به نام خداوند یکتا
روزی روزگاری در شب زمستانی کل شب در حال استراحت در خانه هاشون بودن
در این تایم یک گروه در حال دستبرد زدن به بانک بودن
این گروه انقدر حرفه ای بودن که تمام در هارو خیلی سریع باز کردن انگار که مو لا درز کارشون نمیرفت
حتی در گاوصندوق رو هم عین هلو باز کردن
به سرعت همشون رفتن و کل صندوق هایی که پول مردم بود رو خالی کردن (بی تربیتا)
اونها پول هارو برداشتن و سریع از بانک جیم شدن
در همین لحظه یکی از همسایه ها دیده بود که چند نفر با ماسک رفتن داخل بانک
و به پلیس گذارش دادن و در کسری از ثانیه مرکز پلیس به کل نیرو ها خبرز دادند که:
از بانک Los Santos دزدی شده!!! تمام واحد ها برن بانک رو بررسی کنن
دو نفر از نیرو ها به سمت بانک رفتند
پلیس ها به سرعت رفتن بانک و یه چیزی دیدن که پراشون ریخته بود!!! (پرای منم ریخت)
بانک به نحو عجیبی اصلا خبری نبود
پلیس که پراش ریخته بود گفت:
اینجا که اصلا خبری نیست بریم بپرسیم ببینم مور مشکوک ندیده کسی؟
و به طرز عجیبی کسی چیزی ندیده بود!!!
بعد چند وقت محله گرو استریت که اکثرا فقیر بودن به شکل عجیبی این اتفاق افتاده بود:
طبق پرس و جو هایی که کردیم فهمیدیم کل محله رو یک نفر خریده و بازار سیاه ماشین فروشی راه انداخته
یکی از اهالی داشت تعریف میکرد:
کسی که کل محله رو خریده بانک زد با یک گروه و سر کل گروه رو کلاه گذاشت و فرار کرد (یارو سکته کرده بود)
من و دوستمون گشتیم تا این که یک روز دزد کلاه بردار رو پیداش کردیم و خفتش کردیم
بعد از اون کل مال و اموال و ماشین و پول و لباس و... گرفتیم و ولش کردیم رفتش
بعد رفیقموت ازم تشکر کر و گفت:
ممنون که کمک کردی پولمون رو برگردونیم من یکم از این مال رو میدم به تو باقیش همه بر میدارم برای خودم و بقیش هم میدم به بقیه ی اعضای گروه
خودش که یه خونه با کلی ماشین خرید:
با خودم گفتم:
دزد که به دزد بزنه شاه دزده
منم بقیه ی پول رو بردم گذاشتم بانک روش سود بگیرم
خیلی ممنونم از اینکه ما را یاری کردید تا پایان داستان و وقتتون رو برای مطالعه گذاشتید
تا داستان های دیگر خدا نگه دار
و البته با تشکر از بازیگران این داستان