رفتن به مطلب
مرورگر پیشنهادی آرساکیا گیم مرورگر های تحت موتور کرومیوم می‌باشد، برای دانلود روی مرورگر انتخابی خود کلیک کنید
Google Chrome Microsoft Edge Ungoogled Chromium Brave Opera GX Opera

مهراب و دلبر


ArSaJuice

ارسال‌های توصیه شده

سلام و درود خدمت اهالی مجموعه ارساکیا ایندفعه با یه داستان جدید و رومانتیک اومدیم پیشتون

و بنده از سمت تیم خبرنگاری مجموعه داوطلب شدم که این قصه رو براتون شرح بدم:

خب اقا سرتونو درد نیارم بریم سراغ داستان

 

یه روز سردو زمستونی بود ماهم بیکار نشسته بودیم تو خونه نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو بدجوری هوس بیلیارد کردم زنگ زدم به یکی از بچه ها گفتم فلانی بیا که بدجور دلم بیلیارد میخواد گفت اوکیه ولی باید تو حساب کنی چون هنوز حقوقمونو نریختن تو حساب گفتم باشه ولی حداقل گدا بازی در نیار نوشیدنیا رو دیگه تو بگیر اقا قرار تو کلاب گرو استریت گذاشتیم رفتیم که یه دست بیلیارد مشتی بزنیم

 

d05719_24AG-SA-0597.jpg

 

 

بیلیاردو زدیم و من بردمش دبه کردم گفتم که من برنده شدم دیگه پول بیلیاردو خودت بده نرگس هم دادو بیداد که اصن قرار نبود شرطی بزنیم و فلان که خلاصه راضی شد و پول یه دست بیلیاردمونو داد دیدم نزدیکای ظهره داره کم کم گشنمون میشه و ناهارم نخوردیم گفتم سریع درینک هارو بزنیمو بریم

 

داشتیم از درب ورودی کلاب بیرون میومدیم که رضا ترقه رو دیدم جلوی پارکینگ داره سیگار میکشه...

شاید بگید چرا ترقه!؟ که باید بگم این رضا یه سالی میشه از کمپ بیرون اومده خلافش شیشه بود (عین مرحوم والتر وایت یه مینی ون داشت) چهارشنبه سوریا به بهونه ترقه فروشی میومد بیرون به جوونا شیشه میفروخت

 

 

996919_24AG-SA-0619.jpg

 

دیدم داره تو سرش میزنه میگه بدبخت شدم امین باز رفتم شیشه یکم نصیحتش کردم گفتم بابا درست میشه حالا ناراحت نباش اون سیگارو بده یه کام بگیریم سرده میطلبه تو این هوا

اقا داشتیم سیگاررو میکشیدیم که گفتش حاجی خبرارو شنیدی؟ گفتم نه کدوم خبر! گفت که مهرابو میگم دیگه از همسایشون خوشش اومده میخواد بره خواستگاریشون

(مهراب همسایه ما هستش و یه پسره سر به زیر که به ندرت بیرون میره و این دختره هم تا حالا مهرابو از نزدیک ندیده بود)

از خنده داشتم میمردم یه /Bieh بهش نشون دادم گفتم بابا به اون زن نمیدن که دیوونس

 

d09f19_24AG-SA-0606.jpg

 

که رضا گفتش باو زشته رفیقه موتورو روشن کن بریم یه سر پیشش حداقل یه کت و شلوار خوب براش بخریم یهو دیدی از شانس خوبش مهسا "بله" رو گفت

ماهم دیدیم بیراه نمیگه گفتیم باشه یه رفیق خل و چل که بیشتر نداریم بریم ببینیم میتونیم کاری براش بکنیم یا نه

 

اقا چشمتون روز بد نبینه رفتیم [House 23] که به خاطر دشت بزرگی که پشت خونمون هستش به گوهر دشت معروفه خونه بنده اونجاست و اینم بگم که مهراب تو همسایگی ما میشینه و همونجا بود که این دختر رو دید و یک دل نه صد دل عاشقش شد

