بر دیدهام قدم نَنِهادو نیامد جهانِ ما
با یک سلام به نیکی بهم زد کل روانِ ما
برای آن بیروتِ بیدفاع و شیشهای
جنسی از باروت شد این دلبر جوانِ ما
بیخبر از حالِ روز من فقط برفت
سایهی اجل آمدو سر رسید این زمانِ ما
بر قلب من تیری فراخواند و گور گرفت
بهرام نشد، گور بِبُرد ابرو کمانِ ما
< راد >