Gisu ارسال شده در April 25 اشتراک گذاری ارسال شده در April 25 نام داستان: سفر به ماه اثر: ژول ورن برای دیدن قسمت اول اینجا کلیک کنید برای دیدن قسمت دوم اینجا کلیک کنید (3) کاپیتان نیکول و اشکالات وقتی سخنان رئیس جمهور به اینجا رسید، تالار بزرگ و پر جمعیت اسلحه را سکوت سنگینی پر کرد. همه حاضرین ساکت بودند، تا حدی که میشد صدای بال مگسی را شنید. اما این سکوت چند لحظه ای بیشتر دوام نیاورد. از انتها سالن صدایی برخواست که برای رئیس جمهور صدای اشنایی بود. و این صدای کاپیتان نیکول، دشمن و رقیب قدیمی باربیکن بود. نیکول مردی بود ریز نقش و سرخ چهره. او در زمان جنگ یکی از بزرگ ترین تولید کنندگان فولاد بود و در تمام طول جنگ یک لحظه از رقابت با باربیکن غافل نشد. وقتی باربیکن سلاح جدیدی میساخت که گلوله ان قادر بود از میان هر نوع فولادی بگذرد، نیکول بی درنگ دست به کار تولید فولادی میشد که بتواند در مقابل گلوله های سلاح جدید مقاومت کند اما درست در زمانی که جنگ به پایان میرسد باربیکن موفق به ساختن سلاح تازه ای شد که نیکول فرصت ساختن فولاد مناسب برای مقابله با ان را پیدا نکرد و در نتیجه نیکول کینه و نفرتی را که ازین بابت پیدا کرده بود هرگز فراموش نکرد و حالا او فرصتی یافته بود تا به مبارزه با باربیکن بپردازد. همه به سمت ته سالن برگشتند تا ببینند نخستین کسی که سکوت سنگین تالار را شکسته کیست. نیکول با قیافه ای حق به جانب گفت: "آقای رئیس جمهور، همه اینها که میگویی ظاهرا بسیار ساده و راحت به نظر میرسند اما اگر کسی با دقت به حرف های شما فکر کند آن وقت متوجه میشود که فقط زدن این حرف ها ساده است و در عمل اشکالات زیادی به بار میاورد. در درجه اول برای آنکه گلوله بتواند خود را از نیرو جاذبه زمین خلاص کند باید سرعت بسیار بسیار زیادی داشته باشد، باید بتواند دست کم با سرعت 7 مایل در ثانیه حرکت کند. حالا شما فکر میکنید ماده محترقهای که بتواند چنین سرعتی به گلوله شما بدهد در دنیا پیدا میشود؟" پچ و پچ و همهمه سالن را پر کرد. حرفای کاپیتان نیکول همه را به فکر انداخته بود. به نظر میرسید طرح پرزیدنت باربیکن در همان قدم اول با مشکل لاینحلی مواجه شده است. باربیکن چند لحظه سکوت کرد تا همهمه فرو بنشیند و بعد با صدایی آرام و متین گفت: "بله، چنین مادهای وجود دارد و اسمش هم اتومیت است." گرچه این پاسخ تردیدی را که حرفای کاپیتان نیکول بوجود آورده بود بر طرف کرد اما خود کاپیتان نیکول حاضر نبود به این زودی از میدان در برود و دست از مبارزه بردارد. لذا همانطور که ایستاده بود رو به باربیکن کرد و گفت: "بسیار خب، شما میگویید چنین ماده ای وجود دارد به فرض که اینطور باشد، اما خود اسلحه را چه میگویید؟ آیا چنین اسلحه ای هم پیدا میشود؟ من که فکر نمیکنم در دنیا فولادی باشد که بتوان با ان چنین اسلحهای ساخت. در واقع هیچ کدام از انواع فولاد های شناخته شده قادر به مقاومت در مقابل نیرویه چنین انفجاری نیست. البته احتیاجی نیست من به آقای باربیکن ثابت کنم که اطلاعات من درباره انواع فولاد تا چه حد دقیق و کامل است چون خود ایشان از این قضیه به خوبی اطلاع دارند. حالا منتظرم ببینم پاسخ ایشان به این مسئله چیست؟" باربیکن باز هم با همان صدای ملایم و آهسته پاسخ داد: "قرار نیست اسلحه ای که میگویم از فولاد ساخته شود. در حال حاضر فلزاتی زیادی هستند که به مراتب از فولاد قویتر و مقاوم ترند. سلاح مورد نظر ما از همین فلزها ساخته خواهد شد. گلوله هایی که قوی ترین فولاد های شمارا در هم شکست و از آنها عبور کرد هم از همین فلزا ساخته شده بود، آقای نیکول." چهره نیکول از آنچه بود سرخ تر شد. در مقابل پاسخی که شنیده بود نمیدانست چه بگوید در مانده و خجل همانجا ایستاده بود و حتی قدرت نگاه کردن به صورت حاضرین را نداشت. درست در همین لحظه پیرمرد موقری با موی سفید در قسمت دیگری از سالن بپا خاست و شروع به صحبت کرد. او دکتر بلفاست بود، یکی از معروف ترین دانشمندانی که علاوه بر دانش وسیعی که در زمینه طرح و ساختن سلاح های مختلف داشت به علم ستاره شناسی نیز کاملا مسلط بود و باربیکن اورا به خوبی میشناخت. صدای دکتر بلفاست چنان آهسته و ضعیف بود که حاضرین با وجود سکوتی که سالن را فرا گرفته بود به سختی حرف هایش را میشنیدند. او با همان صدای آهسته اما مطمئن پرسید: "شما از کجا میدانید که گلوله مذکور به ماه خواهد رسید؟ ما میدانیم که کوچک ترین شیئی که بتوان ان را از این فاصله حتی به کمک جدید ترین تلسکوپ ها دید باید دست کم 3متر قطر داشته باشد." باربیکن با همان خونسردی جواب داد: "کمی بیش از 2متر و نیم، تصور میکنم و طرحی که برای ساختن گلوله مورد نظر ریخته ام هم کمی بیش از این اندازه است یعنی در حدود 3متر قطر گلوله خواهد بود." دکتر بلفاست گفت: "متشکرم. اگر چنان گلوله ای به طرف ماه شلیک شود، آنوقت امکان این هست که ببینیم آیا به ماه میرسد یا نه. از طرفی میشود از یک نور درخشان به عنوان علامت برای دریافت خبر رسیدن گلوله به ماه استفاده کرد. البته من هنوز مطمئن نیستم که آیا میتوان توپی به این بزرگی ساخت که بتواند گلوله ای به آن بزرگی را شلیک کند. در واقع مدتها از آن زمان که..." اما دنباله حرفای دکتر بلفاست را کسی نشنید، چرا که در همان لحظه نیکول دوباره بپا خاسته بود و بدون آنکه منتظر تمام شدن حرفای دکتر بشود، شروع به صحبت کرد و گفت: "ممکن است آقای رئیس جمهور بفرمایند، طول لوله توپی که قرار است چنین گلوله ای را شلیک کند چند متر خواهد بود؟ چون تا انجا که به عقل من میرسد طول لوله اسلحه باید چیزی در حدود 25برابر قطر گلوله آن باشد. بنابراین من تصور میکنم طول لوله توپ شما باید نزدیک به هفتاد متر باشد." ناگهان صدای فریادی در سالن پیچید. این صدای فریاد حیرت کسی بود که بیشتر عمر خود را به طراحی و ساختن سلاح های مختلف گذرانده بود. او ریچارد بیلزبی بود، همان کسی که چند روز پیس تصمیم گرفته بود معلم مدرسه بشود و حالا دوباره برق امید را میشد در چشمانش دید. با فریاد گفت: "هفتاد متر؟ خنده دار است این یک طرح شگفت انگیز است واقعا شگفت انگیز. ولی باید با دقت بر روی آن فکر بشود." نیکول پرسید: "بنظر شما هفتاد متر خیلی بلند است؟" بیلزبی گفت: "فکر میکنم حتی به اندازه کافی بلند نباشد. دوستمان آقای باربیکن میفرمایند ماده محترقه ای در اختیار دارند که میتواند گلوله را به چنین فاصله بلندی بفرستد. پس باید مادهای باشد که گاز زیادی طولید کند. چون مختصر گازی که مواد محترقه شناخته شده تولید میکنند به زودی نیرویی را که برای بیرون راندن گلوله از اسلحه لازم است، از دست میدهد. پس ساختن یک اسلحه بلند بی فایده خواهد بود و از طرفی میدانیم که گازی که مقدار زیادی ماده محترقه بسیار قوی تولید میکند برای انکه بتواند روی گلوله عمل کند و آن را به جلو براند به زمان بیشتری نیاز دارد و همینطور هم به اسلحهای بسیار بلند تر از تمام سلاح هایی که تا کنون ساخته شده." در تمام این مدت نیکول سرپا ایستاده بود و منتظر فرصتی بود تا سوال بعدی خود را مطرح کند. و وقتی این فرصت را یافت هنگام حرف زدن حالت عجیبی در چشم هایش بود با لحنی که بیشتر کنایه آمیز بود تا پرسشگرانه پرسید: "ممکن است آقای باربیکن بفرمایند که بالاخره طول اسلحه مورد نظر ایشان چقد باید باشد؟" و باربیکن با همان لحن ملایم گفت: "دقیقا 270متر" نیکول که گویی گزک مورد نظرش را بدست آورده بود با فریاد تمسخر گفت: "عجب! و حالا بفرمایید ببینیم شما میخواهید به چه وسیلهای چنین هیولایی را جا به جا کنید و به سمت بالا و پایین حرکت دهید تا جهت آنرا به سمت کره ماه تنظیم بفرمایید؟" در اینجا دانشمند پیری که در انتهای سالن نشسته بود بی آنکه از جا بلند شود با لحن نکوهش گرانه ای گفت: "آقای عزیز احتیاجی نیست حتما آن را به سمت ماه نشانه گیری کنیم." باربیکن در طول تمام این صحبت ها بدون آنکه کلمه ای بگوید، آسوده و بیخیال نشسته بود و گوش میداد، از اینکه میدید مخاطبینش بر سر طرح و نقشه پیشنهادی او گفت و گو و حتی مشاجره میکنند خوشحال بود با خود فکر میکرد "هرچه این آقایان بیشتر حرف بزنند، اشتیاقشان برای عملکردن ولو به منظور اثبات اشتباه من بیشتر خواهد شد پس بگذار حرف بزنند" و حالا تام هانتر بپا خاسته بود. همان تام هانتری که رکود بازار اسلحه و طرحای جدید باعث شده بود به فکر کشاورزی بیوفتد. او که در تمام این دوران کسادی بازار اسلحه، تنها کاری که میکرد رفتن به دشت و صحرا و شکار پرندگان بود و کم کم داشت علاقه خود را به طراحی و ساختن سلاح های جدید از دست میداد، اکنون با فرا رسیدن این فرصت چشمانش دوباره برق تازه ای گرفته بود. با اشتیاق شروع به صحبت کرد و گفت: "آقایان قرار نیست شما به یک پرنده در حال پرواز شلیک کنید هدف شما جاییست که قرار است پرنده به هنگام رسیدن گلوله در آنجا باشد. به عبارتی دیگر من تصور میکنم پرزیدنت باربیکن اسلحه خود را به سمتی نشانه بروند که وقتی گلوله به آنجا میرسد ماه در همان نقطه قرار گرفته است." اینبار باربیکن سکوت خود را شکست و گفت: "همینطور است، دقیقا همینطور است." در فاصلهی سکوت کوتاهی که بوجود آمد، صدای آرام دکتر بلفاست دوباره شنیده شد که میگفت: "در واقع اسلحه به سمت نقطه ای در آسمان نشانه خواهد رفت که ماه درست در همان نقطه خواهد بود و فاصله آن هم به کمترین فاصله ممکن یعنی 221,463 مایل خواهد رسید." دوباره با باربیکن با هیجان گفت: "درست است، دقیقا همینطور است." یکی از حاضرین پرسید: گلوله این فاصله را ظرف چه مدت طی میکند؟ و باربیکن جواب داد: "من از دوستانم در دانشگاه شیکاگو خواهش کردم تا پاسخ دقیق این پرسش را پیدا کنند البته اگر گلوله تمام این فاصله را با سرعت ثابت طی میکرد، یعنی همان سرعتی که هنگام خروج از اسلحه داشت، آنوقت پاسخ به این سوال ساده بود. یعنی میتوانستیم همین حالا با اطمینان بگوییم که گلوله این مسافت را ظرف 9ساعت طی میکند اما قضیه به این سادگی ها نیست. چرا ک گلوله هرچه از زمین دور تر و به ماه نزدیک تر شود سرعتش کند تر خواهد شد و دوباره در نزدیکی های ماه به تدریج بر سرعتش افزوده خواهد شد تا زمانی که روی سطح ماه سقوط کند. با این ترتیب من حدس میزنم که گلوله ما این مسافت را در مدت تقریبی 97 ساعت و یه ربع ساعت طی خواهد کرد اما هنوز به این ارقام اطمینان ندارم و احتمال میدهم که محاسبات من درست نباشند و همانطور که گفتم بهتر است که منتظر پاسخ همکارانمان در دانشگاه شیکاگو به این سوال باشیم." دکتر بلفاست با عجله قلم و کاغذی از جیب خود بیرون آورد و شروع به نوشتن ارقام و اندازها کرد تا ببیند رقمی که باربیکن داده است درست است یا غلط. تام هانتر از فرصت استفاده کرد و پرسید: "پس به این ترتیب شما گلولهتان را به سمت نقطهای که ماه با فاصله زمانی 97 ساعت و یک ربع ساعت به آنجا خواهد رسید، نشانه خواهید رفت." باربیکن گفت: "درست است. البته نه به این دقت چون همانطور که گفتم در مورد زمان رسیدن گلوله به نقطه مذکور مطمئن نیستم اما گمان میکنم چیزی در همین حدود خواهد بود." و دوباره نگاهی به دکتر بلفاست که هنوز با عجله مشفول محاسبه روی تکه ای کاغذ بود انداخت. برای چند لحظه تالار اسلحه در سکوت فرو رفت. اما دوباره صدای وزوزی که بی شباهت با پرواز زنبور نبود تالار را پر کرد. همه افراد حاضر در سالن به پچ پچ و گفتوگو باهم مشغول شدند، عده ای سوال میکردن و عده ای دیگر پاسخ میدادند و برخی از حاضرین نیز فقط زمزمه اعتراض و مخالفت سر داده بودند. در میان این دسته حتی کسانی بودند که طرح مزبور را یک رویای کودکانه و حتی ابلهانه میدانستند و معتقد بودند چنین نقشه و آرزویی هرگز تحقق به خود نخواهد گرفت. و همه این حرف ها را ناشی از توهمات و تخیلات بی اساس باربیکن میدانستند. تا اینکه دوباره کاپیتان نیکول بپا خاست، باربیکن متوجه او شد و فریاد زد: "ساکت" همه حاضرین یکباره سکوت کردند نیکول با همان جدیت و سماجتی که برای مغلوب کردن باربیکن داشت اینطور شروع به صحبت کرد: "فرض میکنیم که نیازی به حرکت دادن اسلحه مورد نظر شما نباشد. فرض میکنیم بتواند اسلحه را در حالیکه به طرف نقطه ای از اسمان که قرار است بعد از 97 ساعت و یک ربع ساعت به آنجا برسد نشانه رفته اید، ثابت کنید شما آقای باربیکن آیا فکرش را کرده ای که برای یک میله دراز که به قول شما 270 متر طول داشته باشد و فقط یک سر آن روی زمین قرار گرفته و ثابت شده باشد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا فکر میکنید که چنین میله یا دقیق تر بگویم، چنین لوله بلندی میتواند به طور مستقیم در هوا بماند؟ من که با اطمینان میگویم چنین چیزی ممکن نیست. لوله اسلحه تان را هرچه محکم تر که دلتان میخواهد بسازید، اما باز هم فایدهای نخواهد داشت، چرا که نیروی جاذبه زمین سر آزاد لوله را به سمت پایین خواهد کشید و در نتیجه انحنایی در لوله بوجود خواهد آمد. حالا با یک سانتی متر و یا صد سانتی متر به هر حال خمیدگی ایجاد خواهد شد. و اگر بخواهید لوله را محکم بسازید سنگینی آن بیشتر خواهد شد و هرچه سنگین تر باشد، خمیدگی بیشتر خواهد بود. البته ممکن است دوستان دانشمند آقای باربیکن در دانشگاه شیکاگو فکر این مسئله را هم کرده و مشغول محاسبه درباره آن باشند. به هر حال ممکن است آقای باربیکن بفرمایند چطور میخواند کره ماه را به وسیله ی گلوله ای که از دهانه یک لوله یا توپ خمیده خارج میشود نشانه بگیرند؟" در اینجا دوباره دکتر بلفاست تکه کاغذی از جیب بیرون آورد و به ترسیم خطوط و نوشتن ارقامی بر روی آن مشغول شد. برخی حاضرین از شنیدن حرف های کاپیتان نیکول به شدت به خنده افتادند و برخی دیگر فریاد خشم سردادند باربیکن کوشید با کوبیدن میله آهنی بر روی میز دوباره سکوت را برقرار کند، اما کسی توجه نمیکرد. تا اینکه بعد از چند دقیقه دوباره جلسه ساکت شد و حاضرین صدای ضعیف و آرام دکتر بلفاست را شنیدند که میگفت: "اکر لوله اسلحه فقط یک اینچ انحنا پیدا کند آنوقت گلوله چندین مایل از هدف اصلی خود منحرف خواهد شد. اگر آقایان اجازه بدهند به صبر داشته باشند به شما خواهم گفت که دقیقا این انحراف چند مایل خواهد بود." کاپیتان نیکول که حالا لبخند رضایتی روی لب هایش نقش بسته بود از فرصت دوباره استفاده کرد و گفت: "من شک ندارم که آقای دکتر بلفاست درست میگویند و بنابر این جناب رئیس جمهور میخواهند با صرف صدها هزار دلار، گلوله را به سمت نقطه ای در آسمان پرتاب کنند که چندین مایل دورتر از هدف اصلی ایشان یعنی ماه خواهد بود!" باربیکن گفت: "چرا آقای نیکول تصور میکند که اسلحه مورد نظر ما هم مثل سایر توپ های ارتش با توپ هایی که روی کشتی های جنگی کار گذاشته میشود فقط در قسمت انتهایی و وسط لوله حالت ثابت و متصل به زمین خواهد داشت؟" نیکول با همان لحن تمسخر آمیز گفت: "شاید شما خیال دارید دیواری به بلندی 270 متر بسازید و لوله توپتان را به آن تکیه بدهید! چون به هیچ طریقی ممکن نیست لوله توپ شما مستقیم به سمت ماه نشانه گیری شود، مگر اینکه مثلا دیواری ..." باربیکن که کم کم حوصله اش از طعنه ها و تمسخر های نیکول سر رفته بود گفت: "البته من از تلاشی که آقای نیکول برای پیشبرد این طرح میکند بسیار سپاس گذارم ولی باید به عرضتان برسانم که من خیال ساختن دیواری به آن بلندی را ندارم. بلکه خیال دارم روی زمین گودالی حفر کنم و توپ را در گودال بسازم. به این ترتیب نیروی مقاومت زمین به توپ استحکام مورد نیاز را خواهد بخشید و باعث خواهد شد که لوله توپ انحنا مورد نظر شما را پیدا نکند و در نتیجه خواهیم توانست آن را به طور مستقیم به طرف ماه نشانه روی کنیم. کاملا مستقیم. حالا متوجه شدید؟" در اینجا یکباره زمزمه تعجب حاضرین از طرح باربیکن فضا را پر کرد. نشانه های حیرت و تحسین در چهره اکثر حاضرین به وضوح دیده میشد. تا اینکه سرانجام بپا خاستن جی.