دیدیم بچه ها هم محلیا جنگیا همه جمع شدن دور مهراب اهنگ رقص شاباش خلاصه یه وضعی بود همه میگفتن مهراب بالاخره میخواد زن بگیره

من اونجا چشمم به مهراب افتاد که عریان بدون کفش نشسته داد زدم گفتم مرتیکه پاشو این چه ریختیه مثلا میخوای بری خواستگاری امروز

دیدم داره میخنده میگه همین خوب... گفتم همین خوب چیه بابا سکته میدی تو منو اخر... حالم بد شد خیلی کسل بودم ناهارم نخورده بودم دل ضعفه همونجا وسط محل دراز کشیدم تا شاید اوکی بشم (این وسط همش داشتم فکر میکردم نکنه تو این سیگار رضا ترقه چیزی ریخته که اینجوری لشمون کرده)

 

dbf019_24AG-SA-0624.jpg

 

 

این وسط مهراب با اون وضعیت دهشتناکه خودش اومد بالا سرم گفت داش امین همین خوب...

من کفری شدم کم کم حالم جا اومده بود پاشدم فیس مهرابو دیدم با اون پوزخندش که دوست داشتم همونجا خفش کنم

 

ef5d19_24AG-SA-0630.jpg

 

 

مهسا منشی یه شرکت بیمه بود و همیشه تا ساعت 3 سرکار بود

ساعت حوالیه 3 بود... گفتم مهراب کت و شلوار که نگرفتی جون هرکی دوست داری پاشو برو خونتون یه لباس عین ادمیزاد بپوش دختره اومد تو رو دید نگرخه یوقت

ولی گوش مهراب بدهکار نبود و فقط میگفت همین خوب ... :|

ساعت 14:55 ظهر مهراب با این وضعیت تو محله سر کوچه لش کرده بود تا شاید دلبر زیباروی خودشو ببینه

 

abf619_24gallery456.jpg

 

 

ساعت شد 15:15...

مهسا همیشه این ساعتا بود که میرسید خونه

منو بچه های محل صد بار بهش گفته بودیم مهراب لباس که نپوشیدی تورو قران حداقل دختره اومد سنگین باش

مهراب دل تو دلش نبود که یارش داره میاد...

بچه های گوهردشت همه اونجا حاضر بودن تا این دو کبوتر عاشق بالاخره همدیگرو ببینن

که عروس خانوم اومد

ما همه داشتیم قر میدادیم که

مهراب نه گذاشت نه برداشت اومد جلوش و به شکل فاجعه باری رقصید تا شاید با رقص بسیار دلبرانه اش دل یار رو بدست بیاره

 

758519_24gallery459.jpg

 

 

 

دختره معلوم بود جا خورده و تو دلش میگفت اینا دیگه چه موجوداتی هستن

مهراب یه رقص کمر رفت با خودش میگفت این حرکتو دیگه ببینه عاشقم میشه

 

 

fd6119_24gallery461.jpg

 

 

مهراب پوزخند میزد

مهسا از تعجب نمیدونست که چی بگه سری تکون داد گفت متاسفم واستون و رفت خونه خودشون

و دل مهراب قصه ما و بچه های محل رو شکوند

رفتیم دلداریش دادیم گفتیم فدا سرت (And you know there`s always another fishes in the sea)

ایشالا دفعه بعد دیگه عین ادم برو باهاش صحبت کن

که مهراب با بغض گفت باشه ولی همین خوب ها...

