ZiLanG ارسال شده در 10 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 10 ساعت قبل (ویرایش شده) درود و شب بخیر خدمت اعضای خبرنگار و پلیر های عزیز. خبرنگاران: طراح و نویسنده: @ZiLanG تصویر برداران: @ZiLanG , @Luckita مقدمه رو با توضیحاتی در مورد: "ارتباط موضوع با مجله" شروع میکنیم. در واقع خبرنگار هزار چهره خوده بنده هستم که تو این مجله پرورش دهنده گل و گیاه، تعمیر کار مبلمان و خبرنگار هستم.(خبرنگار هزار چهره: پرورش دهنده گل و گیاه، تعمیر کار مبلمان، خبرنگار). «بر روی تصاویر زده تا با کیفیتی عالی تماشا کنید» _______________________________________________________________ بعد از کلی کار کردن، فضولی تو کار مردم و پخش اخبار تصمیم گرفتم که به HQ برگردم و کمی استراحت کنم. وقتی وارد HQ شدم به ظاهر همه چی طبیعی به نظر میرسید اما در باطن اینطور نبود....! در حال نگاه کردن و بررسی اطراف بودم که ناگهان چشمم به موجودی عجیب افتاد. مشاهده همچین موجودی در HQ قابل قبول نبود، اما توجه نکردم و به بررسی ادامه دادم. بعد از کلی بررسی و فضولی، به سمت مبل ها رفتم تا کمی روی آنها استراحت کنم. در همین حین که به سمت مبل ها میرفتم ناگهان چشمم به گُلی زیبا و در عین حال پژمرده افتاد، با خودم گفتم: اینطور که پیداست برای ما خبرنگاران استراحت معنایی ندارد. بعد از گفتن این حرف صدایی در سالنِ HQ پیچید که میگفت: مرگ در انتظار تواست....! برای بار دوم باز هم توجهی نکردم و به کارم ادامه دادم. دونه دونه و با دقت تمامی گل های HQ را بررسی کردم، همه اونها پژمرده و بی آب بودند. با خودم گفتم: این گل های زیبا زیرِ دستِ متین حیف میشن. بیرون از HQ رفتم و سوار ماشینم (خر کُش) شدم. از پارکینگ HQ با خر کُش به سمت شهر رفتم. به مغازه "گل و گیاهِ ممد موتوری" رفتم و وسایل مورد نیاز رو خریداری کردم. بعد از خرید وسایل سریعاً به پارکینگ HQ برگشتم تا وسایل رو خالی کنم، همان موجود عجیب در آسمان توجهم را جلب کرد نگاهم به او افتاد و این بار واقعا ترسیده بودم، زانو هایم سست شده بود و دیگر جانی در بدن نداشتم. در فکر فرو رفتم و با خودم گفتم: شاید به خاطر تریاکی هست که قبل از شروع کار از ممد موتوری گرفتم، با این فکر کمی آروم تر شدم و دیگر به اون موجود توجهی نکردم. دوباره شروع به خالی کردنِ وسایل کردم، در همین حین، یادم به مبلغه زیادی که برای خرید آن ها پرداخت کرده بودم افتاد، همان موقع با خودم گفتم: لعنت بهت متین با این گل نگه داشتنت، پولشونو از حلقومت میکشم بیرون. بعد از خالی کردن وسایل، به داخل HQ اومدم و باز هم دونه دونه به گل ها آب، کود و در گلدون اونها پودر تقویتی ریختم. بعد از انجام این کار ها به سمت مبل ها رفتم و حدودا 2 ساعت استراحت کردم. « 2 ساعت بعد...... » با صدایی وحشتناک از خواب پریدم، این صدا همان صدا بود: مرگ در انتظار تواست....! از جام بلند شدم، ایندفعه یه فوش به ممد موتوری دادم با این اجناسش. به سمت درِ خروج حرکت کردم. اواسط سالن چشمم به مبل هایی داغون و خراب افتاد. باز هم به متین لعنتی فرستادم، و بعد جعبه ابزارم رو آوردم و شروع به تعمیر کردم. بعد از نیم ساعت تلاش، تازه تونستم یکی از مبل هارو تعمیر کنم. با خودم گفتم: اینطوری نمیشه. با دوستم تماس گرفتم و صفر تا صده جریان رو براش تعریف کردم. او کمی مکث کرد و پاسخ داد: حدود چند ساعت پیش در میتینگ من هم همچین موجودی مشاهده کردم اما فکر میکردم اثرِ تریاک هایه ممده، اما حالا که تو اینجوری میگی واقعا شک برانگیزه. حالا این بحث هارو ول کن.... الان به HQ میام و باهم مبل هارو تعمیر میکنیم. « 15 دقیقه بعد.... » Burosli: اوه... آخرین مبل هم تمام شد، واقعا کار خسته کننده ای بود اره واقعا کار سختی بود، هفته ی دیگه حقوقه بیشتری از حلقوم متین میکشیم بیرون. Burosli: آره آره، حتما بعد از اتمام تمامی این کار ها با دوستم گوشه ای از سالن نشستیم، در مورد یک سفرِ ساحلی صحبت میکردیم که گوشی دوستم زنگ خورد. +الو سلام جانم بفرمایید؟ -سلام، شما همکاره آقایه @Alonso هستید؟ +بله درست تماس گرفتید، امرتون؟ -متاسفم اما، آقای @Alonso 4 ساعت پیش در گذشتند. +وای نه این خبره خیلی بدی بود -لطفا به همکارانش اطلاع بدید، خدانگهدار +وای صابر، از بیمارستان بود، میگفت @Alonso 4 ساعت پیش درگذشته. ++ ای وای این خیلی بده، تا فردا نزار کسی بفهمه، تو روحیه همکارانمون اثر میزاره. ++راستی نکنه این موجود عجیب، روح متین بوده باشه؟ +نه بابا متین تو میتینگ بودش. ++اگه اصلا میتینگی وجود نداشته باشه و اینا همش خیال باشه چی؟ + ............... ______________________________________________ دوستان عزیز جا داره که تشکر ویژه کنم ازتون که وقت گذاشتید و مجله بنده رو خوندید، اگر طولانی بود و حوصلتون سر رفت خیلی عذر میخوام، مجله های بعدی رو استاندار تر طراحی میکنم و آقای @Alonso اگر در مجله شوخی صورت گرفت، صرفا جهت فان شدنِ مجله بود. و در آخر تشکر از آقای @Luckita بابت کمکی که به بنده کرد _______________ تا مجله ای دیگر یزدان پشت و پناهتان. مراقبِ زیبایی هاتون باشید، بدرود و شب خوش _______________________________________________ @Syd@MohammadAli@Fajeeh@Opener@AlBeRT@Peiyman@ArmouR@NightWrath@Bogart@DoNaLd@Nigga@NeverKill@KrillZ@amir206rc@IceDragoN@EnDLeSe@Domino@CallMeDaddy@TeriYaki@iPending@Neymar@ShibeMarG@Olden دیگه کسی به ذهنم نمیرسه که تگ کنم ویرایش شده 10 ساعت قبل توسط ZiLanG 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.arsacia.ir/topic/80501-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%90-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-zilang/ به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Domino ارسال شده در 10 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 10 ساعت قبل خسته نباشی گل عالی نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.arsacia.ir/topic/80501-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%90-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-zilang/#findComment-853279 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Luckita ارسال شده در 10 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 10 ساعت قبل نقل قول 𝓜𝓮: 𝙼𝚢 𝙱𝚛𝚘: لینک به دیدگاه https://forum.arsacia.ir/topic/80501-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%90-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-zilang/#findComment-853296 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ZiLanG ارسال شده در 10 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 10 ساعت قبل 19 دقیقه قبل، Domino گفته است: خسته نباشی گل عالی سرزنده باشی عزیز دل دم شما گرم که نظر میدی 1 دقیقه قبل، Luckita گفته است: + نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.arsacia.ir/topic/80501-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%90-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-zilang/#findComment-853304 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
