Mehrdad ارسال شده در November 13, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در November 13, 2023 به نام خدا بعد از مدت ها تلاش ،با کار کردن در کار کشاورزی و اتوبوس رانی تونستم پول خرید اینفرنوس رو جور کنم. در CNN،تبلیغ [Need infernus] گذاشتم.بعد از مدت 2 ساعت یک نفر زنگ زد و گفت :«اگه اینفرنوس میخوای بیا خرابه نزدیک بانک SF». به آن محل رفتم و دیدم مردی که شبیه جادوگر بود در آنجا وایساده؛پیش وی رفتم و او گفت :«این اینفرنوس رو دارم و میخوام به دلیل نیاز های مالی بفروشمش؛قیمتش 6 میلیونه». من به او گفتم :« قیمتش خیلی گرونه وبا 4/6 میلیون میتونم یدونه New بخرم!». مرد گفت :« این ماشین با بقیه ماشین ها فرق داره و از خریدش پشیمان نمیشی.برام هیچ پولی نمانده حتی پول یک نون هم ندارم و به شدت به پول نیاز دارم مگرنه به هیچ قیمتی این ماشین رو نمیفروختم». من دلم برایش سوخت واینفرنوس رو ازش خریدم. سوار اینفرنوس شدم و به خانه رفتم و اورا در کنار خانه ام پارک کردم. قرار بود 1 ساعت دیگر با دوستم عرشیا و دوستانش به راب بانک برویم.بعد از نیم ساعت استراحت سوار اینفرنوس شدم و به سوی عرشیا حرکت کردم.ناگهان صدایی شنیدم که میگفت :« نرووو .. به سمت عرشیا نروو..» پیاده شدم و دیدم اینفرنوس دوباره همین جمله رو تکرار کرد. خیلی متعجب و شگفت زده شدم و به اینفرنوس گفتم:«مگه میشه که یک ماشین بتونه صحبت کنه؟!». او گفت :«بله همانطور که جادوگر گفت من با بقیه ماشین ها فرق دارم.من یک ماشین جادویی هستم». من : بسیار خب پس چرا گفتی که پیش عرشیا بروم؟ اینفرنوس : به دلیل اینکه من قدرتی دارم که میتونم افکار بقیه را بفهمم و بیا کنم. من : چه جالب!حالا عرشیا چه افکاری داره؟ راستی میتونم تو رو ارژنگ صدا کنم؟ اینفرنوس : بله حتما. شما مالک من هستی و هر چه که دوست داری صدا کن. ارژنگ : عرشیا قصد داره تورو به بهانه راب به بانک بکشونه و بعد تورو به پلیس لو بده که به زندان بروی!. من : ای عرشیایه نامرد! حتی به دوستش ام رحم نمی کنه! ارژنگ بیا بریم پیشش ونقشش رو برملا کنیم. با ارژنگ پیش عرشیا رفتیم. عرشیا گفت :« صبر کن من به جایی بروم و 10 دقیقه دیگه میام. من بعد از اینکه رفت،با ارژنگ اورا تعقیب کردیم و دیدم که ارژنگ راست میگفت و عرشیا با پلیس در حال نقشه کشی بود. بعد از اینکه عرشیا از پیش پلیس رفت،من اون رو تعقیب کردم ودر جایی اورا گیر انداختم و با اسلحه رو اون نشونه گرفتم. من : فکر نمی کردم تو اینجور آدمی باشی !برو به جهنم..!! عرشیا رو کشتم و پلیس بعد از با خبر شدن ماجرا در تعقیب من بود.بعد از چند دقیقه فرار پلیس ها منو در جایی که کوه ودر اطراف دریا بود محاصره کردند. من کاملا ناامید شده بودم که ناگهان ارژنگ از کوه پرید و در حین افتادن در آب یهو به پرواز در آمد و به سوی شهر LV فرار کردیم که بعد از اینکه آب ها از آسیاب افتاد به شهرمون برگردیم! 1 ماه گذشت و ما به شهرمون برگشتیم .به ارژنگ گفتم دیگه چه قدرت هایی داری؟ ارژنگ گفت : قدرت های من بی شمار است ولی زمانی که جادوگر بمیرد قدرت های من از بین میرود. مدت ها بود که با ارژنگ و قدرت هایش خوش گذرانی می کردیم.در یکی از روز بعد اینکه از خواب بیدارم شدم وطبق معمول پیش ارژنگ رفتم وهر چی با صحبت کردم هیچ حرفی نمی زد. بعد چند لحظه به یاد حرف ارژنگ افتادم که می گفت اگه جادوگر بمیرد قدرت های من ازمن هم بین میرود. با سرعت رفتم به آن محلی که ارژنگ رو از آن مرد[جادوگر] خریده بودم.