با سلام.
مى خوام داستان سه گانه رمان Ferals رو براتون توضيح بدم.
داستان از اين قراره كه يه پسر در سن و سال 13 به اسم جك كارميچل ( كه تو داستان "كاو" صداش ميكنند) بى خانمان هست، زمانى كه خردسال بود مادر و پدرش او را تنها گذاشته بودند و او به خاطر اين كار از انها متنفر بود. كاو يه توانايى خاصى داشت، او توانايى حرف زدن و فهميدن سخنان كلاغ ها را داشت و همچنين سه كلاغ وفادار به اسم هاى ميلكى (كلاغ سفيد كه از همه پير تر بود)، اسكريچ (جوان ترين عضو گروه) و گلام (پير ضد حال).
روزى كاو براى پيدا كردن غذا مشغول جست و جو درون زباله ها بود كه سه بى خانمان ديگر به او حمله مى كنند، فردى ناشناس كاو را نجات مى دهد ولى كاو بدون انكه از ان فرد اسم يا دليل نجات دادنش را بپرسد فرار مى كند. كاو بعد از ان اتفاق سريع به لانه اش كه بر روى يك درخت بزرگ در پاركى كه درب هايش بسته بود فرار مى كند. لانه كاو در نزديكى زندان شهر بلك استون بود. مدير زندان كه خانه اش در نزديكى زندان بود يك خانواده داشت كه كاو هر شب از پنجره به جمع خانوادگى انها نگاه ميكرد.
روزى از زندان سه تبهكار فرار مى كنند و اتفاقات رخ ميدهد. د پى اين اتفاقات كاو دوستان زيادى از دست ميدهد، با دوستان خود مى جنگد و سعى مى كند از قدرتش در برابر قدرت هاى پليد كه از او نيرومند تر هستند استفاده كند و از حقيقت هاى تلخ با خبر شود.