رفتن به مطلب
مرورگر پیشنهادی آرساکیا گیم مرورگر های تحت موتور کرومیوم می‌باشد، برای دانلود روی مرورگر انتخابی خود کلیک کنید
Google Chrome Microsoft Edge Ungoogled Chromium Brave Opera GX Opera

Destroyer

ناظم
  • تعداد ارسال ها

    1934
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    2

تمامی مطالب نوشته شده توسط Destroyer

  1. Destroyer

    ادمین قاتل 2

    فدای چشات دادا ایشالله وقت بود حتما همکاری هم میکنیم
  2. Destroyer

    ادمین قاتل 2

    قربونت آقا محمدجواد
  3. Destroyer

    ادمین قاتل 2

    قربونه شما فایز جان امین جان عشق منی، من کاری نکردم شما زحمت کشیدن دست بوس همتون هستم
  4. Destroyer

    ادمین قاتل 2

    قربونت بشم عزیز دلم، باز شماهم زحمت کشیدین با سلامی دوباره خدمت ناظمان عزیز و محترم انجمن بنده حقیقتا از یادم رفته که پنل کاربری و قرار بدم جهت اینکه سو تفاهمی پیش نیاد همینجا پایین میزارم که در صورت امکان پست هاید نشه
  5. Destroyer