NeverKill ارسال شده در 9 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 9 ساعت قبل 40 دقیقه قبل، ZiLanG گفته است: درود و شب بخیر خدمت اعضای خبرنگار و پلیر های عزیز. خبرنگاران: طراح و نویسنده: @ZiLanG تصویر برداران: @ZiLanG , @Luckita مقدمه رو با توضیحاتی در مورد: "ارتباط موضوع با مجله" شروع میکنیم. در واقع خبرنگار هزار چهره خوده بنده هستم که تو این مجله پرورش دهنده گل و گیاه، تعمیر کار مبلمان و خبرنگار هستم.(خبرنگار هزار چهره: پرورش دهنده گل و گیاه، تعمیر کار مبلمان، خبرنگار). «بر روی تصاویر زده تا با کیفیتی عالی تماشا کنید» _______________________________________________________________ بعد از کلی کار کردن، فضولی تو کار مردم و پخش اخبار تصمیم گرفتم که به HQ برگردم و کمی استراحت کنم. وقتی وارد HQ شدم به ظاهر همه چی طبیعی به نظر میرسید اما در باطن اینطور نبود....! در حال نگاه کردن و بررسی اطراف بودم که ناگهان چشمم به موجودی عجیب افتاد. مشاهده همچین موجودی در HQ قابل قبول نبود، اما توجه نکردم و به بررسی ادامه دادم. بعد از کلی بررسی و فضولی، به سمت مبل ها رفتم تا کمی روی آنها استراحت کنم. در همین حین که به سمت مبل ها میرفتم ناگهان چشمم به گُلی زیبا و در عین حال پژمرده افتاد، با خودم گفتم: اینطور که پیداست برای ما خبرنگاران استراحت معنایی ندارد. بعد از گفتن این حرف صدایی در سالنِ HQ پیچید که میگفت: مرگ در انتظار تواست....! برای بار دوم باز هم توجهی نکردم و به کارم ادامه دادم. دونه دونه و با دقت تمامی گل های HQ را بررسی کردم، همه اونها پژمرده و بی آب بودند. با خودم گفتم: این گل های زیبا زیرِ دستِ متین حیف میشن. بیرون از HQ رفتم و سوار ماشینم (خر کُش) شدم. از پارکینگ HQ با خر کُش به سمت شهر رفتم. به مغازه "گل و گیاهِ ممد موتوری" رفتم و وسایل مورد نیاز رو خریداری کردم. بعد از خرید وسایل سریعاً به پارکینگ HQ برگشتم تا وسایل رو خالی کنم، همان موجود عجیب در آسمان توجهم را جلب کرد نگاهم به او افتاد و این بار واقعا ترسیده بودم، زانو هایم سست شده بود و دیگر جانی در بدن نداشتم. در فکر فرو رفتم و با خودم گفتم: شاید به خاطر تریاکی هست که قبل از شروع کار از ممد موتوری گرفتم، با این فکر کمی آروم تر شدم و دیگر به اون موجود توجهی نکردم. دوباره شروع به خالی کردنِ وسایل کردم، در همین حین، یادم به مبلغه زیادی که برای خرید آن ها پرداخت کرده بودم افتاد، همان موقع با خودم گفتم: لعنت بهت متین با این گل نگه داشتنت، پولشونو از حلقومت میکشم بیرون. بعد از خالی کردن وسایل، به داخل HQ اومدم و باز هم دونه دونه به گل ها آب، کود و در گلدون اونها پودر تقویتی ریختم. بعد از انجام این کار ها به سمت مبل ها رفتم و حدودا 2 ساعت استراحت کردم. « 2 ساعت بعد...... » با صدایی وحشتناک از خواب پریدم، این صدا همان صدا بود: مرگ در انتظار تواست....! از جام بلند شدم، ایندفعه یه فوش به ممد موتوری دادم با این اجناسش. به سمت درِ خروج حرکت کردم. اواسط سالن چشمم به مبل هایی داغون و خراب افتاد. باز هم به متین لعنتی فرستادم، و بعد جعبه ابزارم رو آوردم و شروع به تعمیر کردم. بعد از نیم ساعت تلاش، تازه تونستم یکی از مبل هارو تعمیر کنم. با خودم گفتم: اینطوری نمیشه. با دوستم تماس گرفتم و صفر تا صده جریان رو براش تعریف کردم. او کمی مکث کرد و پاسخ داد: حدود چند ساعت پیش در میتینگ من هم همچین