تخته امتیازات
مطالب محبوب
در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز از زمان 10/21/2025 در بروزرسانی وضعیت
-
میدونستی تا ۲ سال آینده 190k گلد رو زیر ۱۰ میلیون تومن نمیتونی بخری؟ اگه نمیخوای این کابوس محقق بشه، از طریق Vote/ در بازی تحت عنوان کاندیدای شهرداری به من رأی بده الان نمیفهمی دارم چی میگم ولی ننم جانی کن رأی بده خودت بعدا میفهمی شعار ما: شعار گفتن هنر نیست، یاد بگیریم صادق و ساده باشیم12 امتیاز
-
دیشب داشتم این مقالهی قشنگ رو میخوندم که late effect های درمان سرطان توی بچهها رو بعد از ۲۱ سال بررسی کرده. میزان پیشرفت علم تو درمان بیمارای سرطانی واقعا امیدوارکنندهست ینی اون بچه کاملا درمان شده و حالا بعد از ۲۱ سال میخوان ببینن درمان سرطان چه عوارضی داشته. عدد فوقالعاده ای هست :))8 امتیاز
-
7 امتیاز
-
سلامتی خودم که یه زمانی شکایت میکردم بعدش ادمین میشدم جواب شکایت خودمو میدادم7 امتیاز
-
بوکوفسکی تو یکی از نوشته هاش میگه: "باید خودمان نوری بر تاریکی مان بتابانیم این را هیچ کس دیگری برای ما انجام نخواهد...!"4 امتیاز
-
در تابستان 1345 در روستای آینه ورزان دماوند چشم به جهان گشود. از همان زمان کودکی به حق الناس و نماز اول وقت بسیار حساس بود. در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان میداد. همه میدانستند که اگر در مقابل او غیبت کسی را بکنند با آنها برخورد سختی خواهد کرد. او در تاریخ 27 بهمن ماه سال 64 و در سن 19 سالگی طی عملیات والفجر8 به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت رسید. احمدعلی یکی از شاگردان خاص آیت الله حق شناس بود. «دکتر محسن نوری» یکی از دوستان شهید بود که از دوران کودکی با او همراه بوده و خاطرات مشترکی با این شهید والامقام و عارف مسلک داشته است. او در مورد نحوه تحول این شهید که با وجود سن کمش اما مراتب عرفانی زیادی را طی کرده بود به ذکر خاطرهای از زبان خود شهید اشاره میکند. این خاطره در کتاب «عارفانه» کاری از «گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی» نقل شده است که در ادامه میآید: رفتار و عملکرد احمد با بقیه فرق چندانی نداشت. در داخل یک جمع همیشه مثل آنها بود با آنها میخندید با آنها حرف میزد و... احمد هیچ گاه خود را از دیگران بالاتر نمیدانست. در حالی که همه میدانستیم که او از بقیه به مراتب بالاتر است. از همان دوران راهنمایی که درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس کردم که از احمد خیلی فاصله گرفتم. احساس کردم که احمد خداوند را به گونهای دیگر میشناسد و بندگی میکند! ما نماز میخواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم اما دقیقا میدیدم که احمد از نماز و مناجات با خدا لذت میبرد. شاید لذت بردن از نماز برای یک انسان عارف و عالم طبیعی باشد اما برای یک پسر بچه 12 ساله عجیب بود. من سعی می کردم بیشتر با او باشم تا ببینم چه میکند. اما او رفتارش خیلی عادی بود و مثل بقیه میگفت و میخندید. من فقط میدیدم اگر کسی کار اشتباهی انجام میداد خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر میداد. احمد امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمیکرد. فقط زمانی برافروخته میشد که میدید کسی در یک جمعی غیبت میکند و پشت سر دیگران صحبت میکرد در این شرایط دیگر ملاحظه بزرگی و کوچکی را نمیکرد با قاطعیت از شخص غیبت کننده میخواست که ادامه ندهد. من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم. نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.» بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.» شهید عارف احمد علی نیری.4 امتیاز
