Wandy ارسال شده در June 9 اشتراک گذاری ارسال شده در June 9 (ویرایش شده) به نام خد سلام من وندی هستم. این داستان برای یکی از کارکنان NR اتفاق افتاد. چند شب پیش قست وام های خونم مونده بود داشتم اضافه کاری توی دفترم کار میکردم و یه سری برنامه هارو برای فردا تدوین میکردم همینطور که توی حال خودم بودم از رسیور ماهواره صدا ی اخطار اومد خیلی عجیب بود حتی تا سه چهار سال قبل از اومدن من هم این اتفاق نیفتاده ترسیدم ولی حس کنجکاوی بر ترسم چیره شد. با هر مشکلی که شد خودم رو رسوندن سر دیش اصلی که تمام ارتباطات ها با اون بود. کمی دست کاری کردم تا برم روی فرکانس ناشناس این کار امکان داشت با اخراج شدن از شغلم تموم بشه ولی باز هم برام مهم نبود. دیش که تنظیم شد رفتم سراغ کامپیوترم تا ببینم از کجاست ولی ناگهان سیستم قفل شد و ری استارت شد خیلی عجیب بود خیلی ذهنم مشغول این موضوع شده بود که یهو یاد یکی از دوست های دوران جاهلیت و دوران جوانی افتادم ایلیا ناسا (به خاطر سه بار اقدام به هک کردن ناسا لقب ناسا رو گرفته) زنگ زدم بهش پیشواز یا رب عالمین الله الله گذاشته بود بالاخره جواب داد Wandy:سلام داداشم چطوری شناختی؟ ilia:به به سلام چه عجب یاد ما کردی بفرما. Wandy:ای بابا عجب نیست درد سره والا راستش یه کمکی میخوام ازت میتونی کمک کنی؟ ilia:اره داش مشکل نداره بفرما. Wandy:راستش یه گره تو کارم هست که به دست تو فقط باز میشه یه اتفاقی افتاده که نیازم به یه هکر کار بلده بیا پیش این لوکیشن که میدم تا بهت توضیح بدم. دقایقی بعد... Wandy:سلام عزیزم خوش اومدی یه سیگار روشن کن تا بهت بگم خب یه سیگنال رمز گذاری شده هست که باید رمز های اون رو باز کنیم و ببینیم که به کجا و کی میرسه مهم بودن این موضوع هم برای اینه که خیلی این اتفاق نادره و توی این پنج سال ما تا حالا همچین سیگنالی دریافت نکردیم. ilia:والا من که دیگه تو این کارا نیستم زیاد ولی چون تویی چشم. Wandy:ای دم شما گرم بیا پشت ماشین وسایل و تجهیزات لپ تاپ هستش فقط حواست باشه که لو نریم. نزدیک به یک ساعت بعد... Wandy:ای بابااااا چقد طول میکشه خسته شدیم. ilia:او او او بدو بیا پیدا شد سیگنال رد یابی شد تا رسید به یه جایی توی حومه LS فکر کنم توی یه خونه بزرگ توی قبرستان یه روستا. Wandy:ممنون خیلی زحمت شد برات دمت گرم خب بنا به اطلاعات که از ایلیا گرفتم باید اسم و رسم خونه و صاحب خونه رو پیدا کنم کار سختی نیست. این تازه شروع داستان منه اتفاقا اشتباه ترین کار زندگیم پیگیری این سیگنال بود. عه اینم خونه برم یه پرس و جویی در مورد این خونه بکنم چند دقیقه بعد... اینجا از هرکس که پرسیدم صاحب این خونه کیه خیلی عجیب جواب دادن انگار ته جواب های دست و پا شکسته ای که می دادن ترس تهش بود یعنی چی مگه میشه توی یه محله باشن مردم ولی خبر از هم نداشته باشن. کم کم داشتم نا امید میشدم که یهو چشمم به یه املاکی افتاد رفتم تا از اونم بپرسم. Wandy:سلام جناب بنده دنبال خونه هستم بعد خونه قبرستون این روستا خیلی جای جالبیه میخواستم با صاحب خونه صحبت کنم ولی مثل این که خیلی کم اینجا رفت و اومد دارن Amlaki:سلام آقا خوش اومدید والا من که اطلاعاتی ندارم راجب این خونه ولی میدونم که صاحب خونه یه شخصیه که توی اورژانس کار میکنه. Wandy:ممنون روز شما خوش خدا نگهدار خواستم دیگه ادامه ندم داستان رو تا این که خیلی یهویی دوست دکترم که توی اورژانس کار میکنه زنگ زد Wandy:سلام داش چطوری خوب موقع ای زنگ زدی یه کار مهم برات دارم. Roney:سلام عزیزم والا من که یه ماشین میخوام بفروشم گفتم مزاحمت بشم موضوع این کار مهم چیه؟ Wandy:اون که روی چشم ولی از اون مهم تر اینه که اطلاعات یکی از اعضای بیمارستان رو میخوام از روی خونش. Roney:مشکل نداره لوکیشن بده تا بهت بگم. Wandy:بفرما Roney:چی شده؟!!! اصلا میدونی این که تو دنبالش می گردی کیه؟ دراگ کل SL دست اینه توی تیر اندازی سه تا پلیس با هم زده یه نظر من دور این موضوع رو خط بکش خودتو به کشتن میدی اصلا چرا دنبالش می گردی؟ Wandy:من نمیدونستم اصلا این ماجرا از یه سیگنال شروع شد که خیلی اتفاقی ماهواره ما دریافت کردش. Roney:تمام این نویز ها و سیگنال ها کد دار هستن کد هایی که باعث خرید و فروش ا.ن.س.ا.ن یا م.و.ا.د میشه به نظر من دیگه ادامه نده این داستان رو ولی اگر هم اسم و جای رییس این دار و دسته رو خواستی بگو. Wandy:ممون باشه منم دیگه دنبالش نمیرم کاری نداری؟ خدا نگهدار وای نمیدونم چیکار کنم برم دنبالش یا نه ولی بالاخره این همه جرم و جنایت باید افشا گری بشه این داستان ادامه دارد... (دوستان ممنون میشم با نظراتتون و واکنش هاتون بهم انرژی بدید که قسمت بعدی هم بسازم) ویرایش شده June 9 توسط Rezafyz آرایش کلمات 1 نقل قول سر خم نمی کنم مدال بگیرم... لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
SpoiL ارسال شده در June 9 اشتراک گذاری ارسال شده در June 9 نتیجه اخلاقی: با زنتون دعوا میکنید اضافه کاری نکنید نقل قول ᴍʏ ᴀᴄᴄᴏᴜɴᴛꜱ: لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Wandy ارسال شده در June 9 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در June 9 نقل قول سر خم نمی کنم مدال بگیرم... لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Fail ارسال شده در June 9 اشتراک گذاری ارسال شده در June 9 جالب بود.. @LordMeysam رفتی تو قبرستون خونه خریدی؟ خبر نداریم؟ نقل قول 𝕿𝖍𝖆𝖓𝖐 𝕲𝖔𝖉. لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
moji ارسال شده در June 9 اشتراک گذاری ارسال شده در June 9 عالی خسته نباشی 1 نقل قول جنازهها جمع شید اومدم میخِ تابوتتونو بکوبم. لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
LordMeysam ارسال شده در June 9 اشتراک گذاری ارسال شده در June 9 ۱ ساعت قبل، Fail گفته است: جالب بود.. @LordMeysam رفتی تو قبرستون خونه خریدی؟ خبر نداریم؟ داداش خودت میدونی جنازه هارو کنار HQ NR خاک میکنیم قبرستون مال زیردستامه. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Syd ارسال شده در June 10 اشتراک گذاری ارسال شده در June 10 بنازم خلاقیت 1 نقل قول ╗--╔ ╝--╚ -------------------------------------------------------------------------------------------------------- ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ℑ 𝔞𝔪 𝔩𝔢𝔞𝔯𝔫𝔦𝔫𝔤 𝔱𝔥𝔞𝔱 𝔴𝔥𝔬 ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ . ℑ 𝔞𝔪 𝔦𝔰 𝔫𝔬𝔱 𝔰𝔬 𝔟𝔞𝔡 ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ -------------------------------------------------------------------------------------------------------- لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Peak ارسال شده در June 10 اشتراک گذاری ارسال شده در June 10 خوشم اومد نقل قول ᴺᴼ ᴼᴺᴱ ᴵˢ ᴹᴼᴿᴱ ᴵᴹᴾᴼᴿᵀᴬᴺᵀ ᵀᴴᴬᴺ ᵞᴼᵁ 🩶𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐞𝐬𝐭 𝐫𝐞𝐯𝐞𝐧𝐠𝐞 𝐢𝐬 𝐭𝐨 𝐛𝐞 𝐚𝐭 𝐭𝐡𝐞 𝐭𝐨𝐩 ☠ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Hamester ارسال شده در June 10 اشتراک گذاری ارسال شده در June 10 در ۱۴۰۳/۳/۲۰ در 09:49، Rezafyz گفته است: به نام خد سلام من وندی هستم. این داستان برای یکی از کارکنان NR اتفاق افتاد. چند شب پیش قست وام های خونم مونده بود داشتم اضافه کاری توی دفترم کار میکردم و یه سری برنامه