ArSaJuice ارسال شده در February 19 اشتراک گذاری ارسال شده در February 19 سلام و درود خدمت اهالی مجموعه ارساکیا ایندفعه با یه داستان جدید و رومانتیک اومدیم پیشتون و بنده از سمت تیم خبرنگاری مجموعه داوطلب شدم که این قصه رو براتون شرح بدم: خب اقا سرتونو درد نیارم بریم سراغ داستان یه روز سردو زمستونی بود ماهم بیکار نشسته بودیم تو خونه نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو بدجوری هوس بیلیارد کردم زنگ زدم به یکی از بچه ها گفتم فلانی بیا که بدجور دلم بیلیارد میخواد گفت اوکیه ولی باید تو حساب کنی چون هنوز حقوقمونو نریختن تو حساب گفتم باشه ولی حداقل گدا بازی در نیار نوشیدنیا رو دیگه تو بگیر اقا قرار تو کلاب گرو استریت گذاشتیم رفتیم که یه دست بیلیارد مشتی بزنیم بیلیاردو زدیم و من بردمش دبه کردم گفتم که من برنده شدم دیگه پول بیلیاردو خودت بده نرگس هم دادو بیداد که اصن قرار نبود شرطی بزنیم و فلان که خلاصه راضی شد و پول یه دست بیلیاردمونو داد دیدم نزدیکای ظهره داره کم کم گشنمون میشه و ناهارم نخوردیم گفتم سریع درینک هارو بزنیمو بریم داشتیم از درب ورودی کلاب بیرون میومدیم که رضا ترقه رو دیدم جلوی پارکینگ داره سیگار میکشه... شاید بگید چرا ترقه!؟ که باید بگم این رضا یه سالی میشه از کمپ بیرون اومده خلافش شیشه بود (عین مرحوم والتر وایت یه مینی ون داشت) چهارشنبه سوریا به بهونه ترقه فروشی میومد بیرون به جوونا شیشه میفروخت دیدم داره تو سرش میزنه میگه بدبخت شدم امین باز رفتم شیشه یکم نصیحتش کردم گفتم بابا درست میشه حالا ناراحت نباش اون سیگارو بده یه کام بگیریم سرده میطلبه تو این هوا اقا داشتیم سیگاررو میکشیدیم که گفتش حاجی خبرارو شنیدی؟ گفتم نه کدوم خبر! گفت که مهرابو میگم دیگه از همسایشون خوشش اومده میخواد بره خواستگاریشون (مهراب همسایه ما هستش و یه پسره سر به زیر که به ندرت بیرون میره و این دختره هم تا حالا مهرابو از نزدیک ندیده بود) از خنده داشتم میمردم یه /Bieh بهش نشون دادم گفتم بابا به اون زن نمیدن که دیوونس که رضا گفتش باو زشته رفیقه موتورو روشن کن بریم یه سر پیشش حداقل یه کت و شلوار خوب براش بخریم یهو دیدی از شانس خوبش مهسا "بله" رو گفت ماهم دیدیم بیراه نمیگه گفتیم باشه یه رفیق خل و چل که بیشتر نداریم بریم ببینیم میتونیم کاری براش بکنیم یا نه اقا چشمتون روز بد نبینه رفتیم [House 23] که به خاطر دشت بزرگی که پشت خونمون هستش به گوهر دشت معروفه خونه بنده اونجاست و اینم بگم که مهراب تو همسایگی ما میشینه و همونجا بود که این دختر رو دید و یک دل نه صد دل عاشقش شد دیدیم بچه ها هم محلیا جنگیا همه جمع شدن دور مهراب اهنگ رقص شاباش خلاصه یه وضعی بود همه میگفتن مهراب بالاخره میخواد زن بگیره من اونجا چشمم به مهراب افتاد که عریان بدون کفش نشسته داد زدم گفتم مرتیکه پاشو این چه ریختیه مثلا میخوای بری خواستگاری امروز دیدم داره میخنده میگه همین خوب... گفتم همین خوب چیه بابا سکته میدی تو منو اخر... حالم بد شد خیلی کسل بودم ناهارم نخورده بودم دل ضعفه همونجا وسط محل دراز کشیدم تا شاید اوکی بشم (این وسط همش داشتم فکر میکردم نکنه تو این سیگار رضا ترقه چیزی ریخته که اینجوری لشمون کرده) این وسط مهراب با اون وضعیت دهشتناکه خودش اومد بالا سرم گفت داش امین همین خوب... من