تی.ماتسون دوباره سکوت را برقرار کرد. او آرام و با وقار از میان حاضرین گذشت و به طرف جلو سالن رفت و با متانت رو به آنها کرد و گفت: "آقایان، همگی ما از اینکه جنگ به پایان رسیده خوشحالیم. اما در عین حال اکثر ما از تصور پایان گرفتن رشته مطالعاتمان در زمینه این علم با ارزش احساس تاسف میکنیم. و حالا آقای باربیکن با مطرح کردن نقشه های خود انگیزه تازه ای به ما بخشیده اند انگیزه ای که دوباره مارا با امیدی تازه به سراغ کتاب ها و جزوهامان میفرستد. اما در عین حال این را هم میدانیم که هیچ انسانی حاضر نیست وقتش را فقط با خواندن مشتی کتاب و کاغذ پاره بگذراند، فقط کودکان و افراد خردسال و ناتوان قادر اند خود را با رویاهایی که ممکن است در آینده تحقق پیدا کنند، سرگرم کنند. من، دوستمان آقای باربیکن را خیلی خوب میشناسم و مطمئنم که ایشان هرگز طرحی که تحقق آن غیر ممکن باشد به ما پیشنهاد نخواهند کرد. من شخصا معتقد ام که اجرای این طرح امکان پذیر است و حتی اضافه میکنم که اجرای آن انقدر ها هم مشکل و پیچیده نیست. البته شک ندارم که انجام چنین نقشه ای به پول نیاز دارد کسانی که در تمام طول جنگ با فروش سلاح های مختلف پول کلانی به جیب زدهاند، حالا میتوانند با در اختیار گذاشتن بخشی از آن ثروت کلان به ساخت اسلحهای کمک کنند که به هیچ کس آسیبی نخواهد رساند و این حداقل کاریست که میتوانند بکنند چرا که همه ما میدانیم روی سطح ماه هیچ موجود زنده ای نیست." دکتر بلفاست با صدایی که به زمزمه شباهت داشت گفت: "من هنوز اطمینان ندارم ولی خب، هیچکاری غیر ممکن نیست." باربیکن با همان صدای آرام همیشگی گفت: "اگر گلوله ما به ماه برسد آنوقت دانش ما درباره دنیای بزرگی که در همسایهگی ماست به مراتب بیش از آنچه که تا کنون بوده افزایش خواهد یافت... حالا از شما میخواهم اگر با شروع کار رویه این طرح موافقید نظرتان را اعلام کنید." حاضرین در تالار یک پارچه فریاد زدند "آری" و در میان فریاد پرشور همگانی فقط یک صدا بود که گفت "نه" و این صدای کاپیتان نیکول بود. از طرفی تنها یکی از حاضرین ساکت ماند و پاسخی نداد و او دکتر بلفاست بود. پیر مرد بعد از آنکه سینهای ساف کرد تا شاید بتواند بلندتر حرف هایش را بزند گفت: "چطور ممکن است بدون آنکه کسی به ماه برود دانش ما درباره این کره زیاد تر شود. از طرفی خود من مطمئنا حاضر نیستم تن به چنین سفری بدهم." و با این جمله از سالن خارج شد. ادامه دارد ... ____________________________________________________________________ امیدوارم لذت برده باشید اگه دوست داشتید با لایک و کامنت مثبت بهم انرژی بدید تا بریم برای قسمت چهارم سفر به ماه. 5 نقل قول که جهان رنج بزرگیست نگارا تو بخند ....! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