 

 

 

و اینجوری بود که قصه ما به سر رسید

البته در اینده مهراب موفق میشه که با مهسا خانوم ازدواج کنه شاید بگید چطوری؟ باید بگم ممنون شما چطوری؟

 

ممنون از اینکه تا پایان داستان همراهمون بودید امیدوارم خوشتون اومده باشه

Juice in the house

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 ایول سید قشنگ بود 👌

فقط توی بیلیارد وقتی که نوبته خودته دیگه دستتو از اون چال ها دربیار، اون برای وقتیه که نوبته حریفه😂

ویرایش شده توسط Fail

ee1d11_241707667010869.png

Cartoon.png

𝙼𝚢 𝙱𝚛𝚘𝚜:

Cappuccino.png

Automat.png

𝕿𝖍𝖆𝖓𝖐 𝕲𝖔𝖉.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

9 دقیقه قبل، Fail گفته است:

 ایول سید قشنگ بود 👌

فقط توی بیلیارد وقتی که نوبته خودته دیگه دستتو از اون چال ها دربیار، اون برای وقتیه که نوبته حریفه😂

🤣🤣فدات داداش اگه دقت کنی توی دست راستم به جایه چوب بیلیارد بطری هستش

وات د باگ😐

Juice in the house

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یزید رو دراگ نوشتی اینارو ؟ 😂😂

سلامتی اون پدری ک 

ساقی نبود اما هر روز عرق ریختو

ما خوردیم هی پیر تر شد و ما مردیم.!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

44 دقیقه قبل، SossisTokhmemorgh گفته است:

یزید رو دراگ نوشتی اینارو ؟ 😂😂

😂😂❤️

داشی حمایت کنید قسمت های بعدی هم منتشر کنم

Juice in the house

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

درود @ArSaJuice، داستان بسیار جالبی بود برنده مجله روزانه این هفته شدید.

نقاط قوت: 

داستان جالب ✅

استفاده از کلمات مناسب ✅

طنز بودن مطلب ✅

نقاط ضعف: 

مخفی نکردن ساعت، HP و چت در عکس ❌

عکسبرداری اشتباه ❌

اضافه نکردن عکس از کنترل پنل محیط کاربری در اول مطلب ❌

 

ᏞᝪᝪᏦ Ꮖᑎ Ꭹᝪᑌᖇ ᕼᗴᗩᖇᎢ

ᗰᏆᏀᕼᎢ ᗷᗴ Ꮖᑎ Ꭲᕼᗴᖇᗴ

زمان فعالیت در بازی: در روز های کاری تمام تایم ها به جزء ساعات 11 الی 19

 

:acigar:

The_Guardian.png

Drown.png

Strongest.png

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

28 دقیقه قبل، Guardian گفته است:

درود @ArSaJuice، داستان بسیار جالبی بود برنده مجله روزانه این هفته شدید.

نقاط قوت: 

داستان جالب ✅

استفاده از کلمات مناسب ✅

طنز بودن مطلب ✅

نقاط ضعف: 

مخفی نکردن ساعت، HP و چت در عکس ❌

عکسبرداری اشتباه ❌

اضافه نکردن عکس از کنترل پنل محیط کاربری در اول مطلب ❌

 

مرسی از شما که وقت گذاشتید و خوندید💖😘

حتما در داستان ها و مجله های بعدی این نکات لحاظ میشه

Juice in the house

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

7 ساعت قبل، ArSaJuice گفته است:

اگه دقت کنی توی دست راستم به جایه چوب بیلیارد بطری هستش

سید تو دیگه سطحت خیلی بالاست😂

با قدرت گاز درینک میخوای توپو خاک کنی😂😂 بنازم👌

ee1d11_241707667010869.png

Cartoon.png

𝙼𝚢 𝙱𝚛𝚘𝚜:

Cappuccino.png

Automat.png

𝕿𝖍𝖆𝖓𝖐 𝕲𝖔𝖉.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عالی بود پسر😂😂

ای قدرت تریاک😂

 

کاکتوس هَم باشی بَغلت میکنم حتی اگه باعث زخمی شدنِ تنم بشه 

 

Desimon.png

 

 

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

12 ساعت قبل، Fail گفته است:

سید تو دیگه سطحت خیلی بالاست😂

با قدرت گاز درینک میخوای توپو خاک کنی😂😂 بنازم👌

😂😂❤️نوکرم

12 ساعت قبل، FriendOfGod گفته است:

دمتم گرم رو چی بودی نوشتی اینارو حاجی😂

 

قشنگ بود ادامه بده.