کفری شدم کم کم حالم جا اومده بود پاشدم فیس مهرابو دیدم با اون پوزخندش که دوست داشتم همونجا خفش کنم مهسا منشی یه شرکت بیمه بود و همیشه تا ساعت 3 سرکار بود ساعت حوالیه 3 بود... گفتم مهراب کت و شلوار که نگرفتی جون هرکی دوست داری پاشو برو خونتون یه لباس عین ادمیزاد بپوش دختره اومد تو رو دید نگرخه یوقت ولی گوش مهراب بدهکار نبود و فقط میگفت همین خوب ... ساعت 14:55 ظهر مهراب با این وضعیت تو محله سر کوچه لش کرده بود تا شاید دلبر زیباروی خودشو ببینه ساعت شد 15:15... مهسا همیشه این ساعتا بود که میرسید خونه منو بچه های محل صد بار بهش گفته بودیم مهراب لباس که نپوشیدی تورو قران حداقل دختره اومد سنگین باش مهراب دل تو دلش نبود که یارش داره میاد... بچه های گوهردشت همه اونجا حاضر بودن تا این دو کبوتر عاشق بالاخره همدیگرو ببینن که عروس خانوم اومد ما همه داشتیم قر میدادیم که مهراب نه گذاشت نه برداشت اومد جلوش و به شکل فاجعه باری رقصید تا شاید با رقص بسیار دلبرانه اش دل یار رو بدست بیاره دختره معلوم بود جا خورده و تو دلش میگفت اینا دیگه چه موجوداتی هستن مهراب یه رقص کمر رفت با خودش میگفت این حرکتو دیگه ببینه عاشقم میشه مهراب پوزخند میزد مهسا از تعجب نمیدونست که چی بگه سری تکون داد گفت متاسفم واستون و رفت خونه خودشون و دل مهراب قصه ما و بچه های محل رو شکوند رفتیم دلداریش دادیم گفتیم فدا سرت (And you know there`s always another fishes in the sea) ایشالا دفعه بعد دیگه عین ادم برو باهاش صحبت کن که مهراب با بغض گفت باشه ولی همین خوب ها... و اینجوری بود که قصه ما به سر رسید البته در اینده مهراب موفق میشه که با مهسا خانوم ازدواج کنه شاید بگید چطوری؟ باید بگم ممنون شما چطوری؟ ممنون از اینکه تا پایان داستان همراهمون بودید امیدوارم خوشتون اومده باشه 2 1 1 نقل قول Juice in the house لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Fail ارسال شده در February 19 اشتراک گذاری ارسال شده در February 19 (ویرایش شده) ایول سید قشنگ بود فقط توی بیلیارد وقتی که نوبته خودته دیگه دستتو از اون چال ها دربیار، اون برای وقتیه که نوبته حریفه ویرایش شده February 19 توسط Fail نقل قول 𝕿𝖍𝖆𝖓𝖐 𝕲𝖔𝖉. لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ArSaJuice ارسال شده در February 19 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در February 19 9 دقیقه قبل، Fail گفته است: ایول سید قشنگ بود فقط توی بیلیارد وقتی که نوبته خودته دیگه دستتو از اون چال ها دربیار، اون برای وقتیه که نوبته حریفه فدات داداش اگه دقت کنی توی دست راستم به جایه چوب بیلیارد بطری هستش وات د باگ نقل قول Juice in the house لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
H0sein ارسال شده در February 19 اشتراک گذاری ارسال شده در February 19 یزید رو دراگ نوشتی اینارو ؟ 1 نقل قول سلامتی اون پدری ک ساقی نبود اما هر روز عرق ریختو ما خوردیم هی پیر تر شد و ما مردیم.! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ArSaJuice ارسال شده در February 19 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در February 19 44 دقیقه قبل، SossisTokhmemorgh گفته است: یزید رو دراگ نوشتی اینارو ؟ داشی حمایت کنید قسمت های بعدی هم منتشر کنم نقل قول Juice in the house لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Lich ارسال شده در February 19 اشتراک گذاری ارسال شده در February 19 درود @ArSaJuice، داستان بسیار جالبی بود برنده مجله روزانه این هفته شدید. نقاط قوت: داستان جالب استفاده از کلمات مناسب طنز بودن مطلب نقاط ضعف: مخفی نکردن ساعت، HP و چت در عکس عکسبرداری اشتباه اضافه نکردن عکس از کنترل پنل محیط کاربری در اول مطلب 1 نقل قول ᏞᝪᝪᏦ Ꮖᑎ Ꭹᝪᑌᖇ ᕼᗴᗩᖇᎢ Ꮖ ᗰᏆᏀᕼᎢ ᗷᗴ Ꮖᑎ Ꭲᕼᗴᖇᗴ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ArSaJuice ارسال شده در February 19 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در February 19 28 دقیقه قبل، Guardian گفته است: درود @ArSaJuice، داستان بسیار جالبی بود برنده مجله روزانه این هفته شدید. نقاط قوت: داستان جالب استفاده از کلمات مناسب طنز بودن مطلب نقاط ضعف: مخفی نکردن ساعت، HP و چت در عکس عکسبرداری اشتباه اضافه نکردن عکس از کنترل پنل محیط کاربری در اول مطلب مرسی از شما که وقت گذاشتید و خوندید حتما در داستان ها و مجله های بعدی این نکات لحاظ میشه نقل قول Juice in the house لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Fail ارسال شده در February 19 اشتراک گذاری ارسال شده در February 19 7 ساعت قبل، ArSaJuice گفته است: اگه دقت کنی توی دست راستم به جایه چوب بیلیارد بطری هستش سید تو دیگه سطحت خیلی بالاست با قدرت گاز درینک میخوای توپو خاک کنی بنازم نقل قول 𝕿𝖍𝖆𝖓𝖐 𝕲𝖔𝖉. لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
FriendOfGod ارسال شده در February 19 اشتراک گذاری ارسال شده در February 19 دمتم گرم رو چی بودی نوشتی اینارو حاجی قشنگ بود ادامه بده. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
AmirMamad ارسال شده در February 19 اشتراک گذاری ارسال شده در February 19 عالی بود پسر ای قدرت تریاک نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ArSaJuice ارسال شده در February 20 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در February 20 12 ساعت قبل، Fail گفته است: سید تو دیگه سطحت خیلی بالاست با قدرت گاز درینک میخوای توپو خاک کنی بنازم نوکرم 12 ساعت قبل، FriendOfGod گفته است: دمتم گرم رو چی بودی نوشتی اینارو حاجی قشنگ بود ادامه بده. عشقی این داستان ساخته ذهن مریض و بیکار من بود 12 ساعت قبل، AmirMamad گفته است: عالی بود پسر ای قدرت تریاک فداتم ولی هنوز حس میکنم این رضا یه چی ریخته بود تو سیگاره 1 نقل قول Juice in the house لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
UpRoaR ارسال شده در February 20 اشتراک گذاری ارسال شده در February 20 دمت گرم مشتی عالی بود با قدرت قسمت بعدی رو بساز نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ArSaJuice ارسال شده در February 20 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در February 20 ۱ ساعت قبل، AIPHA گفته است: دمت گرم مشتی عالی بود با قدرت قسمت بعدی رو بساز عشق منی مرسی که تا اخر خوندی نقل قول Juice in the house لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
