این داستان خیلی طولانیه پس بهتره تا ته بخونی چون ارزش داره
دختره ساعت ۲ نصف شب داشته بر میگشته خونه کارش هم خب باغ تالاره برای همین تا دیر وقت سرکاره
تو راه برگشت انواع اقسام ماشین جلوش وایمیستادن
از پیر تا بگیر تا جوون عمامه دار یا کراوات دار جلوش بوق میزدن
با خودش میگفت این وقت شب دارم بر میگردم خونه تا این کثافت کاری هارو نکنم
نزدیک خونه میشه دید یک پسری یک بطری الکل دستش بود همینجوری سر میکشه و فقط همون کوچه تنها راه خونش بود
پشتش نگاه میکنه میبینه یک ماشین پلیس داره میاد
رو به بالا میکنه و میگه:
گر خدای آن من است که میدانم شیشه راه در کنار سنگ نگه میدارد
دختر صبر میکنه تا پلیس امنیت دختر رو فراهم کنه اما بر خلاف چیزی که فکر میکرد شد
مأمور نزدیکش شده و میخواست ازش سو استفاده کنه
پسره که صدای جیغ های دختره میشنوه میاد با مامور گلاویز میشه و از دختره میخواد فرار کنه
فرداش که دختره از اونجا داشته رد میشه پر از اعلامیه پسرش هستش و نوشته شده که پسره در حالت مستی با مامور درگیر میشه و مأمور واسه نجات جون خودشه از اسلحه استفاده کرده و کشتش
دختره چشاش از اشک بند نمیومده رو تک تک اعلامیه پسره مینوشت
سلامتی کسی که جون داد اما ناموس نه!
دختره پس اون شب هرشب یک شیشه الکل دار دستش میگرفت و تو همون کوچه داد میزد:
برای مستان جان میدم همانطور که یک مست برای من جان داد:)
متاسفانه این داستان واقعیه و اتفاق افتاده