در آن محل بنر فوت جادوگر رو دیدم و خیلی ناراحت شدم. ای کاش بیشتر میتونستم با ارژنگ وقت بگذرونم!. بعد از چند سال در اطراف خانه ام صدایی می شنیدم که می گفت :«مهرداد.. مهرداد.. بیا به خرابه ی SF ». این داستان ادامه دارد .. باتشکر از @arshia3399 1 3 1 نقل قول :My Account ________________________________________________ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Syd ارسال شده در November 13, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در November 13, 2023 اصغر فرهادیه ارساکیا باشههه؟ ولی چه پایانه دارکی داشت! 1 نقل قول ╗--╔ ╝--╚ -------------------------------------------------------------------------------------------------------- ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ℑ 𝔞𝔪 𝔩𝔢𝔞𝔯𝔫𝔦𝔫𝔤 𝔱𝔥𝔞𝔱 𝔴𝔥𝔬 ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ . ℑ 𝔞𝔪 𝔦𝔰 𝔫𝔬𝔱 𝔰𝔬 𝔟𝔞𝔡 ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ -------------------------------------------------------------------------------------------------------- لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Fail ارسال شده در November 13, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در November 13, 2023 ایولا گشنگ بود نقل قول 𝕿𝖍𝖆𝖓𝖐 𝕲𝖔𝖉. لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Automat ارسال شده در November 13, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در November 13, 2023 خدایی قشنگ بود خسته نباشی پولش حلالت بمولا نقل قول 𝑴𝒚 𝑨𝒄𝒄𝒐𝒖𝒏𝒕 𝑴𝒚 𝑩𝒓𝒐𝒕𝒉𝒆𝒓'𝒔 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Alonso ارسال شده در November 13, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در November 13, 2023 Nice نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Mehrdad ارسال شده در November 14, 2023 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در November 14, 2023 7 ساعت قبل، Syd گفته است: اصغر فرهادیه ارساکیا باشههه؟ ولی چه پایانه دارکی داشت! ممنون از نظرت نقل قول :My Account ________________________________________________ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Mehrdad ارسال شده در November 14, 2023 سازنده اشتراک گذاری ارسال شده در November 14, 2023 12 ساعت قبل، Automat گفته است: خدایی قشنگ بود خسته نباشی پولش حلالت بمولا عزیزی نقل قول :My Account ________________________________________________ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Rika ارسال شده در November 14, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در November 14, 2023 بسی زیبا نقل قول 𝑀𝑦 𝑎𝑐𝑐𝑜𝑢𝑛𝑡 𝑀𝑦 𝐵𝑟𝑜𝑠 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
KINGFOX ارسال شده در November 14, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در November 14, 2023 حاجی عالی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Archimedes ارسال شده در November 14, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در November 14, 2023 عالی بود ولی اخراش یکم دارک شد نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ijoker ارسال شده در November 16, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در November 16, 2023 در ۱۴۰۲/۸/۲۲ در 20:06، mehrdadm1385 گفته است: به نام خدا بعد از مدت ها تلاش ،با کار کردن در کار کشاورزی و اتوبوس رانی تونستم پول خرید اینفرنوس رو جور کنم. در CNN،تبلیغ [Need infernus] گذاشتم.