سرزمینی که در رگهایش خون تاریخ جاریست،
و در نفسهایش بوی حماسه و غم پیچیده.
ایران یعنی هزاران سال ایستادن در میان طوفانها،
و هنوز پابرجا ماندن...
مثل کوهی که هر بار تیشهاش میزنند،
بلندتر میشود.
ایران یعنی آفتاب سوزان کویر،
و برفِ آرامِ قلههای سرکش.
یعنی شعر حافظ که در سینهها میتپد،
و صدای شجریان که در گوش زمان میپیچد.
اما ایران،
همین امروز هم زخمی ست که خون میچکاند،
و عاشقی ست که هنوز،
پشت پنجرهی انتظار نشسته.
ما فرزندان این خاکیم،
با دلهای پر از مهر،
و چشمانی که هنوز،
به فردایی روشن مینگرند...
**فردایی که میآید.**