KillShOt ارسال شده در February 20 اشتراک گذاری ارسال شده در February 20 در ۱۴۰۲/۱۱/۳۰ در 13:52، ArSaJuice گفته است: سلام و درود خدمت اهالی مجموعه ارساکیا ایندفعه با یه داستان جدید و رومانتیک اومدیم پیشتون و بنده از سمت تیم خبرنگاری مجموعه داوطلب شدم که این قصه رو براتون شرح بدم: خب اقا سرتونو درد نیارم بریم سراغ داستان یه روز سردو زمستونی بود ماهم بیکار نشسته بودیم تو خونه نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو بدجوری هوس بیلیارد کردم زنگ زدم به یکی از بچه ها گفتم فلانی بیا که بدجور دلم بیلیارد میخواد گفت اوکیه ولی باید تو حساب کنی چون هنوز حقوقمونو نریختن تو حساب گفتم باشه ولی حداقل گدا بازی در نیار نوشیدنیا رو دیگه تو بگیر اقا قرار تو کلاب گرو استریت گذاشتیم رفتیم که یه دست بیلیارد مشتی بزنیم بیلیاردو زدیم و من بردمش دبه کردم گفتم که من برنده شدم دیگه پول بیلیاردو خودت بده نرگس هم دادو بیداد که اصن قرار نبود شرطی بزنیم و فلان که خلاصه راضی شد و پول یه دست بیلیاردمونو داد دیدم نزدیکای ظهره داره کم کم گشنمون میشه و ناهارم نخوردیم گفتم سریع درینک هارو بزنیمو بریم داشتیم از درب ورودی کلاب بیرون میومدیم که رضا ترقه رو دیدم جلوی پارکینگ داره سیگار میکشه... شاید بگید چرا ترقه!؟ که باید بگم این رضا یه سالی میشه از کمپ بیرون اومده خلافش شیشه بود (عین مرحوم والتر وایت یه مینی ون داشت) چهارشنبه سوریا به بهونه ترقه فروشی میومد بیرون به جوونا شیشه میفروخت دیدم داره تو سرش میزنه میگه بدبخت شدم امین باز رفتم شیشه یکم نصیحتش کردم گفتم بابا درست میشه حالا ناراحت نباش اون سیگارو بده یه کام بگیریم سرده میطلبه تو این هوا اقا داشتیم سیگاررو میکشیدیم که گفتش حاجی خبرارو شنیدی؟ گفتم نه کدوم خبر! گفت که مهرابو میگم دیگه از همسایشون خوشش اومده میخواد بره خواستگاریشون (مهراب همسایه ما هستش و یه پسره سر به زیر که به ندرت بیرون میره و این دختره هم تا حالا مهرابو از نزدیک ندیده بود) از خنده داشتم میمردم یه /Bieh بهش نشون دادم گفتم بابا به اون زن نمیدن که دیوونس که رضا گفتش باو زشته رفیقه موتورو روشن کن بریم یه سر پیشش حداقل یه کت و شلوار خوب براش بخریم یهو دیدی از شانس خوبش مهسا "بله" رو گفت ماهم دیدیم بیراه نمیگه گفتیم باشه یه رفیق خل و چل که بیشتر نداریم بریم ببینیم میتونیم کاری براش بکنیم یا نه اقا چشمتون روز بد نبینه رفتیم [House 23] که به خاطر دشت بزرگی که پشت خونمون هستش به گوهر دشت معروفه خونه بنده اونجاست و اینم بگم که مهراب تو همسایگی ما میشینه و همونجا بود که این دختر رو دید و یک دل نه صد دل عاشقش شد دیدیم بچه ها هم محلیا جنگیا همه جمع شدن دور مهراب اهنگ رقص شاباش خلاصه یه وضعی بود همه میگفتن مهراب بالاخره میخواد زن بگیره من اونجا چشمم به مهراب افتاد که عریان بدون کفش نشسته داد زدم گفتم مرتیکه پاشو این چه ریختیه مثلا میخوای بری خواستگاری امروز دیدم داره میخنده میگه همین خوب... گفتم همین خوب چیه بابا سکته میدی تو منو اخر... حالم بد شد خیلی کسل بودم ناهارم نخورده بودم دل ضعفه همونجا وسط محل دراز کشیدم تا شاید اوکی بشم (این وسط همش داشتم فکر میکردم نکنه تو این سیگار رضا ترقه چیزی ریخته که اینجوری لشمون کرده) این وسط مهراب با اون وضعیت دهشتناکه خودش اومد بالا سرم گفت داش امین همین خوب... من کفری شدم کم کم حالم جا اومده بود پاشدم فیس مهرابو