Arnold ارسال شده در December 14 اشتراک گذاری ارسال شده در December 14 خواستار قسمت بعدی با آقای ادمین @Luigi عالی بود هم داستان هم داستان سرایی خلاصه خسته نباشی 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
kdww ارسال شده در December 16 اشتراک گذاری ارسال شده در December 16 عالی باید از رو این فیلم ساخت نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
DaShBaLaaCH ارسال شده در December 18 اشتراک گذاری ارسال شده در December 18 Good نقل قول :Me :Bro لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Entezar ارسال شده در شنبه در 15:05 اشتراک گذاری ارسال شده در شنبه در 15:05 باریکلا فکشن خبرنگار حلالت نقل قول 𝑀𝓎 𝒶𝒸𝒸𝑜𝓊𝓃𝓉 یجوری تلاش کنید که بجای بلاک کردنتون تلویزیون خونشونو خاموش کنن .... لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Cake4EveR ارسال شده در شنبه در 15:08 اشتراک گذاری ارسال شده در شنبه در 15:08 در ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ در 18:53، Destroyer گفته است: سلام دوستان عزیز، امروز خواهیم پرداخت به افشای پشت پرده یک ادمین که قاتل اموزش دیده هست و کسی خبر نداره و اموره مخفیانه رو انجام میده! بسیار تشکر میکنم از @Luigi عزیز که اگه نبود، نمی تونستم این مجله رو درست کنم، بریم سراغ داستان. اَدمینِ قاتل داستان از جایی شروع میشه که شب بعد از شیفت کاریم در CNN اومدم پمپ بنزین شهر Las Venturas تا بنزین بزنم. در حین زدن بنزین اتفاقی ادمین Luigi رو دیدم که داشت بنزین میزد، میخاستم بهش سلام کنم که یکدفه منصرف شدم و چیزی منو به شک برد. ادمین این وقت شب اونم با یه وانت غرازه؟ اونم در حال زدن بنزین سوپر به این لگن؟ ازونجا که توی شغل خبرنگاری دنبال داستان میگردیم منم افتادم دنبالش تا ببینم داستان چیه. اما نمیدونستم که دارم چه راه بدی رو دنبال میکنم. و اونو تا نواحی Las Brujas تعقیب کردم. اون ماشینو نگه داشت منم رامو کشیدم سمت پشت تپه تا مخفی بشم. حتی هنوزم بنظر همچیز طبیعی میومد. پیاده شد دورشو یه نگاه انداخت. یکم جلوتر رفتم که ... با این صحنه هولناک مواجه شدم! کمی جلوتر رفتم که یهو پام به یه علف خورد و صداش در اومد و متاسفانه لویجی منو دید! اسلحه شو گرفت سمتم و داد زد: منو تعقیب میکردی؟ دستمو بست و تحدیدم کرد که جیکم در نیاد! و با اردنگی پرتم کرد تو ماشین. چشمامو بست و با یک حرکت نینجایی گازشو گرفت. تحدیدم کرد سریع پیاده بشم! منو به سمت کلبه برد و با یه ضربه پرتم کرد زمین. لویجی: منو تعقیب میکردی گوگولی مگولی؟ من بیس تای تورو حریفم! بعد از کلی التماس اون گفت که به برای افراد رنک بالا کار میکنه و چاره ای نداره جز کشتنم. اینجا یه جرغه ذهنم خورد و همچیز واسم روشن شد و یاد یک عکس قدیمی افتادم که چندین ماه پیش پخش شده بود و درباره شایعات رفتن پنهانی این ادمین به خونه Kamyab بود افتادم اون اضافه کرد که منو کامیاب به خاطره سر یه زیر بودنم و بی حاشیه بودنم مامور کرده تا کسایی که زیاد ریپورت میدن و کلاه برداری میکننو بکشم و کسیم بهم شک نمیکرد. سر انجام یه تیر توی مغزم خالی کرد! و بالای سر جنازم دعای حمد و سوره و فاتحه خوند. خب دوستان ممنون از اینکه وقت گذاشتین و این مجله رو که اولین مجله من بود، خوندین. با تشکر! خدایی بنازم به این خلاقیت... نقل قول ───┤ ♩♬♫♪♭ ├─── ───┤♪♭◁ㅤ❚❚ㅤ▷♭♪├─── زندگی نامرده بد، ی ...... نباید باورش کرد! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید.
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.