-
تعداد ارسال ها
514 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
40
نوع محتوا
نمایه ها
تالارهای گفتگو
ثبت نام ها
فروشگاه
وبلاگها
تقویم
Articles
تمامی مطالب نوشته شده توسط AmiNPioneeR
-
فکر میکنم خوابم میاد ولی در حالی که اصلا فکری ندارم
-
میگه داشی داشتم میرفتم تو راه دیدم رفیقم کلا صورتش پر خون شده و همه جاش زخمیه
گفتم چیشده
گفت هیچی پشت سرت حرف میزدن
-
میگن سیب میوفته سر یک پسر طرف یک چی اختراع میکنه.
ما اینجا پول میریزه سرمون آخرشم به موز هم نمیرسیم.
-
میگه طرف میره دعوا میزنن با چاقو.
میبرنش بیمارستان بستری میشه.
یک رفیق داره به اسم علی که میاد سراغشو میگیره و میگن که باید قلب بدن تا رفیقش زنده باشه.
علیی قلبشو میده و از جون خودش میگذره.
بعد از اینکه ار بیمارستان مرخص میشه و میره خونه سراغ رفیقش علی رو میگیره که مادرش نامه علی که به خودش نوشته بود رو میده.
نامه رو باز میکنه میخونه:
((دکتر مارو جواب کرد گفت که سرطان دارم زیاد از عمر باقی نمونده بخاطر همون قلبم رو دادم تا زنده بمونی رفیق)).