تخته امتیازات

-مدتی پیش وقتی کتاب "چگونه جهان را اداره کنیم" رو که تموم کردم فقط و فقط یک متن رو برای خودم نگه داشتم شاید بازگو کردنش تو این بازه زمانی صلاح نباشه ولی خب ارزش تفکر رو داره: . . زنانِ یک جامعه را محدود کنید، آن‌ها را تو سری خور و حقیر کنید، تمسخرشان کنید! کاری کنید تا بزرگترین آرزویشان ازدواج و بزرگترین هنرشان آشپزی و خیاطی باشد. بلایی بر سر آن‌ها بیاورید تا از اجتماع بترسند، تخم تفکری در ذهن پدرانشان بکارید تا ایمان بیاورند دخترانشان را باید در قفس پرورش دهند، کتاب علم و قلم و چکش را از دخترانشان بگیرید و به جای آن ملاقه و سوزن دستشان بدهید... هر کسی که برای آزادی زنان تلاش کرد را بنده شیطان و دشمن خدا بنامید که او دشمن ما، و ما خدای زمین هستیم! من تضمین می‌دهم چنين جامعه‌ای هزار سال هم بگذرد، پیشرفت نخواهد کرد‌... #وینستون_چرچیل

اينجورى داغون و زمخ نميتونى بزنى تو مُخ جيره خور ، جيره خوره --- چه فرارى ريپورتى چه وزير و کلفت ---

ظاهر آراسته ام در هوس وصل, ولی من پریشان تر از آنم که تو می پنداری.

یکی با چاقو نزدیکت میشه ولی طناب بسته شده به دست و پات رو باز میکنه، یکی با یه شاخه گل نزدیکت میشه، ولی با خار گلش تنت رو زخمی می‌کنه. خیلیا اون چیزی که نشونت میدن نیستن، پس تا زمانی که خود واقعیشون رو ندیدی بهشون تکیه نکن

زندگی کردن تو گذشته یعنی مردن در زمان حال آینده که هیچ

آدما شوخی شوخی زدن گنجشگا جدی جدی مردن

بعد این همه بارون خون بلاخره پیداش میشه رنگین کمون?️?

با عرض سلام خدمت تمامی پلیر های ArSaciA گیم. در این تاپیک میخواستم پیشنهادی درباره ی اقلیت Taxi Driverبدم. همونطور که میدونیم اقلیت Taxi Driver یک اقلیت جذاب اما کم طرفدار است. یکی از دلایل اساسی کمرنگ شدن این اقلیت این هست که با کمبود شدید اکتیویتی مواجه است و به همین دلیل پلیر ها کشیده میشوند به سمت اقلیت TTC-Paramedic-NR-SI و یا دست به Abuse بزنند به همین دلیل اسلات این اقلیت 9/28 می باشید. راه حل چیست؟ 1.زمانی که کسی Service taxi/ می دهد فقط 1 نفر سوار می توند آن می شود اما بعضا پیش میاد که 2 نفر میخوان سوار بشن. اگر بشه این قابلیت اضافه بشه که 2 یا حتی 3 نفر بتونند سوار بشن خیلی بهتر هست. 2.خیلی وقت ها پیش میاد که ما Service taxi/ میدیم اما کسی دیوتی نیست. راه حل مشکل اینه که ما Skill بذاریم. مثل اقلیت News Reporter که جذب بشن و On-Duty باشن. خیلی از Helpme ها هستن که میخوان Taxi Driver بشن اما بنظر شما یک پلیر تازه وارد میتونه اکتیویتی فول کنه؟ این تاپیک صرفا جهت رونق دادن به این اقلیت می باشد. امیدوارم مورد بررسی قرار بگیرد. نظر شما چیه؟ @ArSaCiA @Alireza @ORTEGA @Feu @RoseRain @JvDAdler @SkuiL @iAziz @Meli @Omid @Aone @iKamyar @SaLiMaRoNi @Hoody @Nuclear @EBi @EnDWaY @Pizzaro @Asall @Roi @Guardian @Gibson @LuTi همچنین بقیه دوستان....

اونقدری که چند پلیر باقی موندهٔ سرور توی این ی ماه وضعیت گذاشته، ریاست جمهوری سابق وضعیت کشورو اعلام نکرده بوده خدایا بسه دیگه

تو بگو بهشت کدومه اصلاً تو این زمین بهشت کجا بود ؟ … ما چه بیخیال و ساده بودیم بهمون، هر چی گفتن که اشتباه بود تو بگو بهشت چی شدش اینجا هر کی مُرد که رفتش زیرِ خاک … ?

تنهایی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت! رفیق داری… همــــــــدرد نداری! . خانواده داری… حمــــــــایت نداری! . عشق داری… تکیـــــــــه گاه نداری! . مثل همیــــشه…. همه چــــــی داری… و هیـــــچی نداری!

از هیچی نمیترسم به جز پروردگارم واسه هیچکی اشک نمیریزم به جز مادرم به هیچکی تکیه نمیدم به جز پدرم

تنهایی بزرگترین درد بشره اما بزرگترش نامردیه گنج قارونم داشته باشی حریف نامرد جماعت نمیشی ?

یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ، غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید. پس از کمی جست و جو ؛ غلامان بازگشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم . اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخاست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛ در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که می گفت : خدایا : یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش این چنین ستم می شود ! سلطان گفت : چه می گویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟ آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمی دانم ؛ شب ها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار می دهد . سلطان گفت : اکنون کجاست؟ مرد گفت: شاید رفته باشد . شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن . یعقوب سپس آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت : هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم . شب بعد ؛ باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث صفاری؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ دستور داد تا چراغ ها و آتشدان ها را خاموش کنند. آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛ پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ، آنگاه صاحب خانه را گفت: قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام . صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟ شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور . مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان در جواب گفت: آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛ پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛ چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛ پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم . اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام. گر به دولت برسی ؛ مَست نگردی ؛ مَردی گر به ذلت برسی ؛ پَست نگردی ؛ مَردی اهل عالم همه بازیچه دست هوس اند گر تو بازیچه این دست نگردی ، مَردی

روزی روزگاری در ArSaCiA عکس سنگین..... @RealSlimShady @Markeloff

ما همونطور که میبریم به عرش... همونطور هم میکوبیم به فرش... پس مراقب رفتارتان باشید تا شوکه نشوید! ??? Don't Worry, You Will Turn Will Come SooN