بنام خداوند جان و خرد بقیشو بلد نیستم!
روزی روزگاری از روز های روزگار خداوند روزی ده روزمره و....
خلاصه بگم جمعه بود و دیگه نیاز نبود برم مدرسه رفتم پشت پی سی تا برم آرساکیا که دیدم اینترنت مثل قیافه بعضی ها رییییی......... (مشکل داره) گفتم ولش میرم جی تی ای سن آندریس از اول تا یسری مراحل رو برم. خلاصه تا اونجا که فهمیدم بیگ اسموک خیانت می کنه رو رفتم و بعد از آن اتفاق بازی رو شیفت دیلیت کردم و افسردگی بعد از زایمانم از آنجا آغاز یافت.
با خودم گفتم بازی به ما نیومده برو از خدا بترس (می دونم هیچ ربطی نداشت اما دیگه بلغور شده رفته ?) یدفعه دیدم داوشم سوس ماست پلی کرد من هم که تازه با آهنگ فاز برم داشته بود یهو صدای اختلالی شنیدم و بعد از چند لحظه که آهنگ تمام شد صدای فحش های ک دار همسایه به گوش طبیعت میرسید. آیا خالق این همه زیبایی....
داشتم می گفتم وقتی فحاشی ها تمام شد دیدم ساعت 12 هست گفتم دهنتو دیرم شد سریع کارامو کردم و ساعت 12:30 شد!
چون میدونستم طول می کشه تاکسی بیاد پیاده رفتم و ساعت 1 رسیدم به مدرسه و از شانس .......... من یادم رفته بود که جمعه هست. ?
امیدوار ام از شنیدن سرگذشت بد زندگی من شاد شده باشید ? و من را از لایک و کامنت های خود دریغ نکنید!!!
تا درودی دیگر بدرود!!!