دیدم با اون پوزخندش که دوست داشتم همونجا خفش کنم مهسا منشی یه شرکت بیمه بود و همیشه تا ساعت 3 سرکار بود ساعت حوالیه 3 بود... گفتم مهراب کت و شلوار که نگرفتی جون هرکی دوست داری پاشو برو خونتون یه لباس عین ادمیزاد بپوش دختره اومد تو رو دید نگرخه یوقت ولی گوش مهراب بدهکار نبود و فقط میگفت همین خوب ... ساعت 14:55 ظهر مهراب با این وضعیت تو محله سر کوچه لش کرده بود تا شاید دلبر زیباروی خودشو ببینه ساعت شد 15:15... مهسا همیشه این ساعتا بود که میرسید خونه منو بچه های محل صد بار بهش گفته بودیم مهراب لباس که نپوشیدی تورو قران حداقل دختره اومد سنگین باش مهراب دل تو دلش نبود که یارش داره میاد... بچه های گوهردشت همه اونجا حاضر بودن تا این دو کبوتر عاشق بالاخره همدیگرو ببینن که عروس خانوم اومد ما همه داشتیم قر میدادیم که مهراب نه گذاشت نه برداشت اومد جلوش و به شکل فاجعه باری رقصید تا شاید با رقص بسیار دلبرانه اش دل یار رو بدست بیاره دختره معلوم بود جا خورده و تو دلش میگفت اینا دیگه چه موجوداتی هستن مهراب یه رقص کمر رفت با خودش میگفت این حرکتو دیگه ببینه عاشقم میشه مهراب پوزخند میزد مهسا از تعجب نمیدونست که چی بگه سری تکون داد گفت متاسفم واستون و رفت خونه خودشون و دل مهراب قصه ما و بچه های محل رو شکوند رفتیم دلداریش دادیم گفتیم فدا سرت (And you know there`s always another fishes in the sea) ایشالا دفعه بعد دیگه عین ادم برو باهاش صحبت کن که مهراب با بغض گفت باشه ولی همین خوب ها... و اینجوری بود که قصه ما به سر رسید البته در اینده مهراب موفق میشه که با مهسا خانوم ازدواج کنه شاید بگید چطوری؟ باید بگم ممنون شما چطوری؟ ممنون از اینکه تا پایان داستان همراهمون بودید امیدوارم خوشتون اومده باشه عالییییی بود سلطان نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
KillShOt ارسال شده در February 20 اشتراک گذاری ارسال شده در February 20 در ۱۴۰۲/۱۱/۳۰ در 13:52، ArSaJuice گفته است: سلام و درود خدمت اهالی مجموعه ارساکیا ایندفعه با یه داستان جدید و رومانتیک اومدیم پیشتون و بنده از سمت تیم خبرنگاری مجموعه داوطلب شدم که این قصه رو براتون شرح بدم: خب اقا سرتونو درد نیارم بریم سراغ داستان یه روز سردو زمستونی بود ماهم بیکار نشسته بودیم تو خونه نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو بدجوری هوس بیلیارد کردم زنگ زدم به یکی از بچه ها گفتم فلانی بیا که بدجور دلم بیلیارد میخواد گفت اوکیه ولی باید تو حساب کنی چون هنوز حقوقمونو نریختن تو حساب گفتم باشه ولی حداقل گدا بازی در نیار نوشیدنیا رو دیگه تو بگیر اقا قرار تو کلاب گرو استریت گذاشتیم رفتیم که یه دست بیلیارد مشتی بزنیم بیلیاردو زدیم و من بردمش دبه کردم گفتم که من برنده شدم دیگه پول بیلیاردو خودت بده نرگس هم دادو بیداد که اصن قرار نبود شرطی بزنیم و فلان که خلاصه راضی شد و پول یه دست بیلیاردمونو داد دیدم نزدیکای ظهره داره کم کم گشنمون میشه و ناهارم نخوردیم گفتم سریع درینک هارو بزنیمو بریم داشتیم از درب ورودی کلاب بیرون میومدیم که رضا ترقه رو دیدم جلوی پارکینگ داره سیگار میکشه... شاید بگید چرا ترقه!؟ که باید بگم این رضا یه سالی میشه از کمپ بیرون اومده خلافش شیشه بود (عین مرحوم والتر وایت یه مینی ون داشت) چهارشنبه سوریا به بهونه ترقه فروشی میومد بیرون به جوونا شیشه میفروخت دیدم داره تو سرش میزنه میگه بدبخت شدم امین باز رفتم شیشه یکم نصیحتش کردم گفتم بابا درست میشه حالا ناراحت نباش اون سیگارو بده یه کام بگیریم سرده میطلبه تو این هوا اقا داشتیم سیگاررو میکشیدیم که گفتش حاجی خبرارو شنیدی؟ گفتم نه کدوم خبر! گفت که مهرابو میگم دیگه از همسایشون خوشش اومده میخواد بره خواستگاریشون (مهراب همسایه ما هستش و یه پسره سر به زیر که به ندرت بیرون میره و این دختره هم تا حالا مهرابو از نزدیک ندیده بود) از خنده داشتم میمردم یه /Bieh بهش نشون دادم گفتم بابا به اون زن نمیدن که دیوونس که رضا گفتش باو زشته رفیقه موتورو روشن کن بریم یه سر پیشش حداقل یه کت و شلوار خوب براش بخریم یهو دیدی از شانس خوبش مهسا "بله" رو گفت ماهم دیدیم بیراه نمیگه گفتیم باشه یه رفیق خل و چل که بیشتر نداریم بریم ببینیم میتونیم کاری براش بکنیم یا نه اقا چشمتون روز بد نبینه رفتیم [House 23] که به خاطر دشت بزرگی که پشت خونمون هستش به گوهر دشت معروفه خونه بنده اونجاست و اینم بگم که مهراب تو همسایگی ما میشینه و همونجا بود که این دختر رو دید و یک دل نه صد دل عاشقش شد دیدیم بچه ها هم محلیا جنگیا همه جمع شدن دور مهراب اهنگ رقص شاباش خلاصه یه وضعی بود همه میگفتن مهراب بالاخره میخواد زن بگیره من اونجا چشمم به مهراب افتاد که عریان بدون کفش نشسته داد زدم گفتم مرتیکه پاشو این چه ریختیه مثلا میخوای بری خواستگاری امروز دیدم داره میخنده میگه همین خوب... گفتم همین خوب چیه بابا سکته میدی تو منو اخر... حالم بد شد خیلی کسل بودم ناهارم نخورده بودم دل ضعفه همونجا وسط محل دراز کشیدم تا شاید اوکی بشم (این وسط همش داشتم فکر میکردم نکنه تو این سیگار رضا ترقه چیزی ریخته که اینجوری لشمون کرده) این وسط مهراب با اون وضعیت دهشتناکه خودش اومد بالا سرم گفت داش امین همین خوب... من کفری شدم کم کم حالم جا اومده بود پاشدم فیس مهرابو دیدم با اون پوزخندش که دوست داشتم همونجا خفش کنم مهسا منشی یه شرکت بیمه بود و همیشه تا ساعت 3 سرکار بود ساعت حوالیه 3 بود... گفتم مهراب کت و شلوار که نگرفتی جون هرکی دوست داری پاشو برو خونتون یه لباس عین ادمیزاد بپوش دختره اومد تو رو دید نگرخه یوقت ولی گوش مهراب بدهکار نبود و فقط میگفت همین خوب ... ساعت 14:55 ظهر مهراب با این وضعیت تو محله سر کوچه لش کرده بود تا شاید دلبر زیباروی خودشو ببینه ساعت شد 15:15... مهسا همیشه این ساعتا بود که میرسید خونه منو بچه های محل صد بار بهش گفته بودیم مهراب لباس که نپوشیدی تورو قران حداقل دختره اومد سنگین باش مهراب دل تو دلش نبود که یارش داره میاد... بچه های گوهردشت همه اونجا حاضر بودن تا این دو کبوتر عاشق بالاخره همدیگرو ببینن که عروس خانوم اومد ما همه داشتیم قر میدادیم که مهراب نه گذاشت نه برداشت اومد جلوش و به شکل فاجعه باری رقصید تا شاید با رقص بسیار دلبرانه اش دل یار رو بدست بیاره دختره معلوم بود جا خورده و تو دلش میگفت اینا دیگه چه موجوداتی هستن مهراب یه رقص کمر رفت با خودش میگفت این حرکتو دیگه ببینه عاشقم میشه مهراب پوزخند میزد مهسا از تعجب نمیدونست که چی بگه سری تکون داد گفت متاسفم واستون و رفت خونه خودشون و دل مهراب قصه ما و بچه های محل رو شکوند رفتیم دلداریش دادیم گفتیم فدا سرت (And you know there`s always another fishes in the sea) ایشالا دفعه بعد دیگه عین ادم برو باهاش صحبت کن که مهراب با بغض گفت باشه ولی همین خوب ها... و اینجوری بود که قصه ما به سر رسید البته در اینده مهراب موفق میشه که با مهسا خانوم ازدواج کنه شاید بگید چطوری؟ باید بگم ممنون شما چطوری؟ ممنون از اینکه تا پایان داستان همراهمون بودید امیدوارم خوشتون اومده باشه عالییی بود سلطان حال کردم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ArSaJuice ارسال شده در February 20 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در February 20 50 دقیقه قبل، KillShOt گفته است: عالییی بود سلطان حال کردم نوکرم داداشی نقل قول Juice in the house لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
CoLoNeL ارسال شده در February 26 اشتراک گذاری ارسال شده در February 26 بهترین مجله ای بود که خوندم حتما ادامشم بزار نقل قول 𝑵𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒈𝒊𝒗𝒆 𝒖𝒑, 𝒈𝒓𝒆𝒂𝒕 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒈𝒔 𝒕𝒂𝒌𝒆 𝒕𝒊𝒎𝒆 ❤ My Account's: لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ArSaJuice ارسال شده در February 26 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در February 26 (ویرایش شده) ۱ ساعت قبل، ThEMaMad گفته است: بهترین مجله ای بود که خوندم حتما ادامشم بزار فدات عزیزم خوشحالم تا اخر خوندیو خوشت اومد پارت بعدی مجله هم گذاشتم البته با یک موضوع دیگه ویرایش شده February 26 توسط ArSaJuice نقل قول Juice in the house لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Destroyer ارسال شده در February 28 اشتراک گذاری ارسال شده در February 28 بسیار عالی، حال کردم نقل قول Number One Family You can understand the sadness of the night from the look of the morning لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ArSaJuice ارسال شده در February 29 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در February 29 11 ساعت قبل، SiaHSeFid گفته است: بسیار عالی، حال کردم قربونت عزیز لطف داری نقل قول Juice in the house لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Wandy ارسال شده در April 22 اشتراک گذاری ارسال شده در April 22 حاجی وای دمت گرم عالی بود فقط من رضا ۱۲۰۹ ام امضا هم به کسی نمیدم @juice کی عکسارو گرفتی ای خدا نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
PrejuDice ارسال شده در September 9 اشتراک گذاری ارسال شده در September 9 دمتم گرم نقل قول ☠فداییم گلادیاتورِ اَدبیات ☠ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
lHadis ارسال شده در October 3 اشتراک گذاری ارسال شده در October 3 عالی بود افرین نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
BEHRAD1229 ارسال شده در October 11 اشتراک گذاری ارسال شده در October 11 بنازم سید رو دراگ بودی احتمالا نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
SoTvAn ارسال شده در October 12 اشتراک گذاری ارسال شده در October 12 عجب نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید.
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.