ای نی محزون کجایی؟ سوختیم
تیره شد آیینهای کافروختیم
،
آه از آن آتش که ما در خود زدیم
دود سرگردان بی سامان شدیم
،
راندگان دل نهاده با وطن
ماندگان غربت طاقت شکن
،
باغ این آیینه بی برگ و نواست
آن بهارانگیز گل گستر کجاست
،
سینه میجوشد ز درد بی زبان
ای نوای بی نوا، نی را بخوان!
،
نی حدیث حسرت و حرمان ماست
نی دوای در بیدرمان ماست
،
نی خبر دارد از آن باران که ریخت
آشیان لک لکی از هم گیسخت
،
نی خبر دارد از آن گم کرده جفت
آهوی کوهی که جز در خون نخفت
،
نی خبر دارد ز اشک پهلوان
دشنه در پهلوی سهراب جوان
،
نی خبر دارد از آن مردان مرد
خونشان گلگونه رخسار زرد
،
نی خبر درد ز درد اشتیاق
سینه های شرحه شرحه از فراق
،
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
--------------------------------------------------------------------------------
امیر هوشنگ ابتهاج
روحش شاد و یادش تا ابد در قلب ما ماندگار