موجودی مشاهده کردم اما فکر میکردم اثرِ تریاک هایه ممده، اما حالا که تو اینجوری میگی واقعا شک برانگیزه. حالا این بحث هارو ول کن.... الان به HQ میام و باهم مبل هارو تعمیر میکنیم. « 15 دقیقه بعد.... » Burosli: اوه... آخرین مبل هم تمام شد، واقعا کار خسته کننده ای بود اره واقعا کار سختی بود، هفته ی دیگه حقوقه بیشتری از حلقوم متین میکشیم بیرون. Burosli: آره آره، حتما بعد از اتمام تمامی این کار ها با دوستم گوشه ای از سالن نشستیم، در مورد یک سفرِ ساحلی صحبت میکردیم که گوشی دوستم زنگ خورد. +الو سلام جانم بفرمایید؟ -سلام، شما همکاره آقایه @Alonso هستید؟ +بله درست تماس گرفتید، امرتون؟ -متاسفم اما، آقای @Alonso 4 ساعت پیش در گذشتند. +وای نه این خبره خیلی بدی بود -لطفا به همکارانش اطلاع بدید، خدانگهدار +وای صابر، از بیمارستان بود، میگفت @Alonso 4 ساعت پیش درگذشته. ++ ای وای این خیلی بده، تا فردا نزار کسی بفهمه، تو روحیه همکارانمون اثر میزاره. ++راستی نکنه این موجود عجیب، روح متین بوده باشه؟ +نه بابا متین تو میتینگ بودش. ++اگه اصلا میتینگی وجود نداشته باشه و اینا همش خیال باشه چی؟ + ............... ______________________________________________ دوستان عزیز جا داره که تشکر ویژه کنم ازتون که وقت گذاشتید و مجله بنده رو خوندید، اگر طولانی بود و حوصلتون سر رفت خیلی عذر میخوام، مجله های بعدی رو استاندار تر طراحی میکنم و آقای @Alonso اگر در مجله شوخی صورت گرفت، صرفا جهت فان شدنِ مجله بود. و در آخر تشکر از آقای @Luckita بابت کمکی که به بنده کرد _______________ تا مجله ای دیگر یزدان پشت و پناهتان. مراقبِ زیبایی هاتون باشید، بدرود و شب خوش _______________________________________________ @Syd@MohammadAli@Fajeeh@Opener@AlBeRT@Peiyman@ArmouR@NightWrath@Bogart@DoNaLd@Nigga@NeverKill@KrillZ@amir206rc@IceDragoN@EnDLeSe@Domino@CallMeDaddy@TeriYaki@iPending@Neymar@ShibeMarG@Olden دیگه کسی به ذهنم نمیرسه که تگ کنم خسته نباشی جالب بود نقل قول 𝓜𝔂 𝓐𝓬𝓬𝓾𝓷𝓽 𝕀 𝕗𝕚𝕘𝕙𝕥 𝕒𝕤 𝕚𝕗 𝕚𝕥 𝕚𝕤 𝕣𝕖𝕝𝕚𝕘𝕚𝕠𝕟 𝕓𝕖𝕔𝕒𝕦𝕤𝕖 𝕚𝕥 𝕚𝕤 𝕒 𝕘𝕒𝕞𝕖 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕦𝕤 لینک به دیدگاه https://forum.arsacia.ir/topic/80501-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%90-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-zilang/#findComment-853347 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
VirusX ارسال شده در 9 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 9 ساعت قبل 54 دقیقه قبل، ZiLanG گفته است: درود و شب بخیر خدمت اعضای خبرنگار و پلیر های عزیز. خبرنگاران: طراح و نویسنده: @ZiLanG تصویر برداران: @ZiLanG , @Luckita مقدمه رو با توضیحاتی در مورد: "ارتباط موضوع با مجله" شروع میکنیم. در واقع خبرنگار هزار چهره خوده بنده هستم که تو این مجله پرورش دهنده گل و گیاه، تعمیر کار مبلمان و خبرنگار هستم.(خبرنگار هزار چهره: پرورش دهنده گل و گیاه، تعمیر کار مبلمان، خبرنگار). «بر روی تصاویر زده تا با کیفیتی عالی تماشا کنید» _______________________________________________________________ بعد از کلی کار کردن، فضولی تو کار مردم و پخش اخبار تصمیم گرفتم که به HQ برگردم و کمی استراحت کنم. وقتی وارد HQ شدم به ظاهر همه چی طبیعی به نظر میرسید اما در باطن اینطور نبود....! در حال نگاه کردن و بررسی اطراف بودم که ناگهان چشمم به موجودی عجیب افتاد. مشاهده همچین موجودی در HQ قابل قبول