتظر بند امدن باران بود. هیتمن با سرعت به سمت زن حرکت کرد و بدون فوت وقت اسلحه رو بیرون اورد و به سمت پیشانی زن نشانه رفت, بدون درنگ فورا ماشه رو کشید!!! پیکر بی جان زن, به زمین نقش بست! همان جا موبایل خود رو بیرون اورد و با خوشحالی به زنی که عاشقش بود زنگ زد تا خبر میلیونر شدن شان را بدهد! ناگهان گوشی مقتول در تاریکی شروع به زنگ خوردن کرد و با دیدن شماره خود روی صفحه نمایش برای یک لحظه قلبش تیر کشید.... مرد ساعت ها به پیکر غرق در خون زن خیره مانده بود و جرات دیدن صورت زن را نداشت که مبادا با واقعیت تلخ تری روبرو شود, گویا زمین و زمان برای همیشه در ان مکان متوقف گشته بود. پایان بیست مردادماه- یک هزار و چهارصدو دو. @ArSaCiA