رفتن به مطلب
مرورگر پیشنهادی آرساکیا گیم مرورگر های تحت موتور کرومیوم می‌باشد، برای دانلود روی مرورگر انتخابی خود کلیک کنید
Google Chrome Microsoft Edge Ungoogled Chromium Brave Opera GX Opera

AmirArsalan

شخص بسیار مهم (VIP)
  • تعداد ارسال ها

    563
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

درباره AmirArsalan

  • تاریخ تولد 03/29/2009

اطلاعات شخصی

  • نام کاربری در بازی
    Button

آخرین بازدید کنندگان نمایه

2778 بازدید کننده نمایه

دستاورد های AmirArsalan

مسلط

مسلط (10/14)

  • یک سال گذشت
  • ماشین ارسال نادر
  • دنبال شده مشتی
  • شروع کننده مکالمه
  • واکنش دهنده مشتی

نشان‌های اخیر

88

اعتبار در سایت

  1. AmirArsalan

    اعضای سیاه - 2 (پایان)

    آقا مهران عشق منی فدات
  2. AmirArsalan

    اعضای سیاه - 2 (پایان)

    فداتم عموو
  3. AmirArsalan

    اعضای سیاه - 2 (پایان)

    درود و مهر برای مشاهده قسمت اول روی لینک زیر کلیک کنید، اعضای سیاه - 1 بعد از ۲ سال وقتش بود که برگردم و تکلیف یکی از بزرگترین خلاف کار های Los Santos رو مشخص کنم... دیگه نه شغلی برام باقی مونده بود و نه دوستام کنارم بودن و خودم باید به تنهایی قرمان قصه خودم رو می ساختم، طبق چیز هایی که از قبل به دست اورده بودم میتونستم بگم که خیلی هم دست خالی نیستم ولی باز هم نمی تونستم بگم که میتونم تنهایی کاری از پیش ببرم، تنها چیزی هم که میتونست کمکم کنه همون لوکیشنی بود که از خونه ای که از اون نویز ها منتشر میشد داشتم توی کمد قدیمیم توی انباری گزارش های قدیمی که در مورد این جنایت بزرگ بود رو همراه با لوکیشین هایی که پیدا کرده بودم گذاشته بودم... آها! خودشه پیداش کردم! این خیلی میتونه کمکم کنه رفتم سمت خونه ای که تمامیه دوستام مردم روستا و و و... گفته بودن که سمتش نرو، دلم میگفت نرو وجدانم در جدال با اون بود بالاخره با هزار و یک کلنجار رفتن با خودم رفتم سراغ اون خونه... همون خونه لعنتی جنازه هایی که کناره خونه دفن شده بود، بوی تعفن جنازه های دفن شده داشت حالم رو بد میکرد بوی لاشه و اشغال هایی که پر از پشه بود همه چیز دست در دست هم میخواست منو منصرف کنه از انجام این کار ولی به این راحتی نمیتونست به حس کنجکاوی و مسولیتی که داشتم چیره بشه چند باری در خونه رو زدم شاید کسی بیاد و بتونم ازش سول بپرسم ولی کسی نبود شروع کردم به راه رفتن کنار خونه که یهو چشمم به در پشتی خونه که نیمه باز بود افتاد اروم به در نزدیک شدم که وارد خونه بشم ولی ناگهان در محکم بسته شد و صدای شلیک اصلحه اومد شروع کردم به دویدن که ناگهان صدای شلیک همراه با صدای فریادی که میگفت تکون نخور!!! اومد، بی حرکت سر جام مونده بودم گوشم از صدای شلیک سوت میکشید وقتی که خواستم برگردم تا، کسی که شلیک کرده بود رو ببینم مرد بدون درنگ با قنداق اسلحه به سرم کوبید و بیهوش شدم... چند ساعت بعد بیدار شدم ولی وسط نا کجا اباد، میخواستم بلد بشم ولی دستام رو به دیوار بلوکی پشت سرم بسته بودن فریاد زدم کمک!!! چند ثانیه بعد دیدم که دو نفر اومدن جلوم یکیشون با لباس های ابی بود که خیلی برام اشنا بود ولی اون یکی رو نمیشناختم مردی که لباس ابی داشت گفت: خو خو خودششه رییس هممونیه که دداشت فضولی مممیکرد از صداش لکنتی که داشت شناختمش مکانیک اداره خبر نگار بود تن صداش دقیقا همون بود اصلا مو نمیزد! مگه میشه؟ اخه اون... نمیدونم همه چیز مثل خواب بود برام مرد لباس مشکی جلو اومد و گفت: که اینطور... حیف گلوله ای که برات حروم کنم نباید، نباید با خودت این کارو میکردی چند باری سعی کردیم که بهت بگیم سمت ما نیا ولی مثل این که حرف تو گوشت نمیره ناگهان با تفنگ سمتم نشونه گرفت میدونستم که دیگه تموم شده داشتم اشهدمو میخوندم که صدای شلیک اومد تمام بدنم می لرزید چشمام رو آروم بار کردم صدام در نمیومد جنازه همونی که میخواست منو بکشه جلوم افتاده بود دستاش هنوز تکون میخورد خون خاک رو به رنگ قرمز در آورده بود همراه مرد همونی که لباس آبی داشت سریع فرار کرد اصلا مغزم کار نمیکرد ناگهان صدای پایی رو شنیدم که داره بهم نزدیک میشه میخواستم فرار کنم ولی دستام بسته بود ناگهان صدای اشنایی گفت: نترس، منم! وقتی برگشتم دیدم افسر تمپنی دوست قدیمیم اونجاست دستام رو باز کرد اصلا باورم نمیشد که اون الان جونم رو نجات داده اون گفت که تو یکی از مهم ترین کسایی بودی که پرونده بزرگ ترین قاچاق مواد Los Santos رو حل کردی گفت که ما تورو زیر نظر داشتیم و تعقیبت کردیم و کامل بهم گفت که چرا اینجاست... واقعا دیگه حس خوبی نسبت به شهر Los Santos نداشتم بعد از چند سال تصمیم گرفتم که از اون شهر برم و زندگی جدید خودم رو توی Las Venturas بسازم... ممنونم که نگاه زیباتون رو وقف مجله من کردید، در پناه حق
  4. AmirArsalan

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما:
  5. واقعا که
×
×
  • اضافه کردن...