روزی روزگاری در شهر سان فرانسیسکو ممد از خواب پرید دید که وسط پذیرایی خوابش برده و ساعت 9 شده و نرفته سر کار خیلی سریع بلند شد و رفت بیرون از خونه که بره سر کار (شغل ممد خبرنگار هست) بیرون از خونه که رفت سوار ماشین شد و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد ممد ماشین رو روشن کرد و راه افتاد به سمت خبرگزاری و چون از پول خبرنگار خیلی درامد نداشت ماشین خوبی نداشت و خونش بالای کوه بود از جاده بالای کوه رفت پایین
به پایین کوه رسیده بود که یهو یک ون با سرعت زد به ماشینش و ممد سرش خورد به فرمون و چند ثانیه گیج شد که دوباره ون اومد و زد به ماشینش و یکم هواسش سر جاش برگشت وقتی که هوش و هواسش اومد سر جاش ماشین رو استارت کرد به زور و گاز رو تا ته فشار داد که فرار کنه ولی اون ون دنبالش اومد و هی میکوبید به ماشینش اون راننده ون اینقدر کوبید به ماشینش که ممد کنترل ماشین از دستش در رفت و مستقیم رفت توی دیوار پایین پل و سرش شکست
همون موقع بود که یه ون دیگه اومد و اون راننده ون ترسید و زد کنار خیابون که مثلا اومده کمک کسی بهش شک نکنه
وقتی که اون راننده رد شد و رفت راننده ون اومد و ممد رو از ماشین کشید بیرون و کلتش رو گرفت روی سر ممد و گفت : دستاتو ببر بالا عوضی اینا ته خطه و ممد دستاشو گرفت و گفت : از من بدبخت چی میخوای من پول ندارم که بهت بدم بدبختم بخدا
ادامه داستان اونجا بود که اون راننده ون ممد رو شناخت و گفت : ممد تویی؟!
ممد که دیگه پشمی نمونده بود براش گفت: جاسم جمالی خودتی؟! دبیرستان باهم بودیم؟!
جاسم گفت : که اره خودمم داداش اینجا چیکار میکنی چخبرا ؟
ممدگفت : داداش من اینجا چیکار میکنم تو اومدی کوبیدی به ماشین من و تفنگ گرفتی روم !!
جاسم گفت: داداش من معموریت داشتم که تورو بکشم حالا ولش از این چند سال بگو برام که همو ندیدیم
و سیگارشو در اورد به ممد تعارف کرد که میکشی ؟
همونجا بود که ممد زد زیر گریه
ممد گفت : داداش من خیلی وقته سیگارو ترک کردم چون زنم و بچه هام سرطان ریه گفتن و مردن سر سیگار کشیدن من
(اینجا نویسنده که خودمم قصد دارم که بگم سیگار نکشید )
همونجا ممد و جاسم نشستن روی زمین و ممد از زندگیش گفت
چند ساعت ممد براش از زندگیش گفت که جاسم نگاه به ساعت روی گوشیش کرد دید که وقت گذشته
و بلند شد و به ممد گفت: تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود. و یه تیر توی قلب ممد خالی کرد و ممد مرد !
جاسم جنازه ممد رو برداشت و سوار ون کرد و برد مکان مخفی خودش و به کسی که خواسته بود ممد رو بکشه زنگ زد
و صداشو کلفت گفت معموریت با موفقیت انجام شد و اخرش یک خنده شیطانی کرد
و رفت بیل رو که دم در خونش بود برداشت
و رفت قبرستون مکان مخفیش و قبر ممد رو کند و انداخت ممد رو داخلش و ممد رو چال کرد و یک سنگ به اسمم ممد (85) گذاشت روی قبرش ( نکته این 85 تعداد نفرای بوده که کشته و ممد 85 مین نفر بوده )
بعد از اینکه ممد رو چال کرد رفت و ون رو از دره پایین انداخت که اثری از جنایت جاسم نباشه و ون ترکید و توی آب افتاد پایان قسمت 1 این داستان ادامه دارد..... ممنون از داشم و همکار خوبم که توی ساخت این مجله به من کمک کرد @Hide نویسنده و کارگردان : امیدوارم که خوشتون بیاد و حمایت کنین تا قستم بعدش رو بسازم
قسمت ?
@iKamyar@Mahi@JET@kazemnaj@Oldman