عشقی این داستان ساخته ذهن مریض و بیکار من بود🥲😂

 

 

12 ساعت قبل، AmirMamad گفته است:

عالی بود پسر😂😂

ای قدرت تریاک😂

فداتم ولی هنوز حس میکنم این رضا یه چی ریخته بود تو سیگاره🥲😂

Juice in the house

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

۱ ساعت قبل، AIPHA گفته است:

دمت گرم مشتی عالی بود 

با قدرت قسمت بعدی رو بساز

عشق منی مرسی که تا اخر خوندی😘❤️

Juice in the house

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۱۱/۳۰ در 13:52، ArSaJuice گفته است:

سلام و درود خدمت اهالی مجموعه ارساکیا ایندفعه با یه داستان جدید و رومانتیک اومدیم پیشتون

و بنده از سمت تیم خبرنگاری مجموعه داوطلب شدم که این قصه رو براتون شرح بدم:

خب اقا سرتونو درد نیارم بریم سراغ داستان

 

یه روز سردو زمستونی بود ماهم بیکار نشسته بودیم تو خونه نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو بدجوری هوس بیلیارد کردم زنگ زدم به یکی از بچه ها گفتم فلانی بیا که بدجور دلم بیلیارد میخواد گفت اوکیه ولی باید تو حساب کنی چون هنوز حقوقمونو نریختن تو حساب گفتم باشه ولی حداقل گدا بازی در نیار نوشیدنیا رو دیگه تو بگیر اقا قرار تو کلاب گرو استریت گذاشتیم رفتیم که یه دست بیلیارد مشتی بزنیم

 

d05719_24AG-SA-0597.jpg

 

 

بیلیاردو زدیم و من بردمش دبه کردم گفتم که من برنده شدم دیگه پول بیلیاردو خودت بده نرگس هم دادو بیداد که اصن قرار نبود شرطی بزنیم و فلان که خلاصه راضی شد و پول یه دست بیلیاردمونو داد دیدم نزدیکای ظهره داره کم کم گشنمون میشه و ناهارم نخوردیم گفتم سریع درینک هارو بزنیمو بریم

 

داشتیم از درب ورودی کلاب بیرون میومدیم که رضا ترقه رو دیدم جلوی پارکینگ داره سیگار میکشه...

شاید بگید چرا ترقه!؟ که باید بگم این رضا یه سالی میشه از کمپ بیرون اومده خلافش شیشه بود (عین مرحوم والتر وایت یه مینی ون داشت) چهارشنبه سوریا به بهونه ترقه فروشی میومد بیرون به جوونا شیشه میفروخت

 

 

996919_24AG-SA-0619.jpg

 

دیدم داره تو سرش میزنه میگه بدبخت شدم امین باز رفتم شیشه یکم نصیحتش کردم گفتم بابا درست میشه حالا ناراحت نباش اون سیگارو بده یه کام بگیریم سرده میطلبه تو این هوا

اقا داشتیم سیگاررو میکشیدیم که گفتش حاجی خبرارو شنیدی؟ گفتم نه کدوم خبر! گفت که مهرابو میگم دیگه از همسایشون خوشش اومده میخواد بره خواستگاریشون

(مهراب همسایه ما هستش و یه پسره سر به زیر که به ندرت بیرون میره و این دختره هم تا حالا مهرابو از نزدیک ندیده بود)

از خنده داشتم میمردم یه /Bieh بهش نشون دادم گفتم بابا به اون زن نمیدن که دیوونس

 

d09f19_24AG-SA-0606.jpg

 

که رضا گفتش باو زشته رفیقه موتورو روشن کن بریم یه سر پیشش حداقل یه کت و شلوار خوب براش بخریم یهو دیدی از شانس خوبش مهسا "بله" رو گفت

ماهم دیدیم بیراه نمیگه گفتیم باشه یه رفیق خل و چل که بیشتر نداریم بریم ببینیم میتونیم کاری براش بکنیم یا نه

 