هارو برای فردا تدوین میکردم همینطور که توی حال خودم بودم از رسیور ماهواره صدا ی اخطار اومد خیلی عجیب بود حتی تا سه چهار سال قبل از اومدن من هم این اتفاق نیفتاده ترسیدم ولی حس کنجکاوی بر ترسم چیره شد. با هر مشکلی که شد خودم رو رسوندن سر دیش اصلی که تمام ارتباطات ها با اون بود. کمی دست کاری کردم تا برم روی فرکانس ناشناس این کار امکان داشت با اخراج شدن از شغلم تموم بشه ولی باز هم برام مهم نبود. دیش که تنظیم شد رفتم سراغ کامپیوترم تا ببینم از کجاست ولی ناگهان سیستم قفل شد و ری استارت شد خیلی عجیب بود خیلی ذهنم مشغول این موضوع شده بود که یهو یاد یکی از دوست های دوران جاهلیت و دوران جوانی افتادم ایلیا ناسا (به خاطر سه بار اقدام به هک کردن ناسا لقب ناسا رو گرفته) زنگ زدم بهش پیشواز یا رب عالمین الله الله گذاشته بود بالاخره جواب داد Wandy:سلام داداشم چطوری شناختی؟ ilia:به به سلام چه عجب یاد ما کردی بفرما. Wandy:ای بابا عجب نیست درد سره والا راستش یه کمکی میخوام ازت میتونی کمک کنی؟ ilia:اره داش مشکل نداره بفرما. Wandy:راستش یه گره تو کارم هست که به دست تو فقط باز میشه یه اتفاقی افتاده که نیازم به یه هکر کار بلده بیا پیش این لوکیشن که میدم تا بهت توضیح بدم. دقایقی بعد... Wandy:سلام عزیزم خوش اومدی یه سیگار روشن کن تا بهت بگم خب یه سیگنال رمز گذاری شده هست که باید رمز های اون رو باز کنیم و ببینیم که به کجا و کی میرسه مهم بودن این موضوع هم برای اینه که خیلی این اتفاق نادره و توی این پنج سال ما تا حالا همچین سیگنالی دریافت نکردیم. ilia:والا من که دیگه تو این کارا نیستم زیاد ولی چون تویی چشم. Wandy:ای دم شما گرم بیا پشت ماشین وسایل و تجهیزات لپ تاپ هستش فقط حواست باشه که لو نریم. نزدیک به یک ساعت بعد... Wandy:ای بابااااا چقد طول میکشه خسته شدیم. ilia:او او او بدو بیا پیدا شد سیگنال رد یابی شد تا رسید به یه جایی توی حومه LS فکر کنم توی یه خونه بزرگ توی قبرستان یه روستا. Wandy:ممنون خیلی زحمت شد برات دمت گرم خب بنا به اطلاعات که از ایلیا گرفتم باید اسم و رسم خونه و صاحب خونه رو پیدا کنم کار سختی نیست. این تازه شروع داستان منه اتفاقا اشتباه ترین کار زندگیم پیگیری این سیگنال بود. عه اینم خونه برم یه پرس و جویی در مورد این خونه بکنم چند دقیقه بعد... اینجا از هرکس که پرسیدم صاحب این خونه کیه خیلی عجیب جواب دادن انگار ته جواب های دست و پا شکسته ای که می دادن ترس تهش بود یعنی چی مگه میشه توی یه محله باشن مردم ولی خبر از هم نداشته باشن. کم کم داشتم نا امید میشدم که یهو چشمم به یه املاکی افتاد رفتم تا از اونم بپرسم. Wandy:سلام جناب بنده دنبال خونه هستم بعد خونه قبرستون این روستا خیلی جای جالبیه میخواستم با صاحب خونه صحبت کنم ولی مثل این که خیلی کم اینجا رفت و اومد دارن Amlaki:سلام آقا خوش اومدید والا من که اطلاعاتی ندارم راجب این خونه ولی میدونم که صاحب خونه یه شخصیه که توی اورژانس کار میکنه. Wandy:ممنون روز شما خوش خدا نگهدار خواستم دیگه ادامه ندم داستان رو تا این که خیلی یهویی دوست دکترم که توی اورژانس کار میکنه زنگ زد Wandy:سلام داش چطوری خوب موقع ای زنگ زدی یه کار مهم برات دارم. Roney:سلام عزیزم والا من که یه ماشین میخوام بفروشم گفتم مزاحمت بشم موضوع این کار مهم چیه؟ Wandy:اون که روی چشم ولی از اون مهم تر اینه که اطلاعات یکی از اعضای بیمارستان رو میخوام از روی خونش. Roney:مشکل نداره لوکیشن بده تا بهت بگم. Wandy:بفرما Roney:چی شده؟!!! اصلا میدونی این که تو دنبالش می گردی کیه؟ دراگ کل SL دست اینه توی تیر اندازی سه تا پلیس با هم زده یه نظر من دور این موضوع رو خط بکش خودتو به کشتن میدی اصلا چرا دنبالش می گردی؟ Wandy:من نمیدونستم اصلا این ماجرا از یه سیگنال شروع شد که خیلی اتفاقی ماهواره ما دریافت کردش. Roney:تمام این نویز ها و سیگنال ها کد دار هستن کد هایی که باعث خرید و فروش ا.ن.س.ا.ن یا م.و.ا.د میشه به نظر من دیگه ادامه نده این داستان رو ولی اگر هم اسم و جای رییس این دار و دسته رو خواستی بگو. Wandy:ممون باشه منم دیگه دنبالش نمیرم کاری نداری؟ خدا نگهدار وای نمیدونم چیکار کنم برم دنبالش یا نه ولی بالاخره این همه جرم و جنایت باید افشا گری بشه این داستان ادامه دارد... (دوستان ممنون میشم با نظراتتون و واکنش هاتون بهم انرژی بدید که قسمت بعدی هم بسازم) داداش نخوندم ولی بخاطر گرفتن اسکیل فروممجبورم نقل قول بزارم عالی بود نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
UpRoaR ارسال شده در June 10 اشتراک گذاری ارسال شده در June 10 جالب بود خسته نباشی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
New ارسال شده در June 10 اشتراک گذاری ارسال شده در June 10 با سلام خدمت خبرنگار عزیز @Rezafyz مجله هفتگی شما تایید شد. موفق باشید. نقل قول Revengers ━━━━━━━━━━━━━━๑۩۞۩๑━━━━━━━━━━━━━ if i Had A Pair Of Wings i Would Fly Far Away ━━━━━━━━━━━━━━๑۩۞۩๑━━━━━━━━━━━━━ ━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Suffer ارسال شده در June 10 اشتراک گذاری ارسال شده در June 10 بسیار عالی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
McClane ارسال شده در June 10 اشتراک گذاری ارسال شده در June 10 در ۱۴۰۳/۳/۲۰ در 08:49، Rezafyz گفته است: ایلیا جانم داداش در ۱۴۰۳/۳/۲۰ در 08:49، Rezafyz گفته است: به نام خد سلام من وندی هستم. این داستان برای یکی از کارکنان NR اتفاق افتاد. چند شب پیش قست وام های خونم مونده بود داشتم اضافه کاری توی دفترم کار میکردم و یه سری برنامه هارو برای فردا تدوین میکردم همینطور که توی حال خودم بودم از رسیور ماهواره صدا ی اخطار اومد خیلی عجیب بود حتی تا سه چهار سال قبل از اومدن من هم این اتفاق نیفتاده ترسیدم ولی حس کنجکاوی بر ترسم چیره شد. با هر مشکلی که شد خودم رو رسوندن سر دیش اصلی که تمام ارتباطات ها با اون بود. کمی دست کاری کردم تا برم روی فرکانس ناشناس این کار امکان داشت با اخراج شدن از شغلم تموم بشه ولی باز هم برام مهم نبود. دیش که تنظیم شد رفتم سراغ کامپیوترم تا ببینم از کجاست ولی ناگهان سیستم قفل شد و ری استارت شد خیلی عجیب بود خیلی ذهنم مشغول این موضوع شده بود که یهو یاد یکی از دوست های دوران جاهلیت و دوران جوانی افتادم ایلیا ناسا (به خاطر سه بار اقدام به هک کردن ناسا لقب ناسا رو گرفته) زنگ زدم بهش پیشواز یا رب عالمین الله الله گذاشته بود بالاخره جواب داد Wandy:سلام داداشم چطوری شناختی؟ ilia:به به سلام چه عجب یاد ما کردی بفرما. Wandy:ای بابا عجب نیست درد سره والا راستش یه کمکی میخوام ازت میتونی کمک کنی؟ ilia:اره داش مشکل نداره بفرما. Wandy:راستش یه گره تو کارم هست که به دست تو فقط باز میشه یه اتفاقی افتاده که نیازم به یه هکر کار بلده بیا پیش این لوکیشن که میدم تا بهت توضیح بدم. دقایقی بعد... Wandy:سلام عزیزم خوش اومدی یه سیگار روشن کن تا بهت بگم خب یه سیگنال رمز گذاری شده هست که باید رمز های اون رو باز کنیم و ببینیم که به کجا و کی میرسه مهم بودن این موضوع هم برای اینه که خیلی این اتفاق نادره و توی این پنج سال ما تا حالا همچین سیگنالی دریافت نکردیم. ilia:والا من که دیگه تو این کارا نیستم زیاد ولی چون تویی چشم. Wandy:ای دم شما گرم بیا پشت ماشین وسایل و تجهیزات لپ تاپ هستش فقط حواست باشه که لو نریم. نزدیک به یک ساعت بعد... Wandy:ای بابااااا چقد طول میکشه خسته شدیم. ilia:او او او بدو بیا پیدا شد سیگنال رد یابی شد تا رسید به یه جایی توی حومه LS فکر کنم توی یه خونه بزرگ توی قبرستان یه روستا. Wandy:ممنون خیلی زحمت شد برات دمت گرم خب بنا به اطلاعات که از ایلیا گرفتم باید اسم و رسم خونه و صاحب خونه رو پیدا کنم کار سختی نیست. این تازه شروع داستان منه اتفاقا اشتباه ترین کار زندگیم پیگیری این سیگنال بود. عه اینم خونه برم یه پرس و جویی در مورد این خونه بکنم چند دقیقه بعد... اینجا از هرکس که پرسیدم صاحب این خونه کیه خیلی عجیب جواب دادن انگار ته جواب های دست و پا شکسته ای که می دادن ترس تهش بود یعنی چی مگه میشه توی یه محله باشن مردم ولی خبر از هم نداشته باشن. کم کم داشتم نا امید میشدم که یهو چشمم به یه املاکی افتاد رفتم تا از اونم بپرسم. Wandy:سلام جناب بنده دنبال خونه هستم بعد خونه قبرستون این روستا خیلی جای جالبیه میخواستم با صاحب خونه صحبت کنم ولی مثل این که خیلی کم اینجا رفت و اومد دارن Amlaki:سلام آقا خوش اومدید والا من که اطلاعاتی ندارم راجب این خونه ولی میدونم که صاحب خونه یه شخصیه که توی اورژانس کار میکنه. Wandy:ممنون روز شما خوش خدا نگهدار خواستم دیگه ادامه ندم داستان رو تا این که خیلی یهویی دوست دکترم که توی اورژانس کار میکنه زنگ زد Wandy:سلام داش چطوری خوب موقع ای زنگ زدی یه کار مهم برات دارم. Roney:سلام عزیزم والا من که یه ماشین میخوام بفروشم گفتم مزاحمت بشم موضوع این کار مهم چیه؟ Wandy:اون که روی چشم ولی از اون مهم تر اینه که اطلاعات یکی از اعضای بیمارستان رو میخوام از روی خونش. Roney:مشکل نداره لوکیشن بده تا بهت بگم. Wandy:بفرما Roney:چی شده؟!!! اصلا میدونی این که تو دنبالش می گردی کیه؟ دراگ کل SL دست اینه توی تیر اندازی سه تا پلیس با هم زده یه نظر من دور این موضوع رو خط بکش خودتو به کشتن میدی اصلا چرا دنبالش می گردی؟ Wandy:من نمیدونستم اصلا این ماجرا از یه سیگنال شروع شد که خیلی اتفاقی ماهواره ما دریافت کردش. Roney:تمام این نویز ها و سیگنال ها کد دار هستن کد هایی که باعث خرید و فروش ا.ن.س.ا.ن یا م.و.ا.د میشه به نظر من دیگه ادامه نده این داستان رو ولی اگر هم اسم و جای رییس این دار و دسته رو خواستی بگو. Wandy:ممون باشه منم دیگه دنبالش نمیرم کاری نداری؟ خدا نگهدار وای نمیدونم چیکار کنم برم دنبالش یا نه ولی بالاخره این همه جرم و جنایت باید افشا گری بشه این داستان ادامه دارد... (دوستان ممنون میشم با نظراتتون و واکنش هاتون بهم انرژی بدید که قسمت بعدی هم بسازم) درکل عالی بود ،حال کردم نقل قول ✯ M2S ✯ 𝑺𝒂𝒚 𝒊𝒎 𝒅𝒐𝒐𝒎𝒆𝒅 𝒕𝒐 𝒂𝒄𝒉𝒊𝒆𝒗𝒆 𝒈𝒐𝒐𝒅 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒈𝒔 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
TheCaptain ارسال شده در June 11 اشتراک گذاری ارسال شده در June 11 در ۱۴۰۳/۳/۲۰ در 08:49، Rezafyz گفته است: به نام خد سلام من وندی هستم. این داستان برای یکی از کارکنان NR اتفاق افتاد. چند شب پیش قست وام های خونم مونده بود داشتم اضافه کاری توی دفترم کار میکردم و یه سری برنامه هارو برای فردا تدوین میکردم همینطور که توی حال خودم بودم از رسیور ماهواره صدا ی اخطار اومد خیلی عجیب بود حتی تا سه چهار سال قبل از اومدن من هم این اتفاق نیفتاده ترسیدم ولی حس کنجکاوی بر ترسم چیره شد. با هر مشکلی که شد خودم رو رسوندن سر دیش اصلی که تمام ارتباطات ها با اون بود. کمی دست کاری کردم تا برم روی فرکانس ناشناس این کار امکان داشت با اخراج شدن از شغلم تموم بشه ولی باز هم برام مهم نبود. دیش که تنظیم شد رفتم سراغ کامپیوترم تا ببینم از کجاست ولی ناگهان سیستم قفل شد و ری استارت شد خیلی عجیب بود خیلی ذهنم مشغول این موضوع شده بود که یهو یاد یکی از دوست های دوران جاهلیت و دوران جوانی افتادم ایلیا ناسا (به خاطر سه بار اقدام به هک کردن ناسا لقب ناسا رو گرفته) زنگ زدم بهش پیشواز یا رب عالمین الله الله گذاشته بود بالاخره جواب داد Wandy:سلام داداشم چطوری شناختی؟ ilia:به به سلام چه عجب یاد ما کردی بفرما. Wandy:ای بابا عجب نیست درد سره والا راستش یه کمکی میخوام ازت میتونی کمک کنی؟ ilia:اره داش مشکل نداره بفرما. Wandy:راستش یه گره تو کارم هست که به دست تو فقط باز میشه یه اتفاقی افتاده که نیازم به یه هکر کار بلده بیا پیش این لوکیشن که میدم تا بهت توضیح بدم. دقایقی بعد... Wandy:سلام عزیزم خوش اومدی یه سیگار روشن کن تا بهت بگم خب یه سیگنال رمز گذاری شده هست که باید رمز های اون رو باز کنیم و ببینیم که به کجا و کی میرسه مهم بودن این موضوع هم برای اینه که خیلی این اتفاق نادره و توی این پنج سال ما تا حالا همچین سیگنالی دریافت نکردیم. ilia:والا من که دیگه تو این کارا نیستم زیاد ولی چون تویی چشم. Wandy:ای دم شما گرم بیا پشت ماشین وسایل و تجهیزات لپ تاپ هستش فقط حواست باشه که لو نریم. نزدیک به یک ساعت بعد... Wandy:ای بابااااا چقد طول میکشه خسته شدیم. ilia:او او او بدو بیا پیدا شد سیگنال رد یابی شد تا رسید به یه جایی توی حومه LS فکر کنم توی یه خونه بزرگ توی قبرستان یه روستا. Wandy:ممنون خیلی زحمت شد برات دمت گرم خب بنا به اطلاعات که از ایلیا گرفتم باید اسم و رسم خونه و صاحب خونه رو پیدا کنم کار سختی نیست. این تازه شروع داستان منه اتفاقا اشتباه ترین کار زندگیم پیگیری این سیگنال بود. عه اینم خونه برم یه پرس و جویی در مورد این خونه بکنم چند دقیقه بعد... اینجا از هرکس که پرسیدم صاحب این خونه کیه خیلی عجیب جواب دادن انگار ته جواب های دست و پا شکسته ای که می دادن ترس تهش بود یعنی چی مگه میشه توی یه محله باشن مردم ولی خبر از هم نداشته باشن. کم کم داشتم نا امید میشدم که یهو چشمم به یه املاکی افتاد رفتم تا از اونم بپرسم. Wandy:سلام جناب بنده دنبال خونه هستم بعد خونه قبرستون این روستا خیلی جای جالبیه میخواستم با صاحب خونه صحبت کنم ولی مثل این که خیلی کم اینجا رفت و اومد دارن Amlaki:سلام آقا خوش اومدید والا من که اطلاعاتی ندارم راجب این خونه ولی میدونم که صاحب خونه یه شخصیه که توی اورژانس کار میکنه. Wandy:ممنون روز شما خوش خدا نگهدار خواستم دیگه ادامه ندم داستان رو تا این که خیلی یهویی دوست دکترم که توی اورژانس کار میکنه زنگ زد Wandy:سلام داش چطوری خوب موقع ای زنگ زدی یه کار مهم برات دارم. Roney:سلام عزیزم والا من که یه ماشین میخوام بفروشم گفتم مزاحمت بشم موضوع این کار مهم چیه؟ Wandy:اون که روی چشم ولی از اون مهم تر اینه که اطلاعات یکی از اعضای بیمارستان رو میخوام از روی خونش. Roney:مشکل نداره لوکیشن بده تا بهت بگم. Wandy:بفرما Roney:چی شده؟!!! اصلا میدونی این که تو دنبالش می گردی کیه؟ دراگ کل SL دست اینه توی تیر اندازی سه تا پلیس با هم زده یه نظر من دور این موضوع رو خط بکش خودتو به کشتن میدی اصلا چرا دنبالش می گردی؟ Wandy:من نمیدونستم اصلا این ماجرا از یه سیگنال شروع شد که خیلی اتفاقی ماهواره ما دریافت کردش. Roney:تمام این نویز ها و سیگنال ها کد دار هستن کد هایی که باعث خرید و فروش ا.ن.س.ا.ن یا م.و.ا.د میشه به نظر من دیگه ادامه نده این داستان رو ولی اگر هم اسم و جای رییس این دار و دسته رو خواستی بگو. Wandy:ممون باشه منم دیگه دنبالش نمیرم کاری نداری؟ خدا نگهدار وای نمیدونم چیکار کنم برم دنبالش یا نه ولی بالاخره این همه جرم و جنایت باید افشا گری بشه این داستان ادامه دارد... (دوستان ممنون میشم با نظراتتون و واکنش هاتون بهم انرژی بدید که قسمت بعدی هم بسازم) خوب بود نقل قول Если я расстроюсь, я расстрою тебя WK For Ever لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Vinak ارسال شده در June 11 اشتراک گذاری ارسال شده در June 11 بنازم بچه های خلاق NR نقل قول کسی که منو بفهمه اُستاد فلسفه ست. لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Wandy ارسال شده در June 11 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در June 11 دم همهی بچه هایی که انرژی دادن بهم گرم قسمت دو هم به زودی میزارم بوس بهتون نقل قول سر خم نمی کنم مدال بگیرم... لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Alonso ارسال شده در June 11 اشتراک گذاری ارسال شده در June 11 عالی فقط "قسط" نقل قول Wolf King Family لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
kingbnana ارسال شده در June 11 اشتراک گذاری ارسال شده در June 11 واقعا عالی بود منتظر قسمت دوم هستیم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
BEHRAD1229 ارسال شده در October 11 اشتراک گذاری ارسال شده در October 11 دراگ چ کرد با تو مشتی گلی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Arnold ارسال شده در October 16 اشتراک گذاری ارسال شده در October 16 منتظر قسمت های بعدی هستم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ShadowKnight ارسال شده در November 1 اشتراک گذاری ارسال شده در November 1 عالی جاب بود نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
AbuMohammad ارسال شده در November 6 اشتراک گذاری ارسال شده در November 6 در ۱۴۰۳/۳/۲۰ در 08:49، Quff گفته است: به نام خد سلام من وندی هستم. این داستان برای یکی از کارکنان NR اتفاق افتاد. چند شب پیش قست وام های خونم مونده بود داشتم اضافه کاری توی دفترم کار میکردم و یه سری برنامه هارو برای فردا تدوین میکردم همینطور که توی حال خودم بودم از رسیور ماهواره صدا ی اخطار اومد خیلی عجیب بود حتی تا سه چهار سال قبل از اومدن من هم این اتفاق نیفتاده ترسیدم ولی حس کنجکاوی بر ترسم چیره شد. با هر مشکلی که شد خودم رو رسوندن سر دیش اصلی که تمام ارتباطات ها با اون بود. کمی دست کاری کردم تا برم روی فرکانس ناشناس این کار امکان داشت با اخراج شدن از شغلم تموم بشه ولی باز هم برام مهم نبود. دیش که تنظیم شد رفتم سراغ کامپیوترم تا ببینم از کجاست ولی ناگهان سیستم قفل شد و ری استارت شد خیلی عجیب بود خیلی ذهنم مشغول این موضوع شده بود که یهو یاد یکی از دوست های دوران جاهلیت و دوران جوانی افتادم ایلیا ناسا (به خاطر سه بار اقدام به هک کردن ناسا لقب ناسا رو گرفته) زنگ زدم بهش پیشواز یا رب عالمین الله الله گذاشته بود بالاخره جواب داد Wandy:سلام داداشم چطوری شناختی؟ ilia:به به سلام چه عجب یاد ما کردی بفرما. Wandy:ای بابا عجب نیست درد سره والا راستش یه کمکی میخوام ازت میتونی کمک کنی؟ ilia:اره داش مشکل نداره بفرما. Wandy:راستش یه گره تو کارم هست که به دست تو فقط باز میشه یه اتفاقی افتاده که نیازم به یه هکر کار بلده بیا پیش این لوکیشن که میدم تا بهت توضیح بدم. دقایقی بعد... Wandy:سلام عزیزم خوش اومدی یه سیگار روشن کن تا بهت بگم خب یه سیگنال رمز گذاری شده هست که باید رمز های اون رو باز کنیم و ببینیم که به کجا و کی میرسه مهم بودن این موضوع هم برای اینه که خیلی این اتفاق نادره و توی این پنج سال ما تا حالا همچین سیگنالی دریافت نکردیم. ilia:والا من که دیگه تو این کارا نیستم زیاد ولی چون تویی چشم. Wandy:ای دم شما گرم بیا پشت ماشین وسایل و تجهیزات لپ تاپ هستش فقط حواست باشه که لو نریم. نزدیک به یک ساعت بعد... Wandy:ای بابااااا چقد طول میکشه خسته شدیم. ilia:او او او بدو بیا پیدا شد سیگنال رد یابی شد تا رسید به یه جایی توی حومه LS فکر کنم توی یه خونه بزرگ توی قبرستان یه روستا. Wandy:ممنون خیلی زحمت شد برات دمت گرم خب بنا به اطلاعات که از ایلیا گرفتم باید اسم و رسم خونه و صاحب خونه رو پیدا کنم کار سختی نیست. این تازه شروع داستان منه اتفاقا اشتباه ترین کار زندگیم پیگیری این سیگنال بود. عه اینم خونه برم یه پرس و جویی در مورد این خونه بکنم چند دقیقه بعد... اینجا از هرکس که پرسیدم صاحب این خونه کیه خیلی عجیب جواب دادن انگار ته جواب های دست و پا شکسته ای که می دادن ترس تهش بود یعنی چی مگه میشه توی یه محله باشن مردم ولی خبر از هم نداشته باشن. کم کم داشتم نا امید میشدم که یهو چشمم به یه املاکی افتاد رفتم تا از اونم بپرسم. Wandy:سلام جناب بنده دنبال خونه هستم بعد خونه قبرستون این روستا خیلی جای جالبیه میخواستم با صاحب خونه صحبت کنم ولی مثل این که خیلی کم اینجا رفت و اومد دارن Amlaki:سلام آقا خوش اومدید والا من که اطلاعاتی ندارم راجب این خونه ولی میدونم که صاحب خونه یه شخصیه که توی اورژانس کار میکنه. Wandy:ممنون روز شما خوش خدا نگهدار خواستم دیگه ادامه ندم داستان رو تا این که خیلی یهویی دوست دکترم که توی اورژانس کار میکنه زنگ زد Wandy:سلام داش چطوری خوب موقع ای زنگ زدی یه کار مهم برات دارم. Roney:سلام عزیزم والا من که یه ماشین میخوام بفروشم گفتم مزاحمت بشم موضوع این کار مهم چیه؟ Wandy:اون که روی چشم ولی از اون مهم تر اینه که اطلاعات یکی از اعضای بیمارستان رو میخوام از روی خونش. Roney:مشکل نداره لوکیشن بده تا بهت بگم. Wandy:بفرما Roney:چی شده؟!!! اصلا میدونی این که تو دنبالش می گردی کیه؟ دراگ کل SL دست اینه توی تیر اندازی سه تا پلیس با هم زده یه نظر من دور این موضوع رو خط بکش خودتو به کشتن میدی اصلا چرا دنبالش می گردی؟ Wandy:من نمیدونستم اصلا این ماجرا از یه سیگنال شروع شد که خیلی اتفاقی ماهواره ما دریافت کردش. Roney:تمام این نویز ها و سیگنال ها کد دار هستن کد هایی که باعث خرید و فروش ا.ن.س.ا.ن یا م.و.ا.د میشه به نظر من دیگه ادامه نده این داستان رو ولی اگر هم اسم و جای رییس این دار و دسته رو خواستی بگو. Wandy:ممون باشه منم دیگه دنبالش نمیرم کاری نداری؟ خدا نگهدار وای نمیدونم چیکار کنم برم دنبالش یا نه ولی بالاخره این همه جرم و جنایت باید افشا گری بشه این داستان ادامه دارد... (دوستان ممنون میشم با نظراتتون و واکنش هاتون بهم انرژی بدید که قسمت بعدی هم بسازم) خیلی باحال بود لطفا ادامه شو بزار نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Arnold ارسال شده در November 10 اشتراک گذاری ارسال شده در November 10 عالی بود نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Entezar ارسال شده در December 1 اشتراک گذاری ارسال شده در December 1 باریکلا نقل قول 𝑀𝓎 𝒶𝒸𝒸𝑜𝓊𝓃𝓉 انسان یک تیکه کاغذ بی ارزش رو به پول تبدیل کرد ولی ببین همون پول آدما رو به چی تبدیل کرد یک هیولا! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
SubUrbaN ارسال شده در December 1 اشتراک گذاری ارسال شده در December 1 خیلی عالی بود منتظر ادامش هستیم نقل قول 𐎯𐎽𐎭𐎧𐎭𐎠𐎺𐎴𐎭𐎲𐎼𐎢𐎲𐎠𐎭 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید.
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.