-
خیلی خوش اومدی به تیم ما امیدوارم که لحظات خوشی رو کناره هم سپری کنیم عزیزم3 امتیاز
-
داداش بچه داخل بازیه این عکسا چیه میزاری زشته اقا البته خودتم 15 سالته ولی خب.... @Mute خوراک خودته3 امتیاز
-
امام علی (ع): با دشمنانت مشورت کن تا از نظر آنها به میزان دشمنی آنها و هدف و مقصودشان پی ببری یک نفر مانده از این قوم که بر میگردد.3 امتیاز
-
زندگی پر از چاله و چوله های عجیبه... که فقط من در ان افتادم هی...3 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
امام زمان (عج): ظهور ما به تاخیر نیفتاده مگر با اعمال ناپسند شما شیعیان! منبع: بحارالانوار , جلد 13 , ص 1154 الهم عجل لولیک الفرج یک نفر مانده از این قوم که بر میگردد.2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
وقتی میبینم چه کسایی حرف از 'مرام و معرفت' میزنن خندم میگیره️2 امتیاز
-
ﻧﻔﺴﻢ ﮔﺮﻓﺖ از اﻳﻦ ﺷﻬﺮ در اﻳﻦ ﺣﺼﺎر ﺑﺸﻜﻦ در اﻳﻦ ﺣﺼﺎر ﺟﺎدوﻳﻴﻪ روزﮔﺎر ﺑﺸﻜﻦ.2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
هم اکنون میتوانید از طریق [Vote/] شهردار مورد نظر خودتان را انتخاب کنید!2 امتیاز
-
ممنونم بابت تمام تبریک ها دست همتون درد نکنه مشتی ها2 امتیاز
-
و خداوند زمین را گرد آفرید، که اگر ازچپ زدی،از راست بخوری...!2 امتیاز
-
2 امتیاز
-
2 روز قبل ز اینکه بخوام فکشن و باز کنم داخل فرومم اعلام میکنم. فالو کنین تا ببینین.1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
اقلیت SFPD عضو فعال و واجد شرایط میپذیرد اگر مطمعن هستید روحیه ی تبدیل شدن به یک پلیس و افسر وظیفه شناس و از اون مهم تر دارای اعصابی پولادین می باشید با کلیک کردن روی این نوشته به تاپیک مربوطه انتقال داده خواهید شد.1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
مصیبت درگذشت یکی از اعضای خانواده تان را به شما و خانواده ارجمند تسلیت گفته و برای آن مرحوم از خداوند منان رحمت و مغفرت خواستارم.1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
https://uploadkon.ir/uploads/0d7629_23gta-sa-2023-10-27-16-07-25-603-00-19-51-144-00-20-45-623.mp4 @Mehrab @Xanax https://uploadkon.ir/uploads/d9e229_23photo-2023-10-27-19-36-18.jpg1 امتیاز
-
تا 15 سالگی داشتیم زندگیمونو میکردیم... بعد 17 سالگی زندگی گفت برگرد نوبته منه..1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
یگی بیاد وظایف شهردار را تشریح کنه! فقط charity/؟؟؟1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
شهری پاک و بدون مالیات را با ما تجربه کنید Vote/ [Dragon]1 امتیاز
-
از مالیات خسته شدی؟ نمیدونی چکار کنی کاری نداره که Vote/ ==> LoGiCaL1 امتیاز
-
1 امتیاز
-
@HoxeiN داش حسین خیلی خوشحال شدم مبارکت باشه لیاقتشو داری و خواهی داشت عشق داداش🩷1 امتیاز
-
تولدت مبارک آرین جان ایشالا 120 ساله بشی و به تمام ارزو هات برسی و همیشه در کنار خانواده محترمت باشی1 امتیاز
-
1 امتیاز
این صفحه از تخته امتیازات بر اساس منطقه زمانی تهران/GMT+03:30 می باشد