    ادمین قاتل 2

    خیلی مخلصیم، قربونه همتون فدای عشقم
  6. Destroyer

    ادمین قاتل 2

    چاکر همتونم، عشق منید همتون
  7. Destroyer

    دایره ی جنایی در آرساکیا

    به به، عالی عمو رضا دسخوش
  8. Destroyer

    ادمین قاتل 2

    بسمه تعالی عرض سلام و ادب و احترام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه قسمت شد که دوباره به فکشن News Reporter بیام و بعد از تقریبا 10 ماه ادامه داستان ادمین قاتل رو بنویسم با کمک دوستان اگرچه با قسمت اول آشنایی ندارید اگر باب میلتون بود از لینک زیر اقدام به مطالعه آن بپردازید ادمین قاتل (قسمت 1) اَدمینِ قاتل (قسمت 2) تقریبا ساعت حدود 8 شب بود که برای تفریح و اینکه کلم یکم باد بخوره به جنگل رفته بودم، من معمولا به این کارم عادت کرده بودم و هفته ای 3 الی 4 شب به جنگل میرفتم. همونطور که داشتم از منظره زیبای جنگل لذت میبردم، ناگهان صدایی توجه منو به خود جلب کرد، -خواهش میکنم!! التماست میکنم کاری با من نداشته باش!!! صدای یه مرد جوانی بود که انگار قصد داشتن اونو بکشن. صدا ناگهان به طور عجیبی قطع شد! از قطع شدن یهویی صدا تعجب کردم و تصمیم گرفتم ببینم داستان چیه؟ سراسیمه شروع به دویدن به سمت کلبه کردم و پشت یک درخت قایم شدم، چند دقیقه بعد دیدم یک نفر با یک کاور مشکی بزگ از خونه بیرون اومد و اونو تو صندوق عقب ماشین گذاشت از پایین اومدن ارتفا ماشین معلوم بود که یک چیز سنگین پشت ماشینه! و اون شخص درحال صحبت با تلفن بود و می گفت: رئیس انجام شد! همونطور که داشتم اون شخص رو دید میزدم، یهو گوشی لعنتیم زنگ خورد و اون متوجه صدای گوشی شد، بعله درسته گند زده بودم! اون به سمت من ایستاد و گفت: هی تو، اینجا چه غلطی میکنی؟ سریع شروع به دویدن کردم، جرئت نداشتم پشت سرمو نگاه کنم و همینطور که داشتم فرار میکردم گوشی رو از تو جیبم درآوردم و به پلیس زنگ زدم و ادرس تقریبی اینجارو دادم. توی ذهنم اون فیلم فرار نکن داشت هی پخش میشد. بلاخره بعد از چند دقیقه دویدن موفق شدم اون یارو رو گم کنم و خودمو به جاده رسوندم. تقریبا همینکه به جاده رسیده بودم یک ماشین سیاه رنگ با چند نفر داخلش رو دیدم و دستمو تکون دادم که وایسن و منو سوار کنن. ماشین نگه داشت و من سوار شدم و داد زدم: برو برو بروووووو! بعد از اینکه کمی به خودم اومدم از اونا معذرت خواهی کردم و کل داستان رو براشون توضیح دادم. دستگیری قاتل پلیس ها یک گزارش قتل توسط یک مرد ناشناس رو دریافت میکنند و سریع به آن محل میرسند. پلیس ها بعد از رسیدن به محل قتل، قاتل اقدام به فرار میکنه اما موفق نمیشه! و در محاصره پلیس های شجاع قرار میگیرد و دستگیر میشود. تصاویری از دستگیری و محاصره مجرم: بعد توسط پلیس ها به دادگاه منتقل شد و قاضی حکم حبس ابد به او داد، سپس راهی زندان شد. بعد از چند هفته مشخص شد که آن مرد همان ادمین قاتلی هست که به صورت مخفیانه به خانه @Kamyab میرفت. همه ی داستان ها تمام نشده بود و ادمین چشم به راه کامیاب بود ولی خبری نمیشد. بعد از زندانی شدن او مقام ادمینی خود را نیز از دست داده بود. بعد از مدت ها بالاخره با هر بدبختی که بود با کامیاب از طریق تلفن های زندان ارتباط برقرار کرد. مکالمه بین کامیاب و ادمین قاتل: کامیاب : سلام بفرمایید؟ ادمین قاتل: سلام رییس شناختی؟ منم همکارت ... رییس کمکم کن مگه نمیگفتی تا اخرش با همیم به شرطی که همدیگه رو دور نزنیم؟ کامیاب: من بهت گفتم همکاری ما تا جایی ادامه داره که هویتت لو نره یه نگاه به روزنامه ها کردی؟؟؟ خبرنگار ها، مردم، رسانه ها همه دارن در مورد ما صحبت میکنن و حتی میترسن! ادمین قاتل: ولی رییس من تا ابد اینجا گرفتارم... کامیاب: ازاد کردن تو چیزی جز بد نامی برای من نداره! بیب بیب بیب! تلفن قطع شده بود، انگار تا ابد قرار بود اینجا بماند. چند روز گذشت همینطور فشار ها روی ادمین قاتل بیشتر و بیشتر می شد و همینطور توسط مامور های زندان مورد تحقیر قرار میگرفت. و هر یک شب یبار در سلول انفرادی می ماند. بعد از چند ماه که حسابی ماجرای ادمین قاتل معروف شده بود بلاخره از یادها رفت و فراموش شد و ادمین قاتل در زندان ماند. ده سال بعد... چهارچوب زندان و تحقیر پلیس ها باعث شده بود که ادمین قاتل روانی شود. مدام با خودش حرف میزد، گاهی اوقات نظم زندان را بهم میریخت و حتی به زندانی ها حمله میکرد! یک روز همونطور که فشار های روانی داشت مغز اورا نابود میکرد مامور زندان نا خواسته را به قتل رساند و تصمیم به پایان دادن زندگی ادمین قاتل شدند (دستور اعدام). او باید از کسانی که باعث زندانی شدن و نابود شدن زندگی او شده بودند انتقام میگرفت و نمیتوانست آنها را از یاد خود ببرد. پس تسلیم نشد و راهی برای فرار از زندان پیدا کرد. فرار او موفقیت آمیز بود و بلاخره بعد ده سال دنیای بیرون را دید و در تعجب فرو رفت. ادمین قاتل: چه تغییراتی، چه شب زیبایی! خبر فرار ادمین قاتل -به به چه شبی! بریم غذای بپزیم. درحال پختن غذای موردعلاقم بودم که تلوزیون رو روشن کردم تا کمی سرگرم بشم، همینطور که داشتم شبکه هارو یکی یکی چک میکردم ناگهان به خبر مهی توی شبکه Los Santos BBC رسیدم. خبرنگار: توجه توجه! قاتل سریالی که به آن لقب ادمین قاتل را داده بودند دقایقی پیش از زندان فرار کرده است لطفا هرگونه مورد مشکوکی که دید به ما گزارش دهید! به لرزه افتاده بودم، عرق سرد داشت از پیشونیم پایین میومد، سریع رفتم در هارو قفل کردم. -کسی که من باعث شدم به زندان بیوفته حالا فرار کرده -اگه اون تنها دلیلی که داره از زندان فرار کنه قطعا کشتن منه. نمیشد تو تنهایی زندگی کنم و نیاز به امنیت بیشتری داشتم. تصمیم گرفتم زنگ بزنم به بروبچ قدیمی حدوده 1 ساعت بعد گنگسترها (رایدر و سی جی) رسیدن. خلاصه بعد از یکم احوال پرسی با بچه ها شروع کردم و داستان و توضیح دادم. بچه ها از قدیم تو کار گنگستری بودن و کلی تجربه داشتن و ترسی هم درونشون نبود. خلاصه نشستیم و قمار کردیم، عشقو حال کردیم و از مشروب می خوردیم. بعد همگی خسته شدیم و رفتیم که بکپیم. تقریبا نصف شب بود که از خواب بیدار شدم برای اینکه به توالت برم، بعد اینکه رفتم . برگشتم یه چیز سیاهی که شبیه به انسان بود رو از پنجره دیدم، سوتونارو بیدار کردم و همگی بیرون خونه رفتیم اما چیزی ندیدیم، با خودمون گفتیم شاید چون بیش از حد مشروب خورده بودیم احتمالا توهم میزدیم بعد دوباره برگشتیم و خوابیدیم. بعد از 2 ساعت دوباره بیدار شدم و برای عبادت پروردگار با بچه ها نماز جماعت خواندیم. شب روز بعد رایدر برای اینکه میخواست مواد بخره، در حال رفتن به یه روستا بود و با ما خداحافظی کرد و رفت. چند ساعت گذشته بود اما از رایدر خبری نشده بود که ناگهان گوشیم زنگ خورد و دیدم که رایدره. من: پسر کجا گورتو گم کردی؟ الو صدام میاد؟؟؟ بعد چند لحظه متوجه شدم که صدای رایدر خیلی ضعیف و کم میاد و ادرس یجارو زمزمه میکنه سریع سوار ماشین شدم و ته گاز تو راه اونجا بودم. یک جاده کنار جنگل بود، صدای پرنده ها میومد یکم که جلوتر رفتم یه دود رو دیدم که از یه ماشین بالا میومد. اون ماشینه رایدر بود، از ماشین پیاده شدم و با تمام قدرت به سمت ماشین رایدر دویدم و رایدرو درحالی که خون داشت از سرش میومد دیدم، بدترین لحظه عمرم بود که رفیقم جلوی چشمام داشت جون میداد! معلوم بود که کار اونه (ادمین قاتل)، آخرین صدایی که از اون شنیده بودم این بود که "برو خونه" و رایدر تموم کرد. -من: نکنه... نکنه رفته سراغ سی جی؟ سریع ماشین رو روشن کردم به سمت خونه رفتم، به خونه که رسیدم ماشین ادمین قاتل اونجا بود، سریع رفتم داخل خونه و دیدم که اون عوضی اره به دست میخواد سی جی رو تیکه تیکه کنه، چه اشتباه بدی کرده بودم که سی جی رو تو خونه تنها ول کرده بودم، بخاطر اطمینان بیشتر اسلحه همراه داشتم، اسلحه رو به سمت ادمین قاتل گرفتم که ناگهان اون با اره برقی به سی جی حمله کرد و جلوی چشمام تیکه تیکه کردش. همونجا با دست لرزون یه گلوله حرومش کردم که ادمین قاتل مرد. دیگه رفیقی نداشتم، خونواده ای نداشتم، دنیا بی معنی بود خواهد ماند. پایان. با عرض تشکر خدمت شما دوست عزیز که وقت خودتو گذاشتی و این مجله رو خوندی، خوشحال میشم نظرتو در مورد این داستان/مجله برای من بگی. بازیگران @Luigi@Loner@RoyaL@Wandy@ORTEGA@Panda@AsTro@Anita با تشکر ویژه از @Esl4m بدرود.
  9. Destroyer