FeaRLeSS ارسال شده در April 25 اشتراک گذاری ارسال شده در April 25 نقل قول 𝓨𝓸𝓾 𝓭𝓸𝓷𝓽 𝓱𝓪𝓿𝓮 𝓫𝓪𝓵𝓵𝓼 𝓽𝓸 𝓼𝓪𝔂 𝓫𝓾𝓵𝓵𝓼𝓱𝓲𝓽 𝓲𝓷 𝓶𝔂 𝓯𝓪𝓬𝓮 𝓝𝓸 𝓸𝓷𝓮 𝓬𝓪𝓻𝓮𝓭 𝔀𝓱𝓸 𝓲 𝔀𝓪𝓼 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓵 𝓲 𝓹𝓾𝓽 𝓸𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓶𝓪𝓼𝓴 𝓝𝓾𝓶𝓫𝓮𝓻 𝓞𝓷𝓮 𝓕𝓪𝓶𝓲𝓵𝔂 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
FonX ارسال شده در April 25 اشتراک گذاری ارسال شده در April 25 مثل همیشه عالی بود نقل قول My Brother لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Daddy ارسال شده در April 25 اشتراک گذاری ارسال شده در April 25 عالی و زیبا بود نقل قول ✟ Nᴜᴍʙᴇʀ Oɴᴇ Fᴀᴍɪʟʏ ✟ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
NtXorG ارسال شده در April 25 اشتراک گذاری ارسال شده در April 25 سلام خسته نباشید خدمت شما دوست عزیز. واقعاً عالی بود. نوشتن عالی. قرار دادن عکس . موضوع عالی و جالب. نقل قول وقتی قلبت میشکنه تازه مغزت شروع به کار میکنه لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
LoverBoy ارسال شده در April 25 اشتراک گذاری ارسال شده در April 25 عالییی نقل قول آنکـہ راخوبےکنیم هارےنگیرבآرزوستـ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
BraTE ارسال شده در April 25 اشتراک گذاری ارسال شده در April 25 عالییی بود. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Peak ارسال شده در April 25 اشتراک گذاری ارسال شده در April 25 (ویرایش شده) عالیی خیلی جالب بود. ویرایش شده April 25 توسط Peak . نقل قول ᴺᴼ ᴼᴺᴱ ᴵˢ ᴹᴼᴿᴱ ᴵᴹᴾᴼᴿᵀᴬᴺᵀ ᵀᴴᴬᴺ ᵞᴼᵁ 🩶𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐞𝐬𝐭 𝐫𝐞𝐯𝐞𝐧𝐠𝐞 𝐢𝐬 𝐭𝐨 𝐛𝐞 𝐚𝐭 𝐭𝐡𝐞 𝐭𝐨𝐩 ☠ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Nova ارسال شده در April 25 اشتراک گذاری ارسال شده در April 25 آقا عالی به به نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
LaMbdAAA ارسال شده در April 25 اشتراک گذاری ارسال شده در April 25 زیبا بود نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Karadeniz ارسال شده در April 26 اشتراک گذاری ارسال شده در April 26 خوب بود جذاب شد تازه مشتاقم ببینم میشه یا نه طرحش ببینیم چی میشه نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
Lich ارسال شده در April 26 اشتراک گذاری ارسال شده در April 26 درود @Gisu، داستان بسیار خوبی بود برنده مجله روزانه این هفته شدید. نقاط قوت: داستان جالب مجله ی طولانی و زیبا بزرگ و کوچک کردن نوشته ها رنگ آمیزی مطالب استفاده از علائم نگارشی نقاط ضعف: نداشتن عکس نقل قول ᏞᝪᝪᏦ Ꮖᑎ Ꭹᝪᑌᖇ ᕼᗴᗩᖇᎢ Ꮖ ᗰᏆᏀᕼᎢ ᗷᗴ Ꮖᑎ Ꭲᕼᗴᖇᗴ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری...
ارسالهای توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید.
توجه: strong> مطلب ارسالی شما پس از تایید مدیریت برای همه قابل رویت خواهد بود.