بهار که پرستوها میآیند من کوچ میکنم
مقصد من شهر آرزوهای آبیست...
بهار که بیاید شکوفهها ناخواسته میشکفند
و من با چمدانی پر از برف به سوی خورشید میروم
لحظهی ناب دل کندن از نداشته هایم
و خداحافظ ای داشتههای من
این نیز گذشت...
آن نیز میگذرد...
بدرود