نبود، اما توجه نکردم و به بررسی ادامه دادم. بعد از کلی بررسی و فضولی، به سمت مبل ها رفتم تا کمی روی آنها استراحت کنم. در همین حین که به سمت مبل ها میرفتم ناگهان چشمم به گُلی زیبا و در عین حال پژمرده افتاد، با خودم گفتم: اینطور که پیداست برای ما خبرنگاران استراحت معنایی ندارد. بعد از گفتن این حرف صدایی در سالنِ HQ پیچید که میگفت: مرگ در انتظار تواست....! برای بار دوم باز هم توجهی نکردم و به کارم ادامه دادم. دونه دونه و با دقت تمامی گل های HQ را بررسی کردم، همه اونها پژمرده و بی آب بودند. با خودم گفتم: این گل های زیبا زیرِ دستِ متین حیف میشن. بیرون از HQ رفتم و سوار ماشینم (خر کُش) شدم. از پارکینگ HQ با خر کُش به سمت شهر رفتم. به مغازه "گل و گیاهِ ممد موتوری" رفتم و وسایل مورد نیاز رو خریداری کردم. بعد از خرید وسایل سریعاً به پارکینگ HQ برگشتم تا وسایل رو خالی کنم، همان موجود عجیب در آسمان توجهم را جلب کرد نگاهم به او افتاد و این بار واقعا ترسیده بودم، زانو هایم سست شده بود و دیگر جانی در بدن نداشتم. در فکر فرو رفتم و با خودم گفتم: شاید به خاطر تریاکی هست که قبل از شروع کار از ممد موتوری گرفتم، با این فکر کمی آروم تر شدم و دیگر به اون موجود توجهی نکردم. دوباره شروع به خالی کردنِ وسایل کردم، در همین حین، یادم به مبلغه زیادی که برای خرید آن ها پرداخت کرده بودم افتاد، همان موقع با خودم گفتم: لعنت بهت متین با این گل نگه داشتنت، پولشونو از حلقومت میکشم بیرون. بعد از خالی کردن وسایل، به داخل HQ اومدم و باز هم دونه دونه به گل ها آب، کود و در گلدون اونها پودر تقویتی ریختم. بعد از انجام این کار ها به سمت مبل ها رفتم و حدودا 2 ساعت استراحت کردم. « 2 ساعت بعد...... » با صدایی وحشتناک از خواب پریدم، این صدا همان صدا بود: مرگ در انتظار تواست....! از جام بلند شدم، ایندفعه یه فوش به ممد موتوری دادم با این اجناسش. به سمت درِ خروج حرکت کردم. اواسط سالن چشمم به مبل هایی داغون و خراب افتاد. باز هم به متین لعنتی فرستادم، و بعد جعبه ابزارم رو آوردم و شروع به تعمیر کردم. بعد از نیم ساعت تلاش، تازه تونستم یکی از مبل هارو تعمیر کنم. با خودم گفتم: اینطوری نمیشه. با دوستم تماس گرفتم و صفر تا صده جریان رو براش تعریف کردم. او کمی مکث کرد و پاسخ داد: حدود چند ساعت پیش در میتینگ من هم همچین موجودی مشاهده کردم اما فکر میکردم اثرِ تریاک هایه ممده، اما حالا که تو اینجوری میگی واقعا شک برانگیزه. حالا این بحث هارو ول کن.... الان به HQ میام و باهم مبل هارو تعمیر میکنیم. « 15 دقیقه بعد.... » Burosli: اوه... آخرین مبل هم تمام شد، واقعا کار خسته کننده ای بود اره واقعا کار سختی بود، هفته ی دیگه حقوقه بیشتری از حلقوم متین میکشیم بیرون. Burosli: آره آره، حتما بعد از اتمام تمامی این کار ها با دوستم گوشه ای از سالن نشستیم، در مورد یک سفرِ ساحلی صحبت میکردیم که گوشی دوستم زنگ خورد. +الو سلام جانم بفرمایید؟ -سلام، شما همکاره آقایه @Alonso هستید؟ +بله درست تماس گرفتید، امرتون؟ -متاسفم اما، آقای @Alonso 4 ساعت پیش در گذشتند. +وای نه این خبره خیلی بدی بود -لطفا به همکارانش اطلاع بدید، خدانگهدار +وای صابر، از بیمارستان بود، میگفت @Alonso 4 ساعت پیش درگذشته. ++ ای وای این خیلی بده، تا فردا نزار کسی بفهمه، تو روحیه همکارانمون اثر میزاره. ++راستی نکنه این موجود عجیب، روح متین بوده باشه؟ +نه بابا متین تو میتینگ بودش. ++اگه اصلا میتینگی وجود نداشته باشه و اینا همش خیال باشه چی؟ + ............... ______________________________________________ دوستان عزیز جا داره که تشکر ویژه کنم ازتون که وقت گذاشتید و مجله بنده رو خوندید، اگر طولانی بود و حوصلتون سر رفت خیلی عذر میخوام، مجله های بعدی رو استاندار تر طراحی میکنم و آقای @Alonso اگر در مجله شوخی صورت گرفت، صرفا جهت فان شدنِ مجله بود. و در آخر تشکر از آقای @Luckita بابت کمکی که به بنده کرد _______________ تا مجله ای دیگر یزدان پشت و پناهتان. مراقبِ زیبایی هاتون باشید، بدرود و شب خوش _______________________________________________ @Syd@MohammadAli@Fajeeh@Opener@AlBeRT@Peiyman@ArmouR@NightWrath@Bogart@DoNaLd@Nigga@NeverKill@KrillZ@amir206rc@IceDragoN@EnDLeSe@Domino@CallMeDaddy@TeriYaki@iPending@Neymar@ShibeMarG@Olden دیگه کسی به ذهنم نمیرسه که تگ کنم عالی مخصوصا تیکه های تریاک های ممد و حیف الان متین با خودش میگه حیف بغلی که امروز تورو کردم نقل قول "My acc""My Bro" لینک به دیدگاه https://forum.arsacia.ir/topic/80501-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%90-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-zilang/#findComment-853388 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Neymar ارسال شده در 8 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 8 ساعت قبل عالی نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.arsacia.ir/topic/80501-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%90-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-zilang/#findComment-853487 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
FieDO ارسال شده در 7 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 7 ساعت قبل (ویرایش شده) 3 ساعت قبل، ZiLanG گفته است: درود و شب بخیر خدمت اعضای خبرنگار و پلیر های عزیز. خبرنگاران: طراح و نویسنده: @ZiLanG تصویر برداران: @ZiLanG , @Luckita مقدمه رو با توضیحاتی در مورد: "ارتباط موضوع با مجله" شروع میکنیم. در واقع خبرنگار هزار چهره خوده بنده هستم که تو این مجله پرورش دهنده گل و گیاه، تعمیر کار مبلمان و خبرنگار هستم.(خبرنگار هزار چهره: پرورش دهنده گل و گیاه، تعمیر کار مبلمان، خبرنگار). «بر روی تصاویر زده تا با کیفیتی عالی تماشا کنید» _______________________________________________________________ بعد از کلی کار کردن، فضولی تو کار مردم و پخش اخبار تصمیم گرفتم که به HQ برگردم و کمی استراحت کنم. وقتی وارد HQ شدم به ظاهر همه چی طبیعی به نظر میرسید اما در باطن اینطور نبود....! در حال نگاه کردن و بررسی اطراف بودم که ناگهان چشمم به موجودی عجیب افتاد. مشاهده همچین موجودی در HQ قابل قبول نبود، اما توجه نکردم و به بررسی ادامه دادم. بعد از کلی بررسی و فضولی، به سمت مبل ها رفتم تا کمی روی آنها استراحت کنم. در همین حین که به سمت مبل ها میرفتم ناگهان چشمم به گُلی زیبا و در عین حال پژمرده افتاد، با خودم گفتم: اینطور که پیداست برای ما خبرنگاران استراحت معنایی ندارد. بعد از گفتن این حرف صدایی در سالنِ HQ پیچید که میگفت: مرگ در انتظار تواست....! برای بار دوم باز هم توجهی نکردم و به کارم ادامه دادم. دونه دونه و با دقت تمامی گل های HQ را بررسی کردم، همه اونها پژمرده و بی آب بودند. با خودم گفتم: این گل های زیبا زیرِ دستِ متین حیف میشن. بیرون از HQ رفتم و سوار ماشینم (خر کُش) شدم. از پارکینگ HQ با خر کُش به سمت شهر رفتم. به مغازه "گل و گیاهِ ممد