    Non-RP - Abolfazlfreak

    • عکس سایز کوچک شما از "اطلاعات کاربری" از طریق کنترل پنل: • عکس سایز کوچک کسی که از او شکایت دارید از "اطلاعات کاربری" از طریق کنترل پنل: • عکس سایز کوچک از "اطلاعات کاربری" از شاهدین از طریق کنترل پنل: - • توضیحات: • مدارک (فیلم یا عکس): Video
  10. Destroyer

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما: @ORTEGA
  11. d43823_24gallery43.jpg

    @Luigi@ORTEGA @Panda@Anita @AsTro @Loner@RoyaL @Wandy

    مرسی از همتون که کمک کردید و وقتتونو گذاشتین برای ما❤️

    مخلص همتونم همتون عشقای منید❤️

    ایشالله ادمین قاتل ۲ بزودی...

    1. MohammeadReza

      MohammeadReza

      انشاالله...
  12. Destroyer

    یاواش 🤚😂

    تابلوهای تورکستان
  13. Destroyer

    عکس های روزانه خبرنگاران

    - عکس محیط کاربری شما: - 1 عکس شما:
  14. گلب، ریکشن ندارم
  15. Destroyer

    مسابقات انجمن #4

    @Kamyab که از اسکینش مشخصه @EnDWaY هم که همیشه ماسک میزنه با ووزی @JinX هم با کلاه قرمز و ماسک هست که اون کلاه رو علی میزاره بعضی مواقع @Asall هم که همیشه اون اسکینو میزاشت @Empty احتمالا اون یکی ووزی هم امیرحسین باشه
  16. خودم @Destroyer
  17. سبز شدنت مبارک باد Amir_Gang0022، با اینکه خیلی اذیتم میکنی ولی باز دوست دارم

  18. بلاخره،
  19. @AdmBoT محمدعلی یه لیست میدی ببینیم با کیا بودی تا حالا؟
  20. قطعا این چنین است محمدامین جان پیامبر اسلام حدیثی دارد که می فرماید: در اسلام هیچ بنایی ساخته نشد ، که نزد خدای عز وجل محبوبتر و ارجمند تر از ازدواج باشد . (بحار الانوار . ج103 0ص222)
  21. Destroyer

    بهترین زوج های سرور از نظر شما؟

    « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » ربِّ اشْرَحْ لي صَدري و یَسِّرْ لی أمری و احْلل عُقدةً مِنْ لساني یَفقَهوا قَوْلی دوستان سلام، بنده دیدم که همه دارن تاپیک میزنن بهترین ادمین/لیدر/هلپر/پلیر/پسر/دختر و... ماهم گفتیم یه تاپیک بزنیم که: بنظر شما بهترین Couple (زوج) سرور از نظر شما چه کسایی هستن؟
  22. محمدرضا تویی؟

    1. Mehrad

      Mehrad

      آره؛ چی بود؟ خودمم
  23. Destroyer

    Non-RP - ahmad_killer

    • عکس سایز کوچک شما از "اطلاعات کاربری" از طریق کنترل پنل: • عکس سایز کوچک کسی که از او شکایت دارید از "اطلاعات کاربری" از طریق کنترل پنل: • عکس سایز کوچک از "اطلاعات کاربری" از شاهدین از طریق کنترل پنل: - • توضیحات: خروج از بازی هنگام اخطار برای تسلیم شدن. • مدارک (فیلم یا عکس): Video
  24. Destroyer

    بزرگترین شاکی از نظر شما؟

    به عقاید همدیگه احترام بزارید دوستان، اگه از کسی دلخوری دارید به عقاید، قومیت، شخصیت و... هم دیگه توهین نکنید
×
×
  • اضافه کردن...