اقا چشمتون روز بد نبینه رفتیم [House 23] که به خاطر دشت بزرگی که پشت خونمون هستش به گوهر دشت معروفه خونه بنده اونجاست و اینم بگم که مهراب تو همسایگی ما میشینه و همونجا بود که این دختر رو دید و یک دل نه صد دل عاشقش شد

دیدیم بچه ها هم محلیا جنگیا همه جمع شدن دور مهراب اهنگ رقص شاباش خلاصه یه وضعی بود همه میگفتن مهراب بالاخره میخواد زن بگیره

من اونجا چشمم به مهراب افتاد که عریان بدون کفش نشسته داد زدم گفتم مرتیکه پاشو این چه ریختیه مثلا میخوای بری خواستگاری امروز

دیدم داره میخنده میگه همین خوب... گفتم همین خوب چیه بابا سکته میدی تو منو اخر... حالم بد شد خیلی کسل بودم ناهارم نخورده بودم دل ضعفه همونجا وسط محل دراز کشیدم تا شاید اوکی بشم (این وسط همش داشتم فکر میکردم نکنه تو این سیگار رضا ترقه چیزی ریخته که اینجوری لشمون کرده)

 

dbf019_24AG-SA-0624.jpg

 

 

این وسط مهراب با اون وضعیت دهشتناکه خودش اومد بالا سرم گفت داش امین همین خوب...

من کفری شدم کم کم حالم جا اومده بود پاشدم فیس مهرابو دیدم با اون پوزخندش که دوست داشتم همونجا خفش کنم

 

ef5d19_24AG-SA-0630.jpg

 

 

مهسا منشی یه شرکت بیمه بود و همیشه تا ساعت 3 سرکار بود

ساعت حوالیه 3 بود... گفتم مهراب کت و شلوار که نگرفتی جون هرکی دوست داری پاشو برو خونتون یه لباس عین ادمیزاد بپوش دختره اومد تو رو دید نگرخه یوقت

ولی گوش مهراب بدهکار نبود و فقط میگفت همین خوب ... :|

ساعت 14:55 ظهر مهراب با این وضعیت تو محله سر کوچه لش کرده بود تا شاید دلبر زیباروی خودشو ببینه

 

abf619_24gallery456.jpg

 

 

ساعت شد 15:15...

مهسا همیشه این ساعتا بود که میرسید خونه

منو بچه های محل صد بار بهش گفته بودیم مهراب لباس که نپوشیدی تورو قران حداقل دختره اومد سنگین باش

مهراب دل تو دلش نبود که یارش داره میاد...

بچه های گوهردشت همه اونجا حاضر بودن تا این دو کبوتر عاشق بالاخره همدیگرو ببینن

که عروس خانوم اومد

ما همه داشتیم قر میدادیم که

مهراب نه گذاشت نه برداشت اومد جلوش و به شکل فاجعه باری رقصید تا شاید با رقص بسیار دلبرانه اش دل یار رو بدست بیاره

 

758519_24gallery459.jpg

 

 

 

دختره معلوم بود جا خورده و تو دلش میگفت اینا دیگه چه موجوداتی هستن

مهراب یه رقص کمر رفت با خودش میگفت این حرکتو دیگه ببینه عاشقم میشه

 

 

fd6119_24gallery461.jpg

 

 

مهراب پوزخند میزد

مهسا از تعجب نمیدونست که چی بگه سری تکون داد گفت متاسفم واستون و رفت خونه خودشون

و دل مهراب قصه ما و بچه های محل رو شکوند

رفتیم دلداریش دادیم گفتیم فدا سرت (And you know there`s always another fishes in the sea)

ایشالا دفعه بعد دیگه عین ادم برو باهاش صحبت کن

که مهراب با بغض گفت باشه ولی همین خوب ها...

