خون روی موجها... من اونجا بودم!
یه شب لعنتی بود. صدای موجا میخورد به بدنهی ناو جنگی و همه تو فکرشون بودن که یه مأموریت سادهست... اما نبود.
من Hazal بودم. توی بخش تجهیزات، داشتم چک نهایی میکردم که یه صدای خفه از اتاق عقب شنیدم. اول فکر کردم یکی شوخی میکنه، ولی وقتی رسیدم، خون رو دیدم... نه روی زمین، روی دیوار!
اون لحظه فهمیدم داریم با یه قاتل حرفهای طرف میشیم.
قاتلی که نه تنها آدم میکشه، بلکه طوری این کارو میکنه که ردّی از خودش جا نمیذاره. انگار با سایهها یکی شده...
ولی یه چیزو یادمون رفته بود... منم سایهام!
از همون شب، سوالم اینه: چرا سیستم امنیتی نتونست ورود رو ثبت کنه؟ چرا دوربینها قطع بودن؟ و اون قطره خون روی عرشه کشتی که همه جا حتی توی هوا بودش... مربوط به کی بود؟!
دارم پیگیری میکنم...
و به قاتل هشدار میدم:
تو ممکنه یه بار فرار کرده باشی، ولی من پشت سرت افتادم!
نظرات و تئوریهاتون رو بنویسین. شاید با هم بتونیم راز این شب تاریک رو فاش کنیم...