-
تعداد ارسال ها
609 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
نوع محتوا
نمایه ها
تالارهای گفتگو
ثبت نام ها
فروشگاه
وبلاگها
تقویم
تمامی مطالب نوشته شده توسط Marti
-
آنچه از سرگذشت:شد سرگذشت
حیف بی دقت گذشت:اما گذشت
تا که خواستیم یک «دو روزی»فکر کنیم...
بر در خانه نوشتند:درگذشت
-
چشمانش بسته ست اما گویی همه چیز را میبیند.زمزمه ای از جایی میان مرگ و اگاهی میگوید:اکنون میفهمی... تماشاگر همیشه تو بودی!
-
میخندید و گریه میکرد همزمان زانو های خود را بغل گرفت و نشست و به پایان انتها خورشید طلوع کرد و ساکت ترین سکوت رو فریاد میزد
-
میخواستم اندازه یه کامیون فحش بارت کنم دیدم این عکس برات کافیه