 

 

 

و اینجوری بود که قصه ما به سر رسید

البته در اینده مهراب موفق میشه که با مهسا خانوم ازدواج کنه شاید بگید چطوری؟ باید بگم ممنون شما چطوری؟

 

ممنون از اینکه تا پایان داستان همراهمون بودید امیدوارم خوشتون اومده باشه

عالییییی بود سلطان 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ۱۴۰۲/۱۱/۳۰ در 13:52، ArSaJuice گفته است:

سلام و درود خدمت اهالی مجموعه ارساکیا ایندفعه با یه داستان جدید و رومانتیک اومدیم پیشتون

و بنده از سمت تیم خبرنگاری مجموعه داوطلب شدم که این قصه رو براتون شرح بدم:

خب اقا سرتونو درد نیارم بریم سراغ داستان

 

یه روز سردو زمستونی بود ماهم بیکار نشسته بودیم تو خونه نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو بدجوری هوس بیلیارد کردم زنگ زدم به یکی از بچه ها گفتم فلانی بیا که بدجور دلم بیلیارد میخواد گفت اوکیه ولی باید تو حساب کنی چون هنوز حقوقمونو نریختن تو حساب گفتم باشه ولی حداقل گدا بازی در نیار نوشیدنیا رو دیگه تو بگیر اقا قرار تو کلاب گرو استریت گذاشتیم رفتیم که یه دست بیلیارد مشتی بزنیم

 

d05719_24AG-SA-0597.jpg

 

 

بیلیاردو زدیم و من بردمش دبه کردم گفتم که من برنده شدم دیگه پول بیلیاردو خودت بده نرگس هم دادو بیداد که اصن قرار نبود شرطی بزنیم و فلان که خلاصه راضی شد و پول یه دست بیلیاردمونو داد دیدم نزدیکای ظهره داره کم کم گشنمون میشه و ناهارم نخوردیم گفتم سریع درینک هارو بزنیمو بریم

 

داشتیم از درب ورودی کلاب بیرون میومدیم که رضا ترقه رو دیدم جلوی پارکینگ داره سیگار میکشه...

شاید بگید چرا ترقه!؟ که باید بگم این رضا یه سالی میشه از کمپ بیرون اومده خلافش شیشه بود (عین مرحوم والتر وایت یه مینی ون داشت) چهارشنبه سوریا به بهونه ترقه فروشی میومد بیرون به جوونا شیشه میفروخت

 

 

996919_24AG-SA-0619.jpg

 

دیدم داره تو سرش میزنه میگه بدبخت شدم امین باز رفتم شیشه یکم نصیحتش کردم گفتم بابا درست میشه حالا ناراحت نباش اون سیگارو بده یه کام بگیریم سرده میطلبه تو این هوا

اقا داشتیم سیگاررو میکشیدیم که گفتش حاجی خبرارو شنیدی؟ گفتم نه کدوم خبر! گفت که مهرابو میگم دیگه از همسایشون خوشش اومده میخواد بره خواستگاریشون

(مهراب همسایه ما هستش و یه پسره سر به زیر که به ندرت بیرون میره و این دختره هم تا حالا مهرابو از نزدیک ندیده بود)

از خنده داشتم میمردم یه /Bieh بهش نشون دادم گفتم بابا به اون زن نمیدن که دیوونس

 

d09f19_24AG-SA-0606.jpg

 

که رضا گفتش باو زشته رفیقه موتورو روشن کن بریم یه سر پیشش حداقل یه کت و شلوار خوب براش بخریم یهو دیدی از شانس خوبش مهسا "بله" رو گفت

ماهم دیدیم بیراه نمیگه گفتیم باشه یه رفیق خل و چل که بیشتر نداریم بریم ببینیم میتونیم کاری براش بکنیم یا نه

 

اقا چشمتون روز بد نبینه رفتیم [House 23] که به خاطر دشت بزرگی که پشت خونمون هستش به گوهر دشت معروفه خونه بنده اونجاست و اینم بگم که مهراب تو همسایگی ما میشینه و همونجا بود که این دختر رو دید و یک دل نه صد دل عاشقش شد

دیدیم بچه ها هم محلیا جنگیا همه جمع شدن دور مهراب اهنگ رقص شاباش خلاصه یه وضعی بود همه میگفتن مهراب بالاخره میخواد زن بگیره

من اونجا چشمم به مهراب افتاد که عریان بدون کفش نشسته داد زدم گفتم مرتیکه پاشو این چه ریختیه مثلا میخوای بری خواستگاری امروز