بعد از مدت 2 ساعت یک نفر زنگ زد و گفت :«اگه اینفرنوس میخوای بیا خرابه نزدیک بانک SF». به آن محل رفتم و دیدم مردی که شبیه جادوگر بود در آنجا وایساده؛پیش وی رفتم و او گفت :«این اینفرنوس رو دارم و میخوام به دلیل نیاز های مالی بفروشمش؛قیمتش 6 میلیونه». من به او گفتم :« قیمتش خیلی گرونه وبا 4/6 میلیون میتونم یدونه New بخرم!». مرد گفت :« این ماشین با بقیه ماشین ها فرق داره و از خریدش پشیمان نمیشی.برام هیچ پولی نمانده حتی پول یک نون هم ندارم و به شدت به پول نیاز دارم مگرنه به هیچ قیمتی این ماشین رو نمیفروختم». من دلم برایش سوخت واینفرنوس رو ازش خریدم. سوار اینفرنوس شدم و به خانه رفتم و اورا در کنار خانه ام پارک کردم. قرار بود 1 ساعت دیگر با دوستم عرشیا و دوستانش به راب بانک برویم.بعد از نیم ساعت استراحت سوار اینفرنوس شدم و به سوی عرشیا حرکت کردم.ناگهان صدایی شنیدم که میگفت :« نرووو .. به سمت عرشیا نروو..» پیاده شدم و دیدم اینفرنوس دوباره همین جمله رو تکرار کرد. خیلی متعجب و شگفت زده شدم و به اینفرنوس گفتم:«مگه میشه که یک ماشین بتونه صحبت کنه؟!». او گفت :«بله همانطور که جادوگر گفت من با بقیه ماشین ها فرق دارم.من یک ماشین جادویی هستم». من : بسیار خب پس چرا گفتی که پیش عرشیا بروم؟ اینفرنوس : به دلیل اینکه من قدرتی دارم که میتونم افکار بقیه را بفهمم و بیا کنم. من : چه جالب!حالا عرشیا چه افکاری داره؟ راستی میتونم تو رو ارژنگ صدا کنم؟ اینفرنوس : بله حتما. شما مالک من هستی و هر چه که دوست داری صدا کن. ارژنگ : عرشیا قصد داره تورو به بهانه راب به بانک بکشونه و بعد تورو به پلیس لو بده که به زندان بروی!. من : ای عرشیایه نامرد! حتی به دوستش ام رحم نمی کنه! ارژنگ بیا بریم پیشش ونقشش رو برملا کنیم. با ارژنگ پیش عرشیا رفتیم. عرشیا گفت :« صبر کن من به جایی بروم و 10 دقیقه دیگه میام. من بعد از اینکه رفت،با ارژنگ اورا تعقیب کردیم و دیدم که ارژنگ راست میگفت و عرشیا با پلیس در حال نقشه کشی بود. بعد از اینکه عرشیا از پیش پلیس رفت،من اون رو تعقیب کردم ودر جایی اورا گیر انداختم و با اسلحه رو اون نشونه گرفتم. من : فکر نمی کردم تو اینجور آدمی باشی !برو به جهنم..!! عرشیا رو کشتم و پلیس بعد از با خبر شدن ماجرا در تعقیب من بود.بعد از چند دقیقه فرار پلیس ها منو در جایی که کوه ودر اطراف دریا بود محاصره کردند. من کاملا ناامید شده بودم که ناگهان ارژنگ از کوه پرید و در حین افتادن در آب یهو به پرواز در آمد و به سوی شهر LV فرار کردیم که بعد از اینکه آب ها از آسیاب افتاد به شهرمون برگردیم! 1 ماه گذشت و ما به شهرمون برگشتیم .به ارژنگ گفتم دیگه چه قدرت هایی داری؟ ارژنگ گفت : قدرت های من بی شمار است ولی زمانی که جادوگر بمیرد قدرت های من از بین میرود. مدت ها بود که با ارژنگ و قدرت هایش خوش گذرانی می کردیم.در یکی از روز بعد اینکه از خواب بیدارم شدم وطبق معمول پیش ارژنگ رفتم وهر چی با صحبت کردم هیچ حرفی نمی زد. بعد چند لحظه به یاد حرف ارژنگ افتادم که می گفت اگه جادوگر بمیرد قدرت های من ازمن هم بین میرود. با سرعت رفتم به آن محلی که ارژنگ رو از آن مرد[جادوگر] خریده بودم.در آن محل بنر فوت جادوگر رو دیدم و خیلی ناراحت شدم. ای کاش بیشتر میتونستم با ارژنگ وقت بگذرونم!. بعد از چند سال در اطراف خانه ام صدایی می شنیدم که می گفت :«مهرداد.. مهرداد.. بیا به خرابه ی SF ». این داستان ادامه دارد .. باتشکر از @arshia3399 ذوق نوشتن عالی اما خلاقیت و ایده کم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
SuperMaN ارسال شده در November 17, 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در November 17, 2023 عالی بود، مجله شما تایید شد 1 نقل قول End of the Line |----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------| |----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------| لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
MamadSaleh ارسال شده در January 17 اشتراک گذاری ارسال شده در January 17 لیاقتش رو داشتی که مجلت برنده بشه نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Meshki ارسال شده در September 18 اشتراک گذاری ارسال شده در September 18 یه موقع هایی بود دنیا قشنگ بود... مخفی کننده داش مهرداد گنگ نقل قول News Reporter Shahab لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
SinisteR ارسال شده در September 19 اشتراک گذاری ارسال شده در September 19 خدایی دمت گرم خیلی حال و حوصله میخواد تایپ و ادیت و... بنازم 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Teivel ارسال شده در September 19 اشتراک گذاری ارسال شده در September 19 عالی بود نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
FrozenThrone ارسال شده در September 21 اشتراک گذاری ارسال شده در September 21 اون اخر ک صدای بیا خرابه رو میشنیدی بخاطر ماشین نبوده، میخواسته بت موز جادویی بده 1 نقل قول Death is the wish of some The Relief of many And the end of all ======================================================================== ========================================================================= لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Arnold ارسال شده در September 29 اشتراک گذاری ارسال شده در September 29 مامور 00inf به روایت مجله عالی بود 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
BEHRAD1229 ارسال شده در October 11 اشتراک گذاری ارسال شده در October 11 ارژنگ تو کار دعانویسی نیست داش؟ نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ShadowKnight ارسال شده در November 1 اشتراک گذاری ارسال شده در November 1 ارژنگ بیا خرابه کارت دارم؟؟؟ نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
AbuMohammad ارسال شده در November 6 اشتراک گذاری ارسال شده در November 6 در ۱۴۰۲/۸/۲۲ در 20:06، Mehrdad گفته است: به نام خدا بعد از مدت ها تلاش ،با کار کردن در کار کشاورزی و اتوبوس رانی تونستم پول خرید اینفرنوس رو جور کنم. در CNN،تبلیغ [Need infernus] گذاشتم.بعد از مدت 2 ساعت یک نفر زنگ زد و گفت :«اگه اینفرنوس میخوای بیا خرابه نزدیک بانک SF». به آن محل رفتم و دیدم مردی که شبیه جادوگر بود در آنجا وایساده؛پیش وی رفتم و او گفت :«این اینفرنوس رو دارم و میخوام به دلیل نیاز های مالی بفروشمش؛قیمتش 6 میلیونه». من به او گفتم :« قیمتش خیلی گرونه وبا 4/6 میلیون میتونم یدونه New بخرم!». مرد گفت :« این ماشین با بقیه ماشین ها فرق داره و از خریدش پشیمان نمیشی.برام هیچ پولی نمانده حتی پول یک نون هم ندارم و به شدت به پول نیاز دارم مگرنه به هیچ قیمتی این ماشین رو نمیفروختم». من دلم برایش سوخت واینفرنوس رو ازش خریدم. سوار اینفرنوس شدم و به خانه رفتم و اورا در کنار خانه ام پارک کردم. قرار بود 1 ساعت دیگر با دوستم عرشیا و دوستانش به راب بانک برویم.بعد از نیم ساعت استراحت سوار اینفرنوس شدم و به سوی عرشیا حرکت کردم.ناگهان صدایی شنیدم که میگفت :« نرووو .. به سمت عرشیا نروو..» پیاده شدم و دیدم اینفرنوس دوباره همین جمله رو تکرار کرد. خیلی متعجب و شگفت زده شدم و به اینفرنوس گفتم:«مگه میشه که یک ماشین بتونه صحبت کنه؟!». او گفت :«بله همانطور که جادوگر گفت من با بقیه ماشین ها فرق دارم.من یک ماشین جادویی هستم». من : بسیار خب پس چرا گفتی که پیش عرشیا بروم؟ اینفرنوس : به دلیل اینکه من قدرتی دارم که میتونم افکار بقیه را بفهمم و بیا کنم. من : چه جالب!حالا عرشیا چه افکاری داره؟ راستی میتونم تو رو ارژنگ صدا کنم؟ اینفرنوس : بله حتما. شما مالک من هستی و هر چه که دوست داری صدا کن. ارژنگ : عرشیا قصد داره تورو به بهانه راب به بانک بکشونه و بعد تورو به پلیس لو بده که به زندان بروی!. من : ای عرشیایه نامرد! حتی به دوستش ام رحم نمی کنه! ارژنگ بیا بریم پیشش ونقشش رو برملا کنیم. با ارژنگ پیش عرشیا رفتیم. عرشیا گفت :« صبر کن من به جایی بروم و 10 دقیقه دیگه میام. من بعد از اینکه رفت،با ارژنگ اورا تعقیب کردیم و دیدم که ارژنگ راست میگفت و عرشیا با پلیس در حال نقشه کشی بود. بعد از اینکه عرشیا از پیش پلیس رفت،من اون رو تعقیب کردم ودر جایی اورا گیر انداختم و با اسلحه رو اون نشونه گرفتم. من : فکر نمی کردم تو اینجور آدمی باشی !برو به جهنم..!! عرشیا رو کشتم و پلیس بعد از با خبر شدن ماجرا در تعقیب من بود.بعد از چند دقیقه فرار پلیس ها منو در جایی که کوه ودر اطراف دریا بود محاصره کردند. من کاملا ناامید شده بودم که ناگهان ارژنگ از کوه پرید و در حین افتادن در آب یهو به پرواز در آمد و به سوی شهر LV فرار کردیم که بعد از اینکه آب ها از آسیاب افتاد به شهرمون برگردیم! 1 ماه گذشت و ما به شهرمون برگشتیم .به ارژنگ گفتم دیگه چه قدرت هایی داری؟ ارژنگ گفت : قدرت های من بی شمار است ولی زمانی که جادوگر بمیرد قدرت های من از بین میرود. مدت ها بود که با ارژنگ و قدرت هایش خوش گذرانی می کردیم.در یکی از روز بعد اینکه از خواب بیدارم شدم وطبق معمول پیش ارژنگ رفتم وهر چی با صحبت کردم هیچ حرفی نمی زد. بعد چند لحظه به یاد حرف ارژنگ افتادم که می گفت اگه جادوگر بمیرد قدرت های من ازمن هم بین میرود. با سرعت رفتم به آن محلی که ارژنگ رو از آن مرد[جادوگر] خریده بودم.در آن محل بنر فوت جادوگر رو دیدم و خیلی ناراحت شدم. ای کاش بیشتر میتونستم با ارژنگ وقت بگذرونم!. بعد از چند سال در اطراف خانه ام صدایی می شنیدم که می گفت :«مهرداد.. مهرداد.. بیا به خرابه ی SF ». این داستان ادامه دارد .. باتشکر از @arshia3399 جادوگره چه دلال نانجیبی بوده نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
LOPY ارسال شده در November 22 اشتراک گذاری ارسال شده در November 22 روح جادوگر تو اینفرنوس بوده مشتی☠ نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Teivel ارسال شده در November 22 اشتراک گذاری ارسال شده در November 22 عالی بود نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Syd ارسال شده در December 12 اشتراک گذاری ارسال شده در December 12 اقا پارت دو کجاس؟ نقل قول ╗--╔ ╝--╚ -------------------------------------------------------------------------------------------------------- ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ℑ 𝔞𝔪 𝔩𝔢𝔞𝔯𝔫𝔦𝔫𝔤 𝔱𝔥𝔞𝔱 𝔴𝔥𝔬 ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ . ℑ 𝔞𝔪 𝔦𝔰 𝔫𝔬𝔱 𝔰𝔬 𝔟𝔞𝔡 ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ ╝╔╗╚╝╔╗╚╝╔ -------------------------------------------------------------------------------------------------------- لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
EzraeeI ارسال شده در December 12 اشتراک گذاری ارسال شده در December 12 در ۱۴۰۲/۸/۲۲ در 20:06، Mehrdad گفته است: به نام خدا بعد از مدت ها تلاش ،با کار کردن در کار کشاورزی و اتوبوس رانی تونستم پول خرید اینفرنوس رو جور کنم. در CNN،تبلیغ [Need infernus] گذاشتم.بعد از مدت 2 ساعت یک نفر زنگ زد و گفت :«اگه اینفرنوس میخوای بیا خرابه نزدیک بانک SF». به آن محل رفتم و دیدم مردی که شبیه جادوگر بود در آنجا وایساده؛پیش وی رفتم و او گفت :«این اینفرنوس رو دارم و میخوام به دلیل نیاز های مالی بفروشمش؛قیمتش 6 میلیونه». من به او گفتم :« قیمتش خیلی گرونه وبا 4/6 میلیون میتونم یدونه New بخرم!». مرد گفت :« این ماشین با بقیه ماشین ها فرق داره و از خریدش پشیمان نمیشی.برام هیچ پولی نمانده حتی پول یک نون هم ندارم و به شدت به پول نیاز دارم مگرنه به هیچ قیمتی این ماشین رو نمیفروختم». من دلم برایش سوخت واینفرنوس رو ازش خریدم. سوار اینفرنوس شدم و به خانه رفتم و اورا در کنار خانه ام پارک کردم. قرار بود 1 ساعت دیگر با دوستم عرشیا و دوستانش به راب بانک برویم.بعد از نیم ساعت استراحت سوار اینفرنوس شدم و به سوی عرشیا حرکت کردم.ناگهان صدایی شنیدم که میگفت :« نرووو .. به سمت عرشیا نروو..» پیاده شدم و دیدم اینفرنوس دوباره همین جمله رو تکرار کرد. خیلی متعجب و شگفت زده شدم و به اینفرنوس گفتم:«مگه میشه که یک ماشین بتونه صحبت کنه؟!». او گفت :«بله همانطور که جادوگر گفت من با بقیه ماشین ها فرق دارم.من یک ماشین جادویی هستم». من : بسیار خب پس چرا گفتی که پیش عرشیا بروم؟ اینفرنوس : به دلیل اینکه من قدرتی دارم که میتونم افکار بقیه را بفهمم و بیا کنم. من : چه جالب!حالا عرشیا چه افکاری داره؟ راستی میتونم تو رو ارژنگ صدا کنم؟ اینفرنوس : بله حتما. شما مالک من هستی و هر چه که دوست داری صدا کن. ارژنگ : عرشیا قصد داره تورو به بهانه راب به بانک بکشونه و بعد تورو به پلیس لو بده که به زندان بروی!. من : ای عرشیایه نامرد! حتی به دوستش ام رحم نمی کنه! ارژنگ بیا بریم پیشش ونقشش رو برملا کنیم. با ارژنگ پیش عرشیا رفتیم. عرشیا گفت :« صبر کن من به جایی بروم و 10 دقیقه دیگه میام. من بعد از اینکه رفت،با ارژنگ اورا تعقیب کردیم و دیدم که ارژنگ راست میگفت و عرشیا با پلیس در حال نقشه کشی بود. بعد از اینکه عرشیا از پیش پلیس رفت،من اون رو تعقیب کردم ودر جایی اورا گیر انداختم و با اسلحه رو اون نشونه گرفتم. من : فکر نمی کردم تو اینجور آدمی باشی !برو به جهنم..!! عرشیا رو کشتم و پلیس بعد از با خبر شدن ماجرا در تعقیب من بود.بعد از چند دقیقه فرار پلیس ها منو در جایی که کوه ودر اطراف دریا بود محاصره کردند. من کاملا ناامید شده بودم که ناگهان ارژنگ از کوه پرید و در حین افتادن در آب یهو به پرواز در آمد و به سوی شهر LV فرار کردیم که بعد از اینکه آب ها از آسیاب افتاد به شهرمون برگردیم! 1 ماه گذشت و ما به شهرمون برگشتیم .به ارژنگ گفتم دیگه چه قدرت هایی داری؟ ارژنگ گفت : قدرت های من بی شمار است ولی زمانی که جادوگر بمیرد قدرت های من از بین میرود. مدت ها بود که با ارژنگ و قدرت هایش خوش گذرانی می کردیم.در یکی از روز بعد اینکه از خواب بیدارم شدم وطبق معمول پیش ارژنگ رفتم وهر چی با صحبت کردم هیچ حرفی نمی زد. بعد چند لحظه به یاد حرف ارژنگ افتادم که می گفت اگه جادوگر بمیرد قدرت های من ازمن هم بین میرود. با سرعت رفتم به آن محلی که ارژنگ رو از آن مرد[جادوگر] خریده بودم.در آن محل بنر فوت جادوگر رو دیدم و خیلی ناراحت شدم. ای کاش بیشتر میتونستم با ارژنگ وقت بگذرونم!. بعد از چند سال در اطراف خانه ام صدایی می شنیدم که می گفت :«مهرداد.. مهرداد.. بیا به خرابه ی SF ». این داستان ادامه دارد .. باتشکر از @arshia3399 خیلی قشنگ بود عالی خسته نباشی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید.
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.