موتوری" رفتم و وسایل مورد نیاز رو خریداری کردم. بعد از خرید وسایل سریعاً به پارکینگ HQ برگشتم تا وسایل رو خالی کنم، همان موجود عجیب در آسمان توجهم را جلب کرد نگاهم به او افتاد و این بار واقعا ترسیده بودم، زانو هایم سست شده بود و دیگر جانی در بدن نداشتم. در فکر فرو رفتم و با خودم گفتم: شاید به خاطر تریاکی هست که قبل از شروع کار از ممد موتوری گرفتم، با این فکر کمی آروم تر شدم و دیگر به اون موجود توجهی نکردم. دوباره شروع به خالی کردنِ وسایل کردم، در همین حین، یادم به مبلغه زیادی که برای خرید آن ها پرداخت کرده بودم افتاد، همان موقع با خودم گفتم: لعنت بهت متین با این گل نگه داشتنت، پولشونو از حلقومت میکشم بیرون. بعد از خالی کردن وسایل، به داخل HQ اومدم و باز هم دونه دونه به گل ها آب، کود و در گلدون اونها پودر تقویتی ریختم. بعد از انجام این کار ها به سمت مبل ها رفتم و حدودا 2 ساعت استراحت کردم. « 2 ساعت بعد...... » با صدایی وحشتناک از خواب پریدم، این صدا همان صدا بود: مرگ در انتظار تواست....! از جام بلند شدم، ایندفعه یه فوش به ممد موتوری دادم با این اجناسش. به سمت درِ خروج حرکت کردم. اواسط سالن چشمم به مبل هایی داغون و خراب افتاد. باز هم به متین لعنتی فرستادم، و بعد جعبه ابزارم رو آوردم و شروع به تعمیر کردم. بعد از نیم ساعت تلاش، تازه تونستم یکی از مبل هارو تعمیر کنم. با خودم گفتم: اینطوری نمیشه. با دوستم تماس گرفتم و صفر تا صده جریان رو براش تعریف کردم. او کمی مکث کرد و پاسخ داد: حدود چند ساعت پیش در میتینگ من هم همچین موجودی مشاهده کردم اما فکر میکردم اثرِ تریاک هایه ممده، اما حالا که تو اینجوری میگی واقعا شک برانگیزه. حالا این بحث هارو ول کن.... الان به HQ میام و باهم مبل هارو تعمیر میکنیم. « 15 دقیقه بعد.... » Burosli: اوه... آخرین مبل هم تمام شد، واقعا کار خسته کننده ای بود اره واقعا کار سختی بود، هفته ی دیگه حقوقه بیشتری از حلقوم متین میکشیم بیرون. Burosli: آره آره، حتما بعد از اتمام تمامی این کار ها با دوستم گوشه ای از سالن نشستیم، در مورد یک سفرِ ساحلی صحبت میکردیم که گوشی دوستم زنگ خورد. +الو سلام جانم بفرمایید؟ -سلام، شما همکاره آقایه @Alonso هستید؟ +بله درست تماس گرفتید، امرتون؟ -متاسفم اما، آقای @Alonso 4 ساعت پیش در گذشتند. +وای نه این خبره خیلی بدی بود -لطفا به همکارانش اطلاع بدید، خدانگهدار +وای صابر، از بیمارستان بود، میگفت @Alonso 4 ساعت پیش درگذشته. ++ ای وای این خیلی بده، تا فردا نزار کسی بفهمه، تو روحیه همکارانمون اثر میزاره. ++راستی نکنه این موجود عجیب، روح متین بوده باشه؟ +نه بابا متین تو میتینگ بودش. ++اگه اصلا میتینگی وجود نداشته باشه و اینا همش خیال باشه چی؟ + ............... ______________________________________________ دوستان عزیز جا داره که تشکر ویژه کنم ازتون که وقت گذاشتید و مجله بنده رو خوندید، اگر طولانی بود و حوصلتون سر رفت خیلی عذر میخوام، مجله های بعدی رو استاندار تر طراحی میکنم و آقای @Alonso اگر در مجله شوخی صورت گرفت، صرفا جهت فان شدنِ مجله بود. و در آخر تشکر از آقای @Luckita بابت کمکی که به بنده کرد _______________ تا مجله ای دیگر یزدان پشت و پناهتان. مراقبِ زیبایی هاتون باشید، بدرود و شب خوش _______________________________________________ @Syd@MohammadAli@Fajeeh@Opener@AlBeRT@Peiyman@ArmouR@NightWrath@Bogart@DoNaLd@Nigga@NeverKill@KrillZ@amir206rc@IceDragoN@EnDLeSe@Domino@CallMeDaddy@TeriYaki@iPending@Neymar@ShibeMarG@Olden دیگه کسی به ذهنم نمیرسه که تگ کنم خسته نباشی. عالی بود . موفق باشی گلپسر.... ویرایش شده 7 ساعت قبل توسط FieDO نقل قول أمة إيران أمة الشهادة والمقاومة ضد الصهيوني لینک به دیدگاه https://forum.arsacia.ir/topic/80501-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%90-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-zilang/#findComment-853591 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Nigga ارسال شده در 7 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 7 ساعت قبل جالب بود نقل قول ♥(っ◔◡◔) Los Santos Police Department ♥ ☢ 𝐧𝐈𝐠Ĥt ς𝕣𝕒𝓏𝓲ⓔ𝐬 𝓕𝕒мI𝕝𝐲 لینک به دیدگاه https://forum.arsacia.ir/topic/80501-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%90-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-zilang/#findComment-853619 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
GeRDaB ارسال شده در 7 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 7 ساعت قبل باریکلا نقل قول my account لینک به دیدگاه https://forum.arsacia.ir/topic/80501-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%90-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-zilang/#findComment-853625 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Syd ارسال شده در 3 ساعت قبل اشتراک گذاری ارسال شده در 3 ساعت قبل بنازم خدا قوت نقل قول ╗--╔ ╝--╚ -------------------------------------------------------------------------------------------------------- ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ℑ 𝔞𝔪 𝔩𝔢𝔞𝔯𝔫𝔦𝔫𝔤 𝔱𝔥𝔞𝔱 𝔴𝔥𝔬 ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ . ℑ 𝔞𝔪 𝔦𝔰 𝔫𝔬𝔱 𝔰𝔬 𝔟𝔞𝔡 ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ -------------------------------------------------------------------------------------------------------- لینک به دیدگاه https://forum.arsacia.ir/topic/80501-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%90-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-zilang/#findComment-853773 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ZiLanG ارسال شده در 2 ساعت قبل سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در 2 ساعت قبل 7 ساعت قبل، NeverKill گفته است: خسته نباشی جالب بود سرزنده باشی گل تشکر بابت نظر دهی 7 ساعت قبل، VirusX گفته است: عالی مخصوصا تیکه های تریاک های ممد و حیف الان متین با خودش میگه حیف بغلی که امروز تورو کردم حواست باشه از ممد جنس نگیری مبل هارو تعمیر کردم، گل هارو شاداب کردم، یه دوتا ماچم اضافه ام ازش میگیرم میتینگ بعدی 6 ساعت قبل، Neymar گفته است: عالی تشکر بابت نظر دهی عزیز 5 ساعت قبل، FieDO گفته است: خسته نباشی. عالی بود . موفق باشی گلپسر.... سرزنده باشی عزیز دل 4 ساعت قبل، Nigga گفته است: جالب بود 4 ساعت قبل، GeRDaB گفته است: باریکلا تشکر از شما دوست عزیز 1 ساعت قبل، Syd گفته است: بنازم خدا قوت دم شما گرم آقا امین نقل قول لینک به دیدگاه https://forum.arsacia.ir/topic/80501-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%90-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87-zilang/#findComment-853804 به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید.
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.