دیدم داره میخنده میگه همین خوب... گفتم همین خوب چیه بابا سکته میدی تو منو اخر... حالم بد شد خیلی کسل بودم ناهارم نخورده بودم دل ضعفه همونجا وسط محل دراز کشیدم تا شاید اوکی بشم (این وسط همش داشتم فکر میکردم نکنه تو این سیگار رضا ترقه چیزی ریخته که اینجوری لشمون کرده)

 

dbf019_24AG-SA-0624.jpg

 

 

این وسط مهراب با اون وضعیت دهشتناکه خودش اومد بالا سرم گفت داش امین همین خوب...

من کفری شدم کم کم حالم جا اومده بود پاشدم فیس مهرابو دیدم با اون پوزخندش که دوست داشتم همونجا خفش کنم

 

ef5d19_24AG-SA-0630.jpg

 

 

مهسا منشی یه شرکت بیمه بود و همیشه تا ساعت 3 سرکار بود

ساعت حوالیه 3 بود... گفتم مهراب کت و شلوار که نگرفتی جون هرکی دوست داری پاشو برو خونتون یه لباس عین ادمیزاد بپوش دختره اومد تو رو دید نگرخه یوقت

ولی گوش مهراب بدهکار نبود و فقط میگفت همین خوب ... :|

ساعت 14:55 ظهر مهراب با این وضعیت تو محله سر کوچه لش کرده بود تا شاید دلبر زیباروی خودشو ببینه

 

abf619_24gallery456.jpg

 

 

ساعت شد 15:15...

مهسا همیشه این ساعتا بود که میرسید خونه

منو بچه های محل صد بار بهش گفته بودیم مهراب لباس که نپوشیدی تورو قران حداقل دختره اومد سنگین باش

مهراب دل تو دلش نبود که یارش داره میاد...

بچه های گوهردشت همه اونجا حاضر بودن تا این دو کبوتر عاشق بالاخره همدیگرو ببینن

که عروس خانوم اومد

ما همه داشتیم قر میدادیم که

مهراب نه گذاشت نه برداشت اومد جلوش و به شکل فاجعه باری رقصید تا شاید با رقص بسیار دلبرانه اش دل یار رو بدست بیاره

 

758519_24gallery459.jpg

 

 

 

دختره معلوم بود جا خورده و تو دلش میگفت اینا دیگه چه موجوداتی هستن

مهراب یه رقص کمر رفت با خودش میگفت این حرکتو دیگه ببینه عاشقم میشه

 

 

fd6119_24gallery461.jpg

 

 

مهراب پوزخند میزد

مهسا از تعجب نمیدونست که چی بگه سری تکون داد گفت متاسفم واستون و رفت خونه خودشون

و دل مهراب قصه ما و بچه های محل رو شکوند

رفتیم دلداریش دادیم گفتیم فدا سرت (And you know there`s always another fishes in the sea)

ایشالا دفعه بعد دیگه عین ادم برو باهاش صحبت کن

که مهراب با بغض گفت باشه ولی همین خوب ها...

 

 

 

و اینجوری بود که قصه ما به سر رسید

البته در اینده مهراب موفق میشه که با مهسا خانوم ازدواج کنه شاید بگید چطوری؟ باید بگم ممنون شما چطوری؟

 

ممنون از اینکه تا پایان داستان همراهمون بودید امیدوارم خوشتون اومده باشه

عالییی بود سلطان حال کردم😂😂😂

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ارسال شده در (ویرایش شده)
۱ ساعت قبل، ThEMaMad گفته است:

بهترین مجله ای بود که خوندم حتما ادامشم بزار👌👌

فدات عزیزم خوشحالم تا اخر خوندیو خوشت اومد💕

پارت بعدی مجله هم گذاشتم البته با یک موضوع دیگه

ویرایش شده توسط ArSaJuice

Juice in the house

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 1 ماه بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید.
توجه: مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   بازگردانی قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
  • اضافه کردن...