رفتن به مطلب
مرورگر پیشنهادی آرساکیا گیم مرورگر های تحت موتور کرومیوم می‌باشد، برای دانلود روی مرورگر انتخابی خود کلیک کنید
Google Chrome Microsoft Edge Ungoogled Chromium Brave Opera GX Opera

MiladME

عضو
  • تعداد ارسال ها

    260
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    14
  • حمایت مالی

    0 تومان 

پاسخ های دیدگاه ها ارسال شده توسط MiladME

  1. یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ، غلامان را گفت : 

    حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید. 

    پس از کمی جست و جو ؛ غلامان بازگشتند و گفتند : 

    سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم . 

    اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخاست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛ در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که می گفت :

    خدایا : یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش این چنین ستم می شود ! سلطان گفت : چه می گویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟ 

    آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمی دانم ؛ شب ها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار می دهد . سلطان گفت : اکنون کجاست؟ مرد گفت: شاید رفته باشد . شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن . 

    یعقوب سپس  آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت : 

    هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم . 

    شب بعد ؛ باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث صفاری؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ دستور داد تا چراغ ها و آتشدان ها را خاموش کنند. آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛ پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ، آنگاه صاحب خانه را گفت: 

    قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام . 

    صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟ 

    شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور . 

    مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان در جواب گفت: 

    آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛ پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛ چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛ پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم . اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام.

    گر به دولت برسی ؛ مَست نگردی ؛ مَردی 

    گر به ذلت برسی ؛ پَست نگردی ؛ مَردی 

    اهل عالم همه بازیچه دست هوس اند 

    گر تو بازیچه این دست نگردی ، مَردی 

    1. MiladME

      MiladME

      کثرالله امثالکم ، عزم الله وجودکم ، احسن کما احسن الله علیک

    2. (نمایش 4 پاسخ دیگر داده شده به این وضعیت)

  2. دوستان هرچی خوشی و ناخوشی دیدن حلال کنین

    بهترین لحظات خوش کنار رفیقام بود

    به امید دیداری دوباره "خداحافظ"

    "زندگی ، ساعتی شنی ست

    گاه لازم است زیر و رو شود!"

    @Rosi @Betoche@RaaD @Adriyan @Sardar@Holly

  3. رفیق قدیمی جدیدش مهم نیست مهم با مرامشه میلاد داداش ❤️ @MiladME

    1. MiladME

      MiladME

      من نوکرتم مشتی ❤

  4. سلامتی گیمری که بازی هارو با فریم پایین بازی میکنه ولی چیزی نمیگه چون میدونه شرایط مالی خانوادش خوب نیست.
    سلامتی گیمری که اخبار بازی هارو دنبال میکنه ولی سیستمش در حدی نیست که اونا رو تجربه کنه.
    سلامتی پرو هایی که تو این نسل نوب به حساب میان فقط بخاطر وضع مالی....
    سلامتی خودم و خودت حالا تو هر وضعی فرق نمیکنه?

  5. سعی نکنید که فرد موفقی باشید بلکه تلاش کنید که فرد با ارزشی شوید 

  6. مـا اَز اوناشـیم کـِه ↜یـِــه قَـدَم↝بَرامونْ بَرداری.. ➜ بَرات ⇚دَربَســت⇛ میگـیریم.. بِرِســے بِـــه خواســـتـِـه هات…??

    1. MiladME

      MiladME

      من صدتا قدم برات برمیدارم ، اصلا صدتا چیه بیا هزارتا برمیدارم ? 

    2. (نمایش 3 پاسخ دیگر داده شده به این وضعیت)

  7. به چه چیزی فکر میکنید؟

    به رفیقام دوستایی که یک زمان رفیق بودن الان دشمنن=)

    1. MiladME

      MiladME

      هعیییییی روزگار

×
×
  • اضافه کردن...