یه روز یکی با چهارتا زنش و بچه هاش میخوان سوار اتوبوس شن عموی پیرشم باهاشون بود اتبوس فقط جا واسه زنا و بچه ها داشت.
مرد و عموش که مجبور بودن پیاده برن تو راه مرد از صدای تق تق صدای عصا عصبی شد گفت اااه یه لاستیک بزن سر اون لا مصب صداش دیوونم کرد.
عموش با عصا زد تو سرش گفت خفه شو زر نزن تو هم اگه یه لاستیک میزدی سر اون لا مصب الان ما سوار اتوبوس بودیم لشتو جم کن گمشو!!!
